اسفاد وطنم



:

شرحی بر حمام تاریخی روستای گمنج زیرکوه

در حالی که اکثر مردم ایران از نعمت بهترین حمام در منازل خود بهره مندن هستند اما مردم روستای گمنج زیرکوه هنوز باروش سنتی و در یکی از قدیمی ترین حمام های موجود، استحمام می کنند.
به گزارش پایگاه خبری 

زیرکوه نیوز،روستای گمنج در فاصله 45 کیلومتری مرکز شهرستان زیرکوه یکی از روستاهای کوهستانی و محروم بخش مرکزی است که مردم صبور آن با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنند.

علاوه بر مشکلاتی چون کمبود آب آشامیدنی،عدم لوله کشی منازل، عدم دسترسی بهینه به شبکه های تلوزیونی و اینترنت و .در حالی که اکثر مردم ایران از نعمت بهترین حمام در منازل خود بهره مندن هستند اما مردم روستای گمنج زیرکوه هنوز باروش سنتی و در یکی از قدیمی ترین حمام های موجود، استحمام می کنند.

حمام روستای گمنج که بر روی قنات روستا ساخته شده است، سالهاست مورد استفاده اهالی قرار می گیرد و مردم صبور این روستا با گرم کردن آب بوسیله آتش ، در یک اتاقک گلی که کف آن با سیمان پوشانده شده است، استحمام می کنند.



با سلام و احترام

چهره های منحصر به فرد اسفاد

مرحوم کربلایی محمد ابراهیم صادق

ایشان از اسفادیهایی هستند که در شرایط سخت قدیم کربلایی شده اند و از چند جهت منحصر به فرد هستند.

_ ایشان با وجود اینکه اسفادیها اکثرا کشاورز و باغدار هستند ، علاوه بر تبحر خاص در امر کشاورزی ، دامداری نمونه بودند و این کار پر برکت تا آخر ادامه دادند.

_ ایشان در زمانی که هیچکس اسب و قاطر نداشت هم اسب داشتند و هم قاطر.

_ایشان با وجود مشغله کاری فراوان در امورات عمومی شرکت داشتند در روز عاشورا و برات ، پذیرایی گردو و میوه و ساندویچ نان تنوری محلی با گوشت تازه گوسفندی هیچوقت از یاد ما نخواهد رفت.

_ مرحوم صادق قوی . تنومند . و بسیار سخت کوش و زحمت کش بودند و این زحمات و سختی هیچوقت ایشان را از دایره اخلاق خوب بیرون نکرد.

_ ایشان از جهت پوشش لباس و کفش از همه اسفادیها متمایز بودند چرا که فقط ایشان لباس زیبای محلی و سنتی را تا آخر عمر داشتند که هم اکنون در حال انقراض است.

_ مرحوم صادق در منطقه سرخدی بیابان و در انتهای کشتمون اسفاد ( مد میرو ) آغول گوسفند داشتند و هم چنین در این منطقه به کشت صیفی جات می پرداختند.

_ محل رفت و آمد ایشان از راه قدیم اسفاد میرآباد ، جلو منزل ما بود و تقریبا قبل و یا طلوع خورشید به سر کار می رفتند و هنگام اذان مغرب با ۱۳ ساعت کار دائم روزانه به خانه بر می گشتند.

و جالب است بعد آن همه خستگی با روی خوش به خیلی از بچه ها که در مسیر راه بودند میوه ( خیار چنبر و به درینگ و میوه جات دیگر می دادند.)

_ برخی خصوصیات ایشان جالب بود از جمله وقتی در صف نانوایی بودند هم نان زیاد می گرفتند و هم مردم هم  احترام خاصی برایشان قائل بودند.

و دیگر اینکه همیشه همراه غذا نوشابه  می خوردند اما بخاطر فعالیت و تحرک زیاد بدنی قوی و سالم داشتند.

_ ایشان با وجود اینکه فرزندان زیادی داشتند اما تمام کارهایشان را خودشان انجام می دادند و هیچگاه محتاج کسی نبودند.

_ قدیمی ها همه همینطوری بودند

زندگیشان بر دو چیز استوار بود کار و عبادت .

برای همین است که همچنان یاد و خاطرشان برای همیشه ماندگار خواهد بود.

آرزوی رحمت و مغفرت برای مرحوم صادق و فرزندشان عقیل صادق داریم.

و برای سایر فرزندان ایشان آرزوی سلامتی داریم.

نگارش کریمی اسفاد 


پول بزرگترین نیرویی ایست که محبوبیت ها را از انسان جدا می کند حتی فرزندی را از مادرش

شکوه ترین و غنی ترین ثروت انسانها پس از مرگ متعلق به کره خاکی ایست 

ایمان عرفان و انسانیت والاترین ثروت در جهان پس از مرگ است 

کاغذی بی ارزش اما مهم  بازیچه ی افکار انسان است 

پنهان ترین هویت ها شخصیت ها و فقیرترین  افراد را با پول می توان شناخت یا تغییر داد 


شاید یک ثانیه زمان گاهی زندگی انسان را تغییر دهد 

وقتی در مسابقات حیجان ترین افراد برگزیده زوج جوانی را دیدم که بعلت یک ثانیه زمان در مرحله پایانی از لیست شرکت کننده ها حذف شدند  اشک در چشمان حلقه زد 

آن زوج میان سال با یک ثانیه می توانستند در کل دوران زندگی در اغوش گرم خانواده خود با آرامش و آسایش عضو برندگان خوش شانس مسابقات باشند 

مسابقه این مرحله خوابیدن در وان پر از زالو برای مدت ده دقیقه و خوردن تعدای از آنها بود 

شوهر در گوش همسرش پچ پچی گفتگو می کند و وقتی مجری قیافه غمگین آنها را نظاره می کند از همسرش می پرسد در گوش هم چه زمزمه ای می کردین

خانمش این چنین  می گوید شوهرم به من گفت فقط به گرسنگی فرزندانمان فکر کن و در ادامه مصاحبه اقرار داشتند که

ما برایمان برنده شدن مهم است نه چیز دیگر  چرا که شاید با برنده این بازی بتونیم فرزندانمان را که مدتهاست در سختی و مشقت بودند برای همیشه از بند زندان فقر و بدبختی رهایی یابیم  تنها چیزی که برایمان مهم است فرزندانمان هستند همین 

من که در مرحله ی پایانی آن زوج میانسال را بعلت تاخیر یک ثانیه زمان از رقیبانشان در لیست مسابقات در حال حذف دیدم خیلی ناراحت شدم و اشک در چشمانم حلقه زد 

و انجاست که باید گفت گاهی یک ثانیه زمان شاید زندگی انسان را تغییر دهد یا مهمترین شانس زندگی زمان است 

نگارش خالقی عرفان 





:

شرحی بر حمام تاریخی روستای گمنج زیرکوه

در حالی که اکثر مردم ایران از نعمت بهترین حمام در منازل خود بهره مندن هستند اما مردم روستای گمنج زیرکوه هنوز باروش سنتی و در یکی از قدیمی ترین حمام های موجود، استحمام می کنند.
به گزارش پایگاه خبری 

زیرکوه نیوز،روستای گمنج در فاصله 45 کیلومتری مرکز شهرستان زیرکوه یکی از روستاهای کوهستانی و محروم بخش مرکزی است که مردم صبور آن با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنند.

علاوه بر مشکلاتی چون کمبود آب آشامیدنی،عدم لوله کشی منازل، عدم دسترسی بهینه به شبکه های تلوزیونی و اینترنت و .در حالی که اکثر مردم ایران از نعمت بهترین حمام در منازل خود بهره مندن هستند اما مردم روستای گمنج زیرکوه هنوز باروش سنتی و در یکی از قدیمی ترین حمام های موجود، استحمام می کنند.

حمام روستای گمنج که بر روی قنات روستا ساخته شده است، سالهاست مورد استفاده اهالی قرار می گیرد و مردم صبور این روستا با گرم کردن آب بوسیله آتش ، در یک اتاقک گلی که کف آن با سیمان پوشانده شده است، استحمام می کنند.



1) طایفه ای قبل از دین مبین اسلام حدود هزار سال پیش زندگی می‌کردند بنام طایفه گبرها (آتش پرست ) که قبرستانهای آن‌ها هم‌اکنون موجودمی‌باشند. و خاطرات و داستان‌های مشهوری دارند و اینکه آن‌ها عقیده داشتند اشیاء قیمتی خود را با مرده‌ها دفن می‌کردند.آثار حدود هفت قلعه بزرگ در اطراف روستاهای بمرود فعلی موجود است که به مرور زمان و به دلایل گوناگون جابجایی اهالی برای ست صورت می‌پذیرفته است. متأسفانه به دلیل بی‌توجهی مس‍ؤلان ذیربط، افرادی غیر مسئول و غیر حرفه‌ای دست به اکتشافاتی زده و اشیائی را هم کشف کرده و هم‌اکنون این آثار فرهنگی در حال تخریب واز بین رفتن است.2) شاهراه ترانزیتی : به دلیل اینکه این مسیر یکی از راه‌های اصلی جاده ابریشم بوده‌است این سرزمین مورد توجه پادشاهان وحاکمان بوده‌است. و حاکمان از دوران حکومت صفویان و افشاریان افرادی را به این منطقه اعزام نموده‌اند که آثار و نوشته‌هایی موجود است. مثلا آب انباری هست که سنگ نوشته ای بر سردر آن وجود داشته که مربوط به دوران شاه سلطان حسین بایقرا بوده‌است . چون روستای بمرود بزرگترین روستای منطقه بوده‌است. و دارای آب فراوان و محصول استراتژی گندم , در طول زمان مورد توجه ملوک و پادشاهان و حتی راه‌ن و لشکرکشیها نیز واقع می‌شده‌است. افرادی از طرف حاکمان گماشته می‌شدند. که پست‌ها و مقام‌هایی را در اختیار داشته‌اند. هم به جمع‌آوری خراج و مالیات وهم دفاع سرزمینی مشغول بوده‌اند. گروهی از این مهاجران دارای علم و و دانش وافری بوده و بعضاً جزء شعرا ء وادباء بزرگ محسوب می‌شدند. که اشعار آنان از مدیحه سرایی و مرثیه سرایی هم‌اکنون موجود می‌باشد . 3) قلعه‌های مسی: محلهای مسی که از غارنشینی در کوه آغاز شده را می‌توان به شرح زیر نامبرد. الف : اولین قلعه در دامنه کوه پهدر (سینه در) محل فعلی چاه شهید عباسی بوده‌است ومسیر رود خانه فصلی هم از همانجا عبور می‌کرده‌است.ب : دومین قلعه در محل معروفی بنام خاک سلطانی حومه چاه کشاورزی شهید غلامی واقع می‌باشد .ج : سومین قلعه به محلی جدید سمت مشرق روستای قدیم بمرود حدوده 2 کیلو متری بوده‌است.د : چهارمین قلعه به محل روستای قدیم معروف بمرودکه هم‌اکنون بطور کامل موجود است منتقل شده‌است که آثار فراوانی از این قلعه هم‌اکنون موجود می‌باشد و متأسفانه در حال تخریب کشاورزان و دیگر عوامل است . در این محل از سالیان متمادی یعنی از سنه 500 هجری تا سال 1314 هجری شمسی مر دم در آنجا زندگی متمدنی داشته‌اند. در این روستا آثار فرهنگی و نظامی زیادی موجود است حصار دیوار قلعه، آب‌انبارهای شمال و وسط روستا که بین روستا و ارتفاع کوه واقع شده‌است، سه تا قبرستان یکی در شرق و یکی در غرب روستا ویکی در شمال روستا، خانه‌های بزرگان و والیان حکومتی، مسجد جامع در مرکز ده 4- تونل ونقب زیر زمینی در عمق بیست متری و به طول سه کیلومتر که هنگام حملات راهن ودشمنان از داخل به کوهستان راه داشته و اهالی پناه می‌بردند و در دوجای دیگر هم آثار قلعه‌هایی موجود است که معروف است به قلعه میرزای زرین قلم و یکی معروف به قلعه عبدالرزاق مشهور به( ستک حیل فتحعلی )5- غارها : در کوه‌های متعلق به بمرود آثارهایی موجود است. از قبیل غارها و لونها و صومعه‌ها که عبارتند از : خانه حسن بای خان در دره کاهی—غار کفتار در پوجه کوه – لونهای قدیم در پسکوه وغار ووک و غیره 6- آسیابهای آبی : در مسیر روستای بمرود و در مجاورت نهرآب روستا چون مسیر نهر آب روستا بسیار طولانی است. (حدود بیش از سی کیلومتر) آثار آسیابهای آبی وجود دارد که به وسیلهٔ نیروی آب و چرخاندن سنگ‌های آن مردم گندم‌های خود را جهت تهیه نان آرد می نموده‌اند که عبارتند از : آسیاب حاجی – آسیاب تلو - میرزا آقایی – برج سلطان – عبدالرزاق – میرزا – نوگیرای و.7- آب انبارها : به دلیل اینکه کاروانهای تجاری از این محل به سرزمینهای هند و چین مرتب در رفت و آمد بوده‌اند حاکمان برای تأمین آب آشامیدنی آن‌ها، آب انبارهایی را چه در روستاهای قدیم و چه در روستای فعلی ویا در اطراف و اکناف تهیه می‌کردند تا در هنگام بارندگی و هدایت آب باران ذخیره شده و سپس خود و رهگذران بهره‌برداری نمایند که عبارتند از : حوض‌های شیرین در شمال قلعه بمرود قدیم که قدمت آن به زمان شاه سلطان حسین بایقرا در سنه 700 هجری که در آن زمان در شهر هرات حکومت داشته‌است برمی گردد. حوض حصه - حوض سرپشت - حوض انبار وسط قلعه - حوض بخته پزی - حوض قلندر - حوز پوزه کوه بمرود ( چقوکی)


 من از این حادثه یا هلهله در خویش ز خود اندیشم 

 اشک از هلهله ای می خندید 

 اشک از حادثه ای می گریید 

 قطره ای شور غمش می لغزید 

  من از این اندیشم 

 قطره آبی ز فراق غم خود در سخن است 

 یا ز شوق خوش آن شیدایی سر مست است 

دکلمه در سخن از قطره ی اشکی 

  ز غم و شادی خود پنهان است

 که ز اعجاز سخن می گوید 

 من از این اندیشم 

 قدرت است در ابهام

شاعر :::خالقی (عرفان)

امروز سه شنبه  16/11/97 درگذشت مادری مهربان و مومن

 مرحومه حاجیه فاطمه عطایی(قاسمی)" را خدمت خانواده محترمشان  و سایر بستگان ازصمیم قلب تسلیت عرض نموده ،خداوند متعال روح پاکش را با سرورش فاطمه زهراء محشور نماید و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید.



تشییع پیکر مرحومه چهارشنبه 97/11/17 ساعت 8/30 صبح از درب منزل ایشان واقع در خیابان هنگام کوچه 5غربی پلاک120به سمت بهشت زهرا (س). 


وسیله ایاب و ذهاب مهیاست. 


خراسان‌جنوبی با طبیعتی گرم و نعمت‌های فراوان و خاص خود و با مردمی مهربان و صمیمی همراه با عطر جانبخش گل‌های زعفران در شرقی‌ترین نقطه‌ میهن عزیزمان قرار گرفته است.


به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه خراسان‌جنوبی، خراسان‌جنوبی با طبیعتی گرم و نعمت‌های فراوان و خاص خود و با مردمی مهربان و صمیمی همراه با عطر جانبخش گل‌های زعفران در شرقی‌ترین نقطه‌ میهن عزیزمان قرار گرفته است. خاک گرم این دیار بستری مناسب برای شکوفایی این گل زیباست و دامن پر مهرش همچون مادری مهربان پرورش دهنده‌ علما، فضلا و عرفای بسیار گران‌مایه است. خراسان جنوبی از پیشینه تاریخی بلندی برخوردار است بطوریکه بیش از 640 اثر تاریخی آن تاکنون در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.


استان خراسان‌جنوبی به مرکزیت شهر بیرجند دارای مساحتی بالغ بر 95388 کیلومتر مربع بین مدار جغرافیایی 30 درجه و 32 دقیقه تا 34 درجه و 50 دقیقه عرض شمالی از خط استوا و 57 درجه و 57 دقیقه تا 60 درجه و 57 دقیقه طول شرقی از نصف‌النهار گرینویچ قرار گرفته است.


ارتفاعات خراسان‌جنوبی امتداد شرقی‌ جنوبی دارد بلندترین نقطه‌ استان قله‌ باقران در ارتفاع 3615 متری و پست‌ترین نقاط استان در دشت کویر با ارتفاع 650 متر از سطح دریا واقع شده و آب و هوای استان از نوع نیمه‌صحرایی ملایم تا آب و هوای گرم صحرایی است.


سرزمین خراسان‌جنوبی در طول تاریخ هزاران ساله خود بستر افتخارات فراوانی بوده که آن هم به علت قابلیت‌های‌ بی‌نظیر این خطه است.


فرهنگ عامه


براساس اسناد کهن این منطقه زیستگاه یکی از اقوام آریایی‌نژاد به نام ساگارت بوده است و به دلیل وضعیت آب و هوایی و اقلیمی خاص خود چندان مورد توجه و تاخت و تاز افراد بیگانه قرار نگرفته است و زبان و نژاد مردم این خطه کمتر دچار آمیختگی واختلاط است. لذا از آنجا که قومیت غالب منطقه فارس می‌باشد زبان رسمی واصلی مردم استان، فارسی است.


این زبان در هر نقطه شهری وروستایی با لهجه خاص و منسوب به همان محل بیان می‌شود. همچنین غالب اقوام عرب ساکن در منطقه نیز هنوز به زبان خود سخن می گویند.


از جمله خصوصیات فرهنگی استان می‌توان به مراسم جشن کاکل و شکرگزاری درامر کشاورزی، جشن قوچ گذاری وکوچ در امر دامداری، جشن عید نوروز وسفره بستن ودیدوبازدید، خصوصاً مراسم برات و مراسم ماه محرم از قبیل نخل برداری، تعزیه خوانی، علم بندان وعلم گردانی، بیل زنی، مشعل گردانی، هفت منبر، سنگ زنی، کفچی و همچنین مراسم عروسی چنشت اشاره کرد.


از بازی‌های متداول که در این منطقه طرفداران خاص خود را دارد ومورد توجه قرار می گیرند می توان گله بازی، تشله(تیله)بازی، بجول بازی، چوب بازی، هفت سنگ، کوتش خرابه و را نام برد.


پوششی را که مردم به عنوان لباس و پوشاک مورد استفاده قرار می‌دهند عبارتند از:کلاه نمدی، شب کلاه، مندیل، کلاه دوره‌دار، کلاه پهلوی یا شیپوری، عرقچین، کلاه ترمه، گردن پیچ یا لنگته، جلیقه، پیراهن، قمیس، لباده، نیم تنه، شلوار(تنبان)، قارت(جقه)، سینه بند، مچ پیچ وگیوه که برای آقایان مورد استفاده قرار می گیرند واز پوشاک خانم ها می توان به چارقد، دستمال، روبند، کلوته، ه، عرقچین، پیراهن یا پهره، دالاق، شلیته، شلواریل، چادر، کفش تبلک‌دار، گرجی، گالش، کفش سوز و اشاره داشت که البته از میان آنها پوشاک چنشت ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی دارد که با تغییرات اندکی هنوز استفاده می‌شود.


غذاهای محلی استان که اغلب از مواد در دسترس و متناسب با شرایط آب و هوایی درست می‌شوند عبارتند از: اشکنه عدس، اشکنه آلو، اشکنه گوجه فرنگی، کشک زردوخورشت قوارمه، گوشت داغ(قورمه)، قروت، بنه، سابری، خرما برشته، آش رشته، آش جوش پره، توگی و انواع شیرینی: نان زنجبیلی، نان رو ورکرده، نان چرخی، نان کلمبه، نان لوله‌ای، نان برنجی و انواع نان‌های محلی: نان دو آتشه، نان سمنو، نان قلفی، روغن جوش، پتیر، نان کلمبه، نان گاورس، نان جو، نان جوش، سرپیازی، کنجدی و . است.


موسیقی سنتی در خراسان‌جنوبی از سابقه طولانی برخوردار است و ویژگی موسیقی محلی در حرکات ریتمیک و نمایشی است و چوب بازی یکی از هنرهای وابسته به رقص است که ویژگی خاص خود را دارد.


خراسان‌جنوبی دارای زیباترین و لطیف‌ترین ترانه‌ها، آوازها و حماسی‌ترین رقص‌ها و آهنگ‌های سازی آوازی است که کم نظیر است. رقم‌های پنج ضربی وسه تایی متداول در منطقه ویژگی خودش را دارد که در دیگر نقاط استان مرسوم نیست. از جمله سازهای محلی که مورد استفاده قرار می‌گیرند عبارتند از: دهل، سرنا، دایره ونی که معمولا توسط خود نوازندگان ساخته می‌شود. برخی قطعات موسیقی ویژه رقص‌های محلی در این منطقه عبارتند از: اصیل، ناره ناره، چنشتی، چپ وراست، شیرجه، احوال، سه ضرب


خداوندا , چرا این گونه را زیستن 

چرا این گونه را خفتن 

به زیر اب چه فریادی 

در این عصر زمان گر چه عصا از کور می ند . ولی ناگه نمی دانند 

 . خداوندا تو را شکرت 

به راه کوچه بمست اگر پرسان شوی گاهی 

صراط المستیقیم گویند . به راه کوچه بمبست چه راه مستقیمی هست 

نمی دانم وحیرانم از این پرسان 

در این جویای بی حاصل نمی دانم 

جوابی نیست

 . خداوندا تو می دانی تورا تا کی شکیبایی 

به دریا می رسند قطره فراموش 

به گوهر می رسند خود را فراموش 

چو سیرن یادی از انها نمی دانند 

چه سختی ها , مشقتها کجاست 

الله فراموش 

چه اغازی در این دنیا چه پایانی چه امروزی چه فردایی 

یکی بالا یکی پایین 

چرا این گونه می خواهی 

تو می دانی , تو دانایی , تو بالایی

بگو ایا معماست

مفهوم متن فوق , کسانی رو می رساند که شکمی سیر ومیراثی عظیم دارند وغرق در نعمتهای خداوندند . واز ایتام وکودکان بی سرپرست وفقرا ونیازمندان فراموش کرده اند . وهنوز با تمام دارایی شان حریص ترند وخبری از ان مادری که محتاج یک لقمه نانه ویا اون فرزندی که بوی پدر ومادر را احساس نکرده ودر فقر واوارگی به سر می برد ندارند 

انها که در لذت خود به سر میبرند وناگه از پروردگاری که تموم هستی از ان اوست .وفردایی که به یک چشم به هم زدن دنیای خود را خاموش می بینند وانجاست که با دستی خالی با یک کفن در گورستان خود برای ابدیت خفته اند  

فقرا , اوارگان ,ایتام , زله زدگان , را از یاد نبریم . اندکی اندیشه وخدا را شکر کنیم که آنچه هست همه از آن اوست .

نویسنده ,محمد علی خالقی


آموخته ایم بر اعمال وکارکردهای خود توجیه باشیم 
این توجیه نوعی تدبیر بر افکار و اعمال خویش است که در هر شرایطی دست به عمل هایی می زنیم که به نفع مان باشد  خیلی ساده خود را قانع و توجیه می کنیم 
حالا شاید این اعمال منفی و یا نادرست باشد
مثال::تعقیب نماز باعث عدم اقامه نماز است 
یا کمک به فقرا و نیازمندان جهت منیت های ریایی و.
این نوعی توجیه است که در این توجیه خود را گول زده ایم
یا بدهی پولی که از مستحقات و واجبات است که به دلیل اختلافاتی لج و لجبازی خود را بر توجیهی در قانع هستیم که به ایتام و مستمندان کمک می کنیم. بدهی باید پرداخت شود وقتی مطالبه گر حقش را می خواهد چه توجیه و تقسیمی بر مستمندان واجب است 
 پوشش در لباس ت ، ذکر هر روز تسبیح و اقامه نماز ، پسوند  پیشوند حاج آقا به شهرت و نام  و رد پینه ی مهری بر پیشانی که دلیل بر شخصیت و هویت انسان در عرفان و خداشناسی نیست 
چه فایده ای که با این همه شهرت غافل از اعمالی باشیم که اشتباهی بزرگ در درگاه خداوند و ثبت اعمالی نادرست در کارنامه آخرت خود را در آلوده ایم 
آیا این توجیه و تبرئه که برای خود می پنداریم صحیح است 
دوستی که خود را عاقل و حاکم خویش در گماند در این نگاشت به ذکر بیان است  مبلغی پولی که در سالهایی دور در معامله ی به اختلاف کشید را از روی غیظ  و جهل در مخارج حسینیه و مسجد ، خود را از اعضای صف اول خیرین نامی می پندارد و در صف اول نماز به اقامه نماز می ایستد در صورتی که باید بدهی اش را می پرداخت این توجیحی ایست که برای ایشان قانع کننده بوده 
  شاید مطالبه گر هیچ گاه از حق خود نگذرد هر چند که خرج حسینیه و مسجد شده باشد .
خداوند هیچ گاه نخواهد خواست که خانه اش در ساخت و ساز پولی باشد که مستحق مطالبه است
خداوند هیچ گاه نخواهد خواست خانه اش در آسایش باشد و بنده اش در مشقت 
 امیدواریم این توجیه هات نادرست را بطور صحیح در اذهانی روشن در تامل باشیم و بیشتر اندیشه کنیم چرا که روزی بر اعمال خود پشیمان خواهیم بود که دست روزگار دگر جای امان نخواهد بود.
نویسنده خالقی اسفاد 



    برآن شدیم تا در سایه توجهات حضرت حق وبلاگ اسفاد خبر را به نام و یاد زادگاه عزیزمان "اسفاد" فعال نماییم امیدواریم بتوانیم ادامه دهنده این راه باشیم همراهان عزیز فعالیت در دنیای مجازی کاری بس سنگین و بدون چشمداشت است و مستم صرف زمان و جلب رضایت کاربران از طیف های مختلف فکری است، در این راه به همراهی دوستان دل بسته ایم، ما را از نظرات و پیشنهادات سازنده تان محروم نسازید.  


 نشاط و شادی ما از هوای اسفاد است                                             بدون عشق وطن روزگار بر باد است


هزار یار سفر کرده در دلش دارد                                                  چو لاله، داغ به دل از فراق و فریاد است


شبی برای همان روستای ساده خود                                          غزل سرودم و مهرت هنوز در یاد است  


                                                            منتظر نظرات گرمتون هستم  


esmaily15533@gmail.com 


آدرس ما در میهن بلاگ:esfadnews.mihanblog.com


[ پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ 11:19 ] [ محمدرضا اسماعیلی ] آرشیو نظرات





محمداکبر منشی بمرودی فرزند میرزا غلامرضا زرّین  قلم از شعرا و منشیان عالمان دربار صفوی و افشاری بوده  است که از طرف شیخ حر عاملی اجازه اجتهاد داشت. پدرش سالیان متمادی حاکم هرات بوده و چند سالی هم در اصفهان  در دربار شاه عباس صفوی از مشاوران و منشیان او بوده  است. بنا به گفته سعیدزاده مؤلف بزرگان قاین محمداکبر در سال 1103 یا 1105 هجری قمری در اصفهان به دنیا آمد.او هر چند در اصفهان دیده به جهان گشود ولی به بمرود(از توابع زیرکوه) روستای اجدای خود علاقه زیادی داشته و از این که اهل بمرود است افتخار کرده است :

         اگرچه بود آب بمرود شور                                شگفتی نباشد که گردد فخور

        که آمد از آن منشی در وجود                             که تا بلبل طبعش آرد سرود

بنا به گفته مرحوم آیتی مؤلف بهارستان منشی چند سالی در مشهد شاگرد علّامه شیخ حرّعاملی بوده.او اشعار زیادی در مدح و رثای خاندان عصمت و طهارت سروده که همه ساله در مناسبات مختلف مذهبی در مساجد منطقه خوانده می  شده و می  شود. معروفترین اثرش منظومه مقامات حسینی است که قدیمی  ترین منظومه حماسی در ادب فارسی درمورد قیام عاشوراست و به پیروی از شاهنامه و کاملاً مطابق با روایات مقاتل معتبر سروده است. این منظومه درحدود 4500بیت دارد که نسخه  های خطّی آن در موزه  ها و کتابخانه  های داخل و خارج از کشور نگهداری می  شود. دیوان اشعار او به انضمام مقامات حسینی در سال 1392 چاپ و انتشار گردید. او در سال1180 هجری قمری در روستای بمرود درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. معرفی کامل او در کتب مختلفی از جمله الذریعه شیخ آقابزرگ تهرانی و . آمده است.

***



خوش ترین یا بهترین زمان حیات در وطن از عصر قلعه کوه تا حال چه زمانی بوده و آیا قبل از قلعه کوه این سرزمین بر پیکر خود حاکمانی داشته و زندگی در اسفاد از چه سالهایی اغاز شده 
تاریخ اولین حیاتها  و اولین روزهای اغازین اسفاد در هیچ مقوله و کتابی نیامده و نامشخص است ولی سرو کهنسال  اسفاد مهمترین و معتبر ترین مدرکی ایست که مشهود این نگار است 
شاید باقی اندکی از رجال کهن بهترین زمان زندگی خویش را از آبادی وطن دوران کودکی خودشان اعلام دارند که ما کم سن و سالها هم اخرین سالهای انقضای آن زمان را در یاد ها و خاطره ها به خاطر داریم 
آیا این گونه است و واقعا اسفاد کهن بر تاریخچه  و گذشته ی خود این چنین بیان می دارد . دهه شصت که مروری بر بهترین دهه فلسفی و رسانه ای اعلام شد برایمان در سرزمین مادری اسفاد هم خوش آور بود چرا که سرسبزی ، برف و باران ،کثرت جمعیت و قنات اسفاد که مملو از عشق و شور بود  علاقه مردم رو به این آبادی و اب گوارایش به شوق این خاک و دیار تشدید می کرد و از شهر و روستاهای اطراف و حومها گرایش مردم را در ارتقا یی بیشتر قرار می داد 
اگر پیشینه اولین اقامت ها را در اسفاد بیابیم همان طور که درخت سرو و سبز اسفاد مشهود  است برمی گردد به 1400 سال قبل که قلعه کوه اسفاد آثارش هنوز بر جاست آثار قلعه کوه دردهای ناگفته ای بر زبان دارد که اعماق سرشار از ذوق و شوق و مردمانی نیک وپر زحمت بود که خود مبحثی عظیم در نگاشت است و از تاریخ فکری امروز ناهویداست
 امروز گرچه یاد و نامی از آن مردان خدایی بر قلم و چهره ها نیامده و نیست ولی آثار زحمات و کوشش های انها هنوز نمایان است  و مدیون حامیان وطن 
همان طور که همه ما تونل و حفاریهای قلعه کوه تا قنات و سوهای زیر زمینی که مربوط به قنات اسفاد بود را تا قبل از زله 76 و چهار و پنج عدد چاه بزرگ که بعلت زمان زیاد و بارندگی ها دیوارهای انها ریخته و به قطر زیاد افزایش یافته و چاه غرغران را به خاطر داریم
  حاصل زحمات و تلاشهای همان مردان غیور و قوی بود  که در عصر گبرها و قلعه کوه در اتفاق آن زمان بود
 من دقیقا به یاد دارم که هر کدام از آن چاه ها به ارتفاع پنج شش متر شاید هم بیشتر در راستای راه جاری اب قنات اسفاد در خاتمه بود که از دو سه جهت سو داشت و اب قنات از داخل آنها رد می شد که به تنل قلعه کوه وصل بود 
و ما خیلی ساده و بی تفاوت حاصل زحمات مردان کهن را از یاد برده و اسایش امروز این مرز و بوم را که همچنان بر زادگاه و وطن خود دوست می داریم   مدیون آنها هستیم 
چه زحماتی که ان مردم در آن دوران  نکشیده اند و بسا که چه کسایی در آن شرایط سخت و دشوار جان شان را از دست دادند حتی اخرین اتفاق این فاجعه مرحوم از یاد رفته حسین افغان بود که جانش را در این پروژه ی  جهادی از دست داد  و زحمات زیادی جهت حفاریهای قنات از قدیم تا حال کشیده اند و آخرین زحمات ازدیاد اب قنات گفتنی ایست که توسط برادران عزیز مان جناب آقای مهدی نظرجانی و حسن مددی یاری صادق و دیگر اعضا در انجام بود 
آنالیز این موضوع سخن از شرایط سخت و دشوار است شاید اب و آبادی و برف و باران در آن زمان بیشتر بود ولی سختی و مشقت ان زمان و زحمات آن مردان را نمیشه نادیده گرفت که امروز آسایش را برایمان محیا کرده 
بعد از قلعه کوه زندگی در شاهرود جنب قبرستان صورت گرفت که آخرین بازمانده های ان زمان  مرحوم کدخدا حاج محمد آقای شهریاری و دو سه خانوار دیگر بودند و مرحله سوم به قلعه کهنه ختم می شد که کثیر مان آن خاطرات را به یادها داریم و زندگی در ان مکان را تجربه کردیم و بهترین دوران و زندگی در اسفاد را رقم زده ایم گفته نیست شرایط سخت و دشوار در ان زمان هم بود ولی از آبادی سرزمینمان و صمیمیت و یکرنگی آنها در عصر قلعه کهنه نمی توان اقرار نکرد  شاید بهترین دوران و سالهای زندگی را زمان حیات قلعه کهنه می توان بر زبان آورد چرا که هنوز خاطرات کوچه باغ  سرسبزی و بفور نعمات و انواع و اقسام میوه ها  را به یاد داریم و از یاد ها نخواهد رفت و تنها چیزی که امروز محبوبیتش را در خون ورگمان جاری کرده همان دوران کوچه باغها و خانه های خشتی و کاهگلی صمیمیت مردم بود 
امروز وطن در اقلیل باقی مردان نیک خدا و مادران گل تجربه اش را در شرایط سخت  در چهارمین مرحله ساخت شهرک جدید (نوسازی)را در ملالی مهیب در تجربه است وحاصل این همه ابراز و عاطفه  اب گوارای قنات است چرا که اب ابادی می آورد وگر اب نبود هیچ کداممان در این سرزمین منیتی نداشتیم 
بهترین ایام را اسفاد در تاریخ و پیشینه اش از یاد نخواهد برد و درود می فرستیم بر شیر مردان و شیر ن اسفادی که نامشان کمتر در قلم می نگارد که در ذره ذره این خاک عزیز همت گماشتند که نامش را بر فراز وطن شهرت و آوازه است 
یادشان گرامی روحشان شاد به امید آبادی وطن پیروزی وطن و کوری چشم دشمنانش  پیروز باد وطن پیروز باد ایران 
نگار::::خالقی اسفاد وطن من 


 


عکس فوق خاطراتی از اسفاد کهن  یادآور  بیان ذیل است 

این حوض  در آخرین سالهای دهه هفتاد به انقضای خودش خاتمه داد و دیگر کاربردی نداشت هر چند امروز اثارش به یادگار نقش زمین است 

اولین کشت های دیم در بیابان های اسفاد بسیار در شرایط سخت و دشوار بود که توسط چهارپایان کل این مسیر را در رفت اما بودند و کل آن زمینها را با الاق و گاو شخم می زدند  برداشت آنها هم با دست انجام می شد که ماهها دور از خانواده در بیابان مشغول بهره برداری بودند 

 در دورترین روزهای قدیم حتی چادر یا هیچ گونه سقفی نبود که از طریق آغل بندی از خار و خاشاک و چوب درختان انجام می شد 

بعد از مدتی چادر روانه شد و وسیله ای ایمن تر و بهتر از آغل و سایه بان بود و از ورود ات و خزندگان و حیوانات وحشی در امان تر بود 

من یک سفر چهار روزه از کودکی جهت گندم درو به یاد دارم که در خاطرات کودکی ام  این چهار روز گویا یکسال به طول انجامید 

معمولا چند خانواده نزدیک با هم در کشت گندم شراکت داشتند 

پدرم با حاج حسین علی عظیمی و خواجه غلام علی عظیمی و فرزندانشان در کشت شریک بودیم و با هم همکاری می کردنیم   در قدیم همت و پشتکار اقوام و خویشان بیشتر بود و پیشرفت کار هم در تسریع بیشتری صورت می گرفت و بدون همت دوستان کار پیشرفتی نداشت و خسته کننده بود 

 فرزند پسر در قدیم نقش بسیار مهمی را ایفا می کرد و حکم رستم رو داشت به همین خاطر  اکثرا خانواده ها  فرزند  زیاد داشتند 

این حوض هم جوبی داشت که از اب قنات پر می شد گاهی هم بعلت بفور برف و باران تا اواخر تابستان اب داشت دو دفعه از اب این حوض تجدید قوا داشتم 

اطراف این حوض همیشه صدایی از حضور پرندگان و ات در شنود بود 

زنبورهای قرمز مجال اب خوردن نمی دادند 

خاطرات کودکی از برگشت این سفر چهار روزه به آبادی برایم گویا سفر به شهر بود  آفتاب هم در سوختن سر و صورت نقش مهم در محبوبیت و بغل  کردن مادر ایجاد می کرد و بسیار دوست داشتنی می شدیم 

کشت گندم و برداشت آن در ان زمان مشقت های زیادی داشت و حاصل بدست آمده را توسط چهارپایان به آبادی می اوردند و بعد از مدتی آنها را ارد و جهت تهیه نان استفاده می کردند 

خاطرات اسفاد قدیم همچنان مانگار و زیاد است و کتابها حرف هم از گفتنش کم می آورد 

یاد و نامشان گرامی    

خالقی اسفاد 


با سلام واحترام


⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️


بِسم الله الرحمن الرحیم


وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ،الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.


قطعاً ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و فرزندان مى آزماییم. و تو ـ اى پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده.


همانان که چون پیشامد ناگوارى به آنان برسد مى گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم.


(سوره بقره آیه۱۵۵و۱۵۶)


⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️


با عرض تسلیت خدمت

جناب آقای احمد حسنی،

وخانواده های محترم

حسنی،باقری،نظری وسایر فامیل وابسته.


⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️


با نهایت تاسف و تاثردرگذشت فرزندی عزیز،خواهری مهربان مرحومه مغفوره  خانم محدثه حسنی(فرزندجناب آقای احمدحسنی اسفاد)رابه اطلاع آشنایان واسفادیهای عزیز می رساند.


⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️


مراسم تشییع وتدفین


فردا؛شنبه۱۳۹۷/۱۲/۴

ساعت۱۰صبح

بست پائین (نواب صفوی)حرم مطهررضوی ع به سمت بهشت رضا ع برگزار خواهدگردید


حضورشما سروران گرامی باعث شادی روح آن مرحومه و تسلی دل بازماندگان خواهدبود

  



هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد در این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 


 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

 شاعر :::خالقی (عرفان)


 


عکس فوق خاطراتی از اسفاد کهن  یادآور  بیان ذیل است 

این حوض  در آخرین سالهای دهه هفتاد به انقضای خودش خاتمه داد و دیگر کاربردی نداشت هر چند امروز اثارش به یادگار نقش زمین است 

اولین کشت های دیم در بیابان های اسفاد بسیار در شرایط سخت و دشوار بود که توسط چهارپایان کل این مسیر را در رفت اما بودند و کل آن زمینها را با الاق و گاو شخم می زدند  برداشت آنها هم با دست انجام می شد که ماهها دور از خانواده در بیابان مشغول بهره برداری بودند 

 در دورترین روزهای قدیم حتی چادر یا هیچ گونه سقفی نبود که از طریق آغل بندی از خار و خاشاک و چوب درختان انجام می شد 

بعد از مدتی چادر روانه شد و وسیله ای ایمن تر و بهتر از آغل و سایه بان بود و از ورود ات و خزندگان و حیوانات وحشی در امان تر بود 

من یک سفر چهار روزه از کودکی جهت گندم درو به یاد دارم که در خاطرات کودکی ام  این چهار روز گویا یکسال به طول انجامید 

معمولا چند خانواده نزدیک با هم در کشت گندم شراکت داشتند 

پدرم با حاج حسین علی عظیمی و خواجه غلام علی عظیمی و فرزندانشان در کشت شریک بودیم و با هم همکاری می کردنیم   در قدیم همت و پشتکار اقوام و خویشان بیشتر بود و پیشرفت کار هم در تسریع بیشتری صورت می گرفت و بدون همت دوستان کار پیشرفتی نداشت و خسته کننده بود 

 فرزند پسر در قدیم نقش بسیار مهمی را ایفا می کرد و حکم رستم رو داشت به همین خاطر  اکثرا خانواده ها  فرزند  زیاد داشتند 

این حوض هم جوبی داشت که از اب قنات پر می شد گاهی هم بعلت بفور برف و باران تا اواخر تابستان اب داشت دو دفعه از اب این حوض تجدید قوا داشتم 

اطراف این حوض همیشه صدایی از حضور پرندگان و ات در شنود بود 

زنبورهای قرمز مجال اب خوردن نمی دادند 

خاطرات کودکی از برگشت این سفر چهار روزه به آبادی برایم گویا سفر به شهر بود  آفتاب هم در سوختن سر و صورت نقش مهم در محبوبیت و بغل  کردن مادر ایجاد می کرد و بسیار دوست داشتنی می شدیم 

کشت گندم و برداشت آن در ان زمان مشقت های زیادی داشت و حاصل بدست آمده را توسط چهارپایان به آبادی می اوردند و بعد از مدتی آنها را ارد و جهت تهیه نان استفاده می کردند 

خاطرات اسفاد قدیم همچنان مانگار و زیاد است و کتابها حرف هم از گفتنش کم می آورد 

یاد و نامشان گرامی    

خالقی اسفاد 




یک شب مرا به دامن پر مهر خواندی و


صد ها هزار بوسه به رویم فشاندی و


در زیر بال چارقد خود زفرط شوق


یک دانه اشک روی لبانم چکاندی و


جانی گرفت روح عطش دیده ام وباز


برکام من تو شیره جانت خوراندی و


در دست های کوچکم ای باغبان عشق


مهر علی وآل علی پروراندی و


هربار نقش دروسط کوچه می‌شدم


آرنجهای پرخس وخارم تکاندی و


 باسردی وحرارت ایام خود مرا


 از سرد وگرم دوره طفلی رهاندی و


 چون خواستم به گریه توپاسخی دهم


آرام خنده کردی ودیگر نماندی و


بعد ازسکوت خنده ی توگریه می‌کنم


وقتی مرا به کوچه غم‌ها کشاندی و


حتی "ستاره سحری" بی فروغ گشت!


زین بار ماتمی که به دوشش نشاندی و.


             احمدزاده   (ستاره سحری)




روز 29 بهمن بود که شرکای گله آقای صادقی با قرار قبلی در بیابان حاضر شدند و به تعمیر و ترمیم سه آغول در نقاط مختلف بیابان پرداختند

 ناگفته نماند که دو عدد مردخانه هم در کنار آغولها ساخته شد که جهت استراحت چوپان و گماری استفاده میشود. 

در گذشته مردخانه ها را در عمق زمین ایجاد میکردند و سقف آن را با هیزم می پوشیدند تا از گرمای زمین استفاده شده و بادگیر هم نباشد حتی شبهای برفی را هم چوپان ها با آتش کوچکی در مردخانه سپری میکردند و به جهت نرمی قوم، نیازی به وسایل رفاهی نبود. 

امروزه هم شیوه ساخت همین است ولی زیاد گود نمی کنند تا تسلط به فضای بیرون و ممانعت از حیوانات درنده هم امکان پذیر باشد.

نگار محمد رضا  اسماعیلی 




یک شب مرا به دامن پر مهر خواندی 


                 صد ها هزار بوسه به رویم فشاندی 


در زیر بال چارقد خود زفرط شوق


                   یک دانه اشک روی لبانم چکاندی 


جانی گرفت روح عطش دیده ام وباز


                   برکام من تو شیره جانت خوراندی 


در دست های کوچکم ای باغبان عشق


                      مهر علی وآل علی پروراندی 


هربار نقش دروسط کوچه می‌شدم


                    آرنجهای پرخس وخارم تکاندی 


 باسردی وحرارت ایام خود مرا


                       از سرد وگرم دوره طفلی رهاندی 


 چون خواستم به گریه توپاسخی دهم


                         آرام خنده کردی ودیگر نماندی 


بعد ازسکوت خنده ی توگریه می‌کنم


                          وقتی مرا به کوچه غم‌ها کشاندی 


حتی "ستاره سحری" بی فروغ گشت!


                          زین بار ماتمی که به دوشش نشاندی


                          احمدزاده   (ستاره سحری)


مانده برجا کهن سرو دنج


    جز سرو برگ زرد ماند و رنج


 پای در بند کجا باورت 


             بودنت زان  بهاری  تنت 


اذرخش تو رعب خزان 


                پیکرت گلگون و نشان 


تازیانه گرفت چون تگرگ 


      حال  آن روزت از مور و مرگ 


آسمانت سیه چون که زاغ 


              آشیانه سکوت گشته داغ 


اهوان نیست در باغ و دشت 


        مثل مردان  چو بی بازگشت 


دست عشق و صفا فرود آمد 


              هیمه افروخت بوی دود آمد 


دودش آتش اندیشه ام 


                   آرزو آتش بر ریشه ام 


شاعر خالقی (عرفان)


 


به راستی که ما در آسمان برجهایی قرار دادیم (به شکل صورت های فلکی) آراستیم و او را از هر شیطان رانده شده حفظ کردیم 

مگر آنکه بخواهد انه خبرهای عالم بالا را بشنود که شهابی روشن آن را دنبال می کند و زمین را گستراندیم و در آن کوه هایی استوار کردیم و از هر گیاه سنجیده ای در ان رویاندیم  و در ان برای شما و کسانی که روزی دهنده آنان نیستید انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزانه هایش نزد ماست و آن را جز به اندازه معین نازل نمی کنیم 

و بادها را باردار کننده فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را از آن سیراب ساختیم و شما ذخیره کننده آن نیستید و یقینا ماییم که حیات می دهیم و می میرانیم ما وارث جهان و ج هانیانیم زیرا خداوند حکیم و داناست 




کینه از اشک چنین می پرسد 

نیست بین غم و شادی ز میان دل تو 

تو برای غم خود گریانی 

یا از این حادثه شوق چنین لبریزی

من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم 

اشک در ذائقه ای می گوید 

در میان دل من کینه ی  تو نیست عذاب 

اشک در من شده است مرهم من 

که تو را با چند اشک

 از دلم می شویم 

من فرو می ریزم 

بر تمام دردها ،نیرنگها 

حتی تو 

بنشین و بنگر 

 تا غبار هر درد 

بزدایم و بشورم با اشک 

اشک را هدیه کنیم 

اشک را هدیه کنیم 

شاعر ::::؛خالقی (عرفان)

به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو  با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .

مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم 

نیت هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید 

حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست

 بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد  بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم  و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است 

لبخند  بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد 

و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار  

منتظر هر حادثه یا  ( هدیه )  در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم 

اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است

دوست دارتان




نشاط و شادی ما از هوای اسفاد است

بدون عشق  وطن، روزگار بر باد است

دِهی که مختصر و ساده و مفید افتاد

ولی چو سرو  ز قید  زمانه  آزاد  است

اگر که برتری اش را  ز  طُرقبه  گفتم

در این مقایسه یک ذره ای نه ایراد است

هزار  یار  سفر کرده   در  دلش  دارد

چو لاله داغ به دل از فراق و فریاد است

بیا و خستگی اش را دوباره مرهم باش

صفای مقدم او یاس ها و شمشاد است

شبی برای همان  روستای  ساده  خود

غزل سرودم و مهرش هنوز در یاد است

شاعر:  مرتضی حسینی اسفاد




مانده برجا کهن سرو دنج


    جز سرو برگ زرد ماند و رنج


 پای در بند کجا باورت 


             بودنت زان  بهاری  تنت 


اذرخش تو رعب خزان 


                پیکرت گلگون و نشان 


تازیانه گرفت چون تگرگ 


      حال  آن روزت از مور و مرگ 


آسمانت سیه چون که زاغ 


              آشیانه سکوت گشته داغ 


اهوان نیست در باغ و دشت 


        مثل مردان  بی بازگشت 


دست عشق و صفا فرود آمد 


              هیمه افروخت بوی دود آمد 


دودش آتش اندیشه ام 


                   آرزو آتش بر ریشه ام 


شاعر خالقی (عرفان)




جامه ی سبزه و گل 
رقص پروانه و شور و احساس 
نغمه ی مرغ سحر 
و شکوفایی گل بر ساقه 

موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران امد 

باز کن پنجره را 
 به تماشا بنگر 
موسم چهچه بلبل 
به گلستان امد 

موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران امد 

زندگی را به تماشا بنگر 
که خدایی ایست  همین نزدیکی 
روی یک فصل بهار 
به شکوفایی در خارا سنگ
درتراود پس فصلی بوران 
نفس لاله سرخ در گلدان

موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران آمد 
شاعر:::محمد علی خالقی 




یادی از درگذشتگان (1)

     درگذشت تأثر انگیز مرحوم حاج محمد رضا ی را به همه همولایتی ها و بخصوص خانواده و بازماندگان داغدارش تسلیت می گویم.ایشان با آنکه بخش عمده ای از زندگی اش را در تهران گذراند، اما خاطره آهنگ خوش اذان گفتنش بر بام اسفاد قدیم فراموش شدنی نیست. از جناب آقای سعید جمالیان که این موضوع را یادآوری کردند، بسیار ممنونم. برای روح آن مرحوم آرزوی مغفرت و رحمت می کنم و برای بازماندگان محترمش از درگاه خداوند آرزوی صبر دارم. اما این موضوع بهانه ای شد برای یادآوری بخشی از خاطرات اسفاد قدیم.


    شاید ریشه نام فامیلی آقایان ی نیز برای شما جالب باشد. در اسفاد قدیم، به مکتبدار ده که به کودکان آموزش قرآن می داد، می گفتند. خدابیامرز، پدر آقایان ی چنین جایگاهی داشت. من دوره ایشان را درک نکرده ام اما در کودکی بارها نام میرزا مسیح و ملاوهاب را از زبان مادربزرگم به نیکی شنیده ام. ایشان برای آنها تقدس ویژه ای قائل بود. آن دو در تربیت قرآن خوانها و احیای فرهنگ قرآنی در اسفاد قدیم نقش مؤثری داشته اند.


    اگر توجه کنیم که در آن دوران مدرسه به سبک امروز وجود نداشته و تنها راه باسواد شدن مردم همین مکتب قرآن بوده است، می توانیم نقش ها را در آموزش عمومی و ترویج فرهنگ دینی بیشتر درک کنیم.




   در دوران کودکی ما نیز ، با آنکه مدرسه ها به سبک جدید وجود داشت، اما مکتب قرآن همچنان پابرجا بود. ما، مرحوم کبله (کربلایی) خدایار عاجزی بود که من بخش زیادی از موفقیتم را در زندگی، مدیون ایشان و همسرشان هستم. شاید شرح بیشتری از این موضوع برای شما هم جالب باشد:


    در حدود پنج سالگی ام، یک روز دوست همبازیم آقای محمد علی شفیعی، که همسایه دیوار به دیوارمان بود، مرا با خود به محل مکتبخانه برد. آن روز مکتب تعطیل بود اما با توضیحات ممدعلی، ترس من از مکتب تا حدود زیادی ریخت. تا آنکه در صبح یک روز زمستانی، هنگامی که از خواب بیدار شدم، از پدرم شنیدم که قرار است به مکتب بروم. خوشم نیامد. یواشکی از خانه بیرون رفتم به منزل عمویم (خدابیامرز خواجه اسحاق) پناه بردم و در زیر کرسی پنهان شدم. اما دقایقی بعد پیدایم کردند و پس از کمی مقاومت، راضی شدم که به مکتب بروم. خانه در باغستان بود و با قلعه فاصله ای نسبتاٌ طولانی داشت.


    اولین برخورد با من بسیار صمیمانه بود. ایشان مراسم معارفه را با یک دعا شروع کرد و سپس با چند تعارف شیرین، دلهره ام را از بین برد. پیش از آن، حمد و سوره و نماز را از پدر بزرگم (خدابیامرز خواجه حیدر) و بی بی یاد گرفته بودم. دیدن بعضی از افراد آشنا در بین شاگردان مکتب، بخصوص همسایه ام محمد علی فردوسی، که چندسالی از من بزرگتر و بسیار مهربان بود، به من روحیه ای مضاعف داد و اولین روز مکتب را به خوبی شروع کردم .


   اما روزهای بعد همه چیز عادی شد و بخصوص از وقتی که آقای فردوسی که دوره اش را تمام کرده بود، دیگر نیامد، مکتب برای من وضعیتی غریبانه به خود گرفت. علاقه چندانی به یاد گرفتن نداشتم. با بچه های همسن و سالم نمی توانستم رفیق شوم و مسیر رفت و برگشت به خانه برای من بسیار دلهره آور بود.


   برنامه درسی مکتب با مدرسه های امروزی به کلی متفاوت بود. در هر وقت از سال می توانستی وارد مکتب شوی و دوره آموزشی به طور انفرادی، را از اول شروع کنی. برنامه درسی هرکس از دیگری جدا بود و هرکس متناسب با استعداد و تلاش خود پیش می رفت. درس با تمرین حروف الفبا و حروف ابجد آغاز می شد. قواعد اعراب را که یاد می گرفتی، می توانستی جزء سی ام را از آخر (سوره های کوچک) شروع کنی. هر درس را که خوب از بر می شدی، اجازه می یافتی که درس بعدی را بخوانی. سوره عم»، آخرین سوره سی پاره (جزء سی ام) به منزله امتحان نهایی در یک مرحله بود که با اتمام آن، اجازه ورود به درس قرآن داده می شد.


   از درسهای آن روزها فقط دو خاطره به یاد دارم  که هرکدام می توانست بر زندگیم تأثیری نامطلوب بگذارد. نخست از سوره الطارق». از من خواسته بود که این سوره را شب در منزل مرور کنم و من نخوانده بودم. هنگامی که در پاسخ که از من پرسید؛ دیشب این سوره را خوانده ای،  با سادگی و صراحت گفتم نه، ایشان سیلی محکمی به صورتم زد. این سیلی از نظر من پاسخ راستگویی ام بود و مرا به شدت آزرده خاطر کرد.


    خاطره بعدی مربوط به سوره عبس» است. در نبود ، مبصر کلاس مسئولیت اداره مکتب را بر عهده گرفته بود. در مقابل مبصر ترس و دلهره کمتری داشتم. به همین دلیل از او خواستم که درس عبس را از من امتحان بگیرد. تنها دو اشتباه داشتم که وقتی یاد گرفتم، به من اجازه داد سوره بعدی که والنازعات» بود، شروع کنم. شروع درس والنازعات برای من بسیار هیجان آور بود زیرا که تنها یک درس به پایان سی پاره» مانده بود و در واقع به امتحان نهایی می رسیدم.


    که آمد، با خوشحالی نزدش رفتم و گفتم که سوره عبس را در حضور مبصر خوانده ام و او به من اجازه داده که والنازعات را شروع کنم. گفت دوباره بخوان . چشمانم سیاهی رفت. دلهره تمام وجودم را گرفت. بی اختیار گفتم : حالا که فراموش کرده ام . همه بچه ها خندیدند و با سیلی محکمی پاسخم را داد. حسابی توی ذوقم خورده بود. دوباره از درس بیزار شدم.


   بالاخره مدتی گذشت. سیپاره به انتها رسید و قرآن را آغاز کردم. هنوز دو صفحه بیشتر از قرآن نخوانده بودم که اتفاق دیگری افتاد و مسیر زندگیم را تغییر داد. امروز حدود 35 سال از آن روز می گذرد و من تأثیر آن روز را در همه موفقیت هایم حس کرده ام.


   در هوای معتدل بهار، کلاس در فضای باغ تشکیل می شد. بچه ها در سایه درخت ها نشسته بودند و هرکس جداگانه درس را زمزمه می کرد. برای انجام کاری بیرون رفته بود و اداره مکتب را به همسرش سپرده بود. اسماعیل ملکی (دوست صمیمی و قدیمی ام که اکنون دبیر آموزش و پرورش هستند)، مبصر ما بود. همسر از ما خواست که هر سئوالی داریم از مبصر بپرسیم.


   من احساس کردم که در غیاب درس را بهتر می فهمم. دو صفحه اول قرآن را خواندم و تنها دو کلمه را از مبصر پرسیدم. بقیه را به نظر خودم درست خوانده بودم. این موضوع را با خوشحالی به همسر گفتم و ایشان، بدون اینکه مرا امتحان کند، از بچه ها خواست که همه برایم کف بزنند .


   هیجان تمام وجودم را گرفته بود. اعتماد به نفس عجیبی پیدا کرده بودم. نمی دانم از آن به بعد چه شد اما روزهای بعد را به یاد می آورم که قرآن را با صوت بلند می خواندم و تحسینم می کرد. گاه اتفاق می افتاد که ایشان در کنار کوچه باغ، رهگذری را نگه دارد و قرآن خواندنم را به او نشان دهد.


   خبر در بین همه آشناها پیچیده بود که فلانی با این سن کم، قرآن را با صوت می خواند. هر روز با پدرم صوت قرآن را تمرین می کردم. دوره قرآن را به سرعت تمام کردم و روزی که وارد مدرسه شدم، پیشاپیش، می توانستم درس ها را به خوبی بخوانم. بچه های سال دوم و سوم دورم جمع می شدند و با تعجب درسها از من می پرسیدند. یادم می آید که از کل کتاب فارسی اول، پیش از آنکه درس را شروع کنیم، تنها چند کلمه را که در آن حروف ویژه فارسی (گ، ژ ، چ ، پ) بود، بلد نبودم.


   این شرح طولانی را از این جهت گفتم که تأثیر یک تشویق بجا را در زندگی خود یادآوری کرده باشم. نمونه چنین تشویق های تأثیرگذاری را در زندگی خود و دیگران بسیار دیده ام.


    بار دیگر به روح همه درگذشتگانی که از آنها نام بردم و من توفیقات خودم را در زندگی مدیون آنها هستم، درود می فرستم و برای آنها که زنده اند، آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر دارم.  


+ نوشته شده در پنجم آبان ۱۳۸۶ ساعت توسط مظفر کریمی  


 سد تاریخی تجنود و قلعه دختر آهنگران از مهمترین جاذبه های گردشگری حوزه در دل کشور در حاشیه منطقه قائنات، دره تجنود در روستای تجنود و در شهرستان زیرکوه یکی از جاذبه‌های زیبای خدادادی و بهشت گردشگران در استان خراسان جنوبی است که در فصل بهار و تابستان هر سال میزبان مسافران زیادی است. این روستا درجه هوای بسیار پایین و فضای بسیار مفرح و دوست داشتنی و رودخانه دائمی بسیار زیبا دارد 

سد تاریخی تجنود در شهرستان زیرکوه در شرق شهر قاین واقع شده قرار دارد و قلعه دختر آهنگران در جنوب روستای آهنگران و جنوب شرق روستای دارج بالا در مسیر تنگه‌ای به نام دهنه آهنگران و بر فراز قله کوهی واقع شده است. مردم این منطقه ‌به علت داشتن آب فراوان درچندسال قبل اقدام به شالیکاری می‌کردند و هم اکنون از آب آن دربخش باغداری وکشاورزی گندم وجو و استفاده می‌شود و آب از دره‌ای تنگ و نسبتا" طولانی عبور کرده و در دهانه تنگه به مصرف کشاورزی می‌رسد‎.

از دیگر جاذبه ها منطقه زیرکوه کویر همت‌آباد شهرستان زیرکوه، روستای ورزگ و روستای افین شهرستان قائن، دشت لاله روستای شاهرخت شهرستان زیرکوه، مسجد جامع قائن، آرامگاه بوذرجمهر شهرقائن، سد تاریخی تجنود، قلعه دختر آهنگران می باشد 






جامه ی سبزه و گل 
رقص پروانه و شور و احساس 
نغمه ی مرغ سحر 
و شکوفایی گل بر ساقه 

مژده ای دل که بهاران امد 

باز کن پنجره را 
 به تماشا بنگر 
موسم چهچه بلبل 
به گلستان امد 

مژده ای دل که بهاران امد 

زندگی را به تماشا بنگر 
که خدایی ایست  همین نزدیکی 
روی یک فصل بهار 
به شکوفایی احساس گل و جرعه اب
درتراود پس فصلی بوران 
نفس لاله سرخ در گلدان

موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران آمد 
شاعر:::محمد علی خالقی 




قران مادر جهان است 

و جهان نگار قرآن 

آیه ها را می خوانیم و جهان را ورق می زنیم 

هر روز یک ورق در جهان تجربه و تدریس است 

  خورشید و ماه  

     شب و روز  

       فصل ها  

       ستارگان   

        وسعت زمین  

از برجسته ترین مفهوم جهان است 

با عشق و عرفان هر روزتان را در جهان ورق بزنید 

      خالقی (عرفان)


با عرض سلام و درود حضور تمامی بینندگان وب سایت اسفاد وطنم امیدوارم که سالی خوب و خوش همراه با خوشبختی و سعادت داشته باشید 

یکی از مهمترین آداب و رسوم در بین ما ایرانیان که ریشه در دوران باستان دارد، جشن عید نوروز است که همه سال با شروع فصل بهار که مصادف است با پایان اسفند و آغاز ماه فروردین، جشن گرفته می شود و دید و بازدید نوروزی هم از مهمترین آداب این رسم دیرینه است که در آن برای تبریک گفتن نوروز افراد کوچکتر به دیدن افراد بزرگتر فامیل می روند و یکی از نشانه های این احترام برای کوچکترها هم گرفتن عیدی است 
هرچند که امروزه کمی کمرنگتر شده ولی سعی کنیم این آداب را به یاد داشته باشیم 
سال 98 را به تمامی حامیان این رسانه تبریک وتهنیت می گم سال خوبی داشته باشید سفرهای خوبی داشته باشید و زادگاهتان را فراموش نکنید چرا که تمام وجودمان و منیتمان برگرفته از وطن عزیز است 
دوستان توجه داشته باشید اولویت اول را بر وطن ترجیه بدین چرا که پدران و مادران چشم به راهن 
قسمتی از حقوق تان را در خرید از مصرف های عیدانه و و پدر و مادر ترجیح بدین تا فشار بر دوش پدر تنها نباشد
این رو حتما جدی بگیرید 
عیدی پدر فراموش نشه با یه شاخه گل می تونید پدرانتان را خوشحال کنید و با این وضعیت بهرانی مملکت و اقتصاد شما می توانید با یک برج حقوق تان بهترین امر خیر را که از صدها  سفر حج واجب تر است را به خانواده خودتون و پدران و مادران هدیه کنید 
اینده خودتان را با امروز بخرید تا رفاه را تجربه کنید 
موفق و پیروز باشید 
نوروز 98 مبارک 




روز مرد  

  دوباره قصه جوراب ، روز مَرد آمد

و  باز قصه  بازار و دوره گرد  آمد

جوراب هم که نه مثل هم است هر لنگش 

گهی نه و  بی رنگ و  زوج و فرد آمد

چقدر جمع شده جوراب روی هم انگار؟ 

از این حکایت و هدیه سرم  به  درد آمد

نبود داخل سالنامه  نامی از جوراب  

به روز زن که همیشه طلای زرد آمد! 

دلم  ز روز زن و مرد می گرفت انگار 

که مُهره های دلم  طاق های  نَرد آمد

جوراب ذهن مرا خط خطی نمود این بار

به پالتویی نرسیدم ، که  روز سرد آمد

شاعر : مرتضی حسینی اسفاد



بهار را خوش است 

شکوفه ارغوان را خوش است  تو را 

به یاد یار در ان شکوه سرخوشت 

دل دیار دردمند 

که کودکی گره به پای رنج خود 

ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را 

نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود  

ز ان  سکوت دختران لال و لب 

دل شکسته را چگونه وا شود 

 به من بگو .

      شکوفه ،  ارغوان     

 در این جهان دردمند 

  چگونه خوش کنم  


   بهار را خوش است  

   شکوفه ارغوان را خوش است  تو را

    خالقی (عرفان)




یکی از بازی های گروهی مرسوم در اسفاد بازی بازی 

اُرنگ اُرنگ بود . این بازی یک پادشاه ، یک وزیر و تعدادی  بازیگر داشت که تعداد بازیگران عادی محدودیت نداشت و هر چه تعداد بازیکنان بیشتر بودند جذابیت بازی بیشتر می شد . استاد و پیش کسوت این بازی در عصر بنده ی حقیر آقای  علی اکبر نظری بودند که نقش پادشاه را در این بازی داشتند.

ایشان با اجرای خاص و دیدنی خود شادی و شعف  به یاد ماندنی به تماشاچیان تزریق می کردند .

شیوه بازی اینگونه بود که یک لُنگُته را تا می کردند که کوتاه شود بعد  می تاباندند و با آن دُرنه درست می کردند‌ ، یک سرِ

دُرنه در دست پادشاهِ بازی و کمکی اش یعنی وزیر بود و سرِ

دیگر درنه در دست یکی از بازیکنان که چهره به چهره استاد ایستاده بود .

 پادشاه با صدای بلند‌ می گفت : اُرنگ اُرنگ

بازیکن مخاطب می گفت : خرها چه رنگ

مثلاً پادشاه می گفت : یک خر هست بندلی ، خیلی شرّ و 

جُفتک زن مثلاً از سرتخت آقامیر تا سر سه کیچه،که بازیکن مخاطب باید تشخیص می داد که این خر مال کی هست.

اگر تشخیص او درست نبود از  دور بازی خارج می شد و اگر تشخیص او درست بود ، درنه را می گرفت و سایر بازیکنان را دنبال کرده و با این درنه با تمام قدرت به هر کسی که می رسید می زد .این زدن ادامه داشت تا اینکه پادشاه با فرمان ( سیه جو ) بازی را متوقف کرده و دستور اتمام بازی را صادر می کرد .

احمد عظیمی اسفاد 


با عرض سلام و درود حضور تمامی بینندگان وب سایت اسفاد وطنم امیدوارم که سالی خوب و خوش همراه با پیروزی و موفقیت داشته باشید 

یکی از مهمترین آداب و رسوم در بین ما ایرانیان که ریشه در دوران باستان دارد، جشن عید نوروز است که همه سال با شروع فصل بهار که مصادف است با پایان اسفند و آغاز ماه فروردین، جشن گرفته می شود و دید و بازدید نوروزی هم از مهمترین آداب این رسم دیرینه است که در آن برای تبریک گفتن نوروز افراد کوچکتر به دیدن افراد بزرگتر فامیل می روند و یکی از نشانه های این احترام برای کوچکترها هم گرفتن عیدی است 
هرچند که امروزه کمی کمرنگتر شده ولی سعی کنیم این آداب را به یاد داشته باشیم 
سال 98 را به تمامی حامیان این رسانه تبریک وتهنیت می گم سال خوبی داشته باشید سفرهای خوبی داشته باشید و زادگاهتان را فراموش نکنید چرا که تمام وجودمان و منیتمان برگرفته از وطن عزیز است 
دوستان توجه داشته باشید اولویت اول را بر وطن ترجیه بدین چرا که پدران و مادران چشم به راهن 
قسمتی از حقوق تان را در خرید از مصرف های عیدانه و و پدر و مادر ترجیح بدین تا فشار بر دوش پدر تنها نباشد
این رو حتما جدی بگیرید 
عیدی پدر فراموش نشه با یه شاخه گل می تونید پدرانتان را خوشحال کنید و با این وضعیت بهرانی مملکت و اقتصاد شما می توانید با یک برج حقوق تان بهترین امر خیر را که از صدها  سفر حج واجب تر است را به خانواده خودتون و پدران و مادران هدیه کنید 
اینده خودتان را  امروز بخرید تا رفاه را در آینده تجربه کنید 
موفق و پیروز باشید 
نوروز 98 مبارک 




حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند .  بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند 

 

در زیر به داستانی واقعی  می پردازیم . 

جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی  با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام  خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش از وضعیت ان خبر دار نشوند .  از نیامدن جوان به خانه ساعتها می گذرد و خانواده اش سخت حزین می شوند .   دو روز از این ماجرا می گذرد و پدر و مادر  هیچ خبری از فرزندشان ندارند . به اتفاق همسایه ان روز با سگش به بیرون می رود  . وقتی همسایه از خانه بیرون می زند سگش با پارس کردنهای مکرر به بالای پشت بام میرود  گویا حسی در درونش او را باخبر می کند .  همسایه به دنبال سگ به پشت بام می رود و سگ همچنان با پارس کردنهای  مکرر  پتویی را به دندان می گیرد و مدام پارس می کند . وقتی همسایه پتو را بر می دارد  می بیند جوان در زیر پتو خوابیده  او را صدا می زند و اما او هیچ نمی گوید . تا اینکه می فهمد او نفس نمی کشد و مرده است . 

 


      زان که قدرش را ندانستند حیات 
           بعد خفتن همچو گوهر کیمیاست 
      تا  حیاتش  را  بود  فریاد   رس  
            موتش از لیلا   و   واویلا   نرس 
     در وصال  عشق   از    پروانه ای  
          همچو مست در گرد شمع آواره ای
   بهار گذشت به خموشی نبود امیدی 
           که عمر اب روان  بینی و  ندانستی 
       خزان رسید و نسیم بهار گذشت  
    خبر رسیده به مرغان قیل و قال پرست 
   چگونه در غم هجران بود امید نجات 
         بود تا که به چشم نگه شور پرست
              شاعر :::خالقی (عرفان)




 در قدیم امکانات رفاهی و ضروری زندگی نبود و مردم به سختی زندگی می گذراندند یکی از این مشکلات نبودِ بهداشت و پزشک و تجهیزات بیمارستانی و دارویی بود که نه تنها در روستا بلکه در شهرها  هم به ندرت وجود داشت و نبود وسایل نقلیه بر این مشکلات می افزود. اشاره به نمونه هایی از این اتفاقات و مشکلات مردم می تواند نسل امروز را  به تا'مل  و سپاس از برکتهای نظام جمهوری اسلامی وادارد:  


- عضوی از بدن دچار خونریزی میشد و فرد دسترسی به پزشک ،کمکهای اولیه ،خانه و حتی باند و پانسمان خانگی نداشت و با خاک جلو خونریزیهای سطحی را میگرفت.


-   در زخمهای عمیق تر از شیوه ی همگانی پنبه داغ استفاده میکرد بدین صورت که باسوزاندن مقداری پنبه و خاموش کردن آن سوخته آن را‌ بر روی زخم قرار می داد که این حرکت سریعاً باعث انعقاد خون می شد.


-   در شکستگیهای استخوان بجای گچ گرفتن و یا پلاتین، ترجیحاً از شیوه ی آتل بندی بوسیله ی کما کوهی بخاطر سبکی فوق العاده و در نبود آن از تخته ی چوبی استفاده می کرد.


-   درسوختگیها همیشه از یک مایع صورتی رنگ بنام  میرکُرکُرُم  که غلیظ و  در هر شرایط نگهداری ای سرد و خنک کننده بود برای التیام استفاده می کردند. که رنگ صورتی یا قرمز این مایع از دور برای بینندگان موجب اضطراب و نگرانی عجیبی می شد.


- ‌‌‌   در این میان برای تسکین درد هایی مثل گریپ ،سرما خوردگی ، سر درد ، کمردرد ، دندان درد  و دردهای عضلانی یک قرص مسکن  آمریکایی بنام   کاشه کالمین  بود که سابقه ی  نیم قرن  داشت ودر مغازه برادران عظیمی تا اوایل دهه ی پنجاه وجود داشت این قرص که بزرگ و به  اندازه ی قرص جوشان بود را متولدین این دوره و بزرگتر ها با نام آشنایی کامل دارند.


 احمد عظیمی اسفاد



مادرم  درس   مهربانی   را

از  برایم  چه  خوب  معنا   کرد

آنکه با حرف های ساده خود

طبع   شعر   مرا   شکوفا   کرد

مادرم،  آب   بود   و   آیینه

خویش را  نزد خویش  پیدا کرد

روز و شب  در  کنار  گهواره

کار  امروز   و   کار   فردا   کرد

روشنی بخش جان من مادر

دل  من  را  به  رنگ  دریا  کرد

کوله باری   ز  نور  از  امید

از    برای    سفر    مهیَا    کرد

زیر  اقدام   او   بهشت  برین

برگه اش  را  خدای  امضا  کرد

هر که از مِهر  مادری  سرشار

وصف خورشید  عشق تنها  کرد

مادر   آن    باغ  ،  باغ   آلاله

دری  از  لطف سوی ما  وا  کرد

خواند  از   بهر  خواب  لالایی

شعر  او  باز  هم که  غوغا   کرد

او  خریدار   خنده هایم   بود

خنده  را   باز   هم   تقاضا  کرد

ساده ،  بی ادعا  رفیقی خوب

در دلم  عشق خویش بر پا   کرد

آفرین ! خوش گذشت از هستی

اقتدا  بر  مسیر  زهرا (س)  کرد

گر چه  در  سایه  پدر   هستم

دل    فقط     مادرم    تمنا  کرد

این شمیم » در فراق آن مادر

قطعه ای  را سرود   و   اهدا  کرد

شاعر : مرتضی حسینی اسفاد- متخلص به شمیم اسفادی

به بهانه سالگرد در گذشت مادر عزیزم


نظرم صبح فروغم عزا بر تن داشت 


مرده را نعره ی حاجت شکنی بر شب نیست 


به سنگین بار غم دل مرا غمین تر نمی کند 


صدا نواز که ساز تو دل مرا به سازتر نمی زند 


ز من نپرس که حال من چرا چگونه روح نیست 


نه صبح من فروغ است نه ساز تو شنود است


        مرا به حال خود خوشم 


            که مست خواب خفتنم 


خالقی (عرفان)



بهار امثال در سال های اخیر یکی از بهترین سال های بهاری بود که مناطق خراسان جنوبی رو فرا گرفت البته در اکثر نقاط کشور بارندگی زیاد بود به بعضی ها به شادی گذشت و به بعضی ها با غم و اندوه و این رسم روزگاره پایان هر خوشی غم است و پایان هر شکستی پیروزی ایست . شر و خیر اعمالی ایست که خداوند بندگانش را می ازماید و انها را در امتحان قرار می دهد 

باید در این امتحان الهی  به نشانها و حکمت های خداوند بنگریم و شاکر نعمتهای خداوند باشیم  که انسانها را با شر و خیر امتحان می کند .


اموخته است زمانه این درس را بیاموز 

دل در درون انسان شکل است و خون و وجدان 

       در بعضی یا صداقت     

       در بعضی یا رفاقت      

                 بعضی به خون تشنه    

                 بعضی به جان مرده     

                         بازیچه گشته این دل       

                         در درس    این زمانه       

                                              خالقی اسفاد      




بهار امثال در مقایسه با سال های اخیر یکی از بهترین سال های بهاری بود که مناطق خراسان جنوبی رو فرا گرفت البته در اکثر نقاط کشور بارندگی زیاد بود به بعضی ها به شادی گذشت و به بعضی ها با غم و اندوه و این رسم روزگاره پایان هر خوشی غم است و پایان هر شکستی پیروزی ایست . شر و خیر اعمالی ایست که خداوند بندگانش را می ازماید و انها را در امتحان قرار می دهد 

باید در این امتحان الهی  به نشانها و حکمت های خداوند بنگریم و شاکر نعمتهای خداوند باشیم  که انسانها را با شر و خیر امتحان است .



در اثر باران های مکرر و شدید از تجمع زیاد شاخهای ابروها در نهایت شاه راه شاهرود بوجود می آید 
شاهرود اسفاد از ابروهای باریک و شاخهای تشکیل شده که  در دل کوه شاسکوه وجود دارد شاخهایی که از ابتدای  قله به دامنه ها و در نهایت شار چراغان متصل می شود 
شار چراغان اسفاد یکی از جاهای دیدنی و باشکوه اسفاد می باشد  که در غرب اسفاد و پایین دست شاسکوه واقع می باشدو هر ساله در فصل بهار میزبان میهمانان و علاقه مندان زیادی است
در عصر قدیم این رود هر  ساله در زمستان طقیان می کرد و مسیر خود را از نقطه شروع تا انتها پایین قلعه در مسیر مشخص خود می پیمود که شاهرود  را به نام خودش به ثبت رسانده  قبل از سال 76 اسفاد هر سال بهاری با شکوه و زیبا و رنگارنگ با برف و بارانهای زیاد در اتفاق داشت و مردم لذت زندگی را در کنار خانواده هاشون می بردند  با زله 76  خسارات زیادی به اب قنات وارد شد کمبود برف باران هم هر سال  بر این مشکل می افزود و تابستانهای گرم و سوزان و پاییز های بی رنگ و روحی برپیکر این سرزمین فراگیر بود 
با حرکت جهادی دولت و مردم برای کاسته شدن اب قنات بر اثر زله ، کانال کشی قنات از دهنگاه قنات تا قسمتی مرمت گردید و جوب های شاخه ای متصل به باغ ها هم سیمان شد که خسارت زیادی به ابادی و درخت های تنومند و کهن سال گردو و توت وارد شد  که چاره ای نبود 
از ان پس خشکسالی های متمادی و کم شدن اب قنات هم در رشد مهاجرت نوجوانان به شهرها و دل ماندن در ده نبود بر عکس روستای همجوارمان ابیز که اب قنات همچنان زیاد بود هیچ کس ترک وطن ننمود. بر این اساس اب هر ابادی در رشد جمعیت ابادی نقش مهمی دارد 
امروز بیش از بیست سال از خوش ترین روزهای ولایتمان می گذرد و تا بهار 98 این آبادی و منطقه همچینین بهاری را تجربه نکرده بود بهار 98 بهشت را به ارمغان آورد و روح دوباره به وطن بخشید و دل اهالی ده را شاد کرد 
چرا که بارانهای شدید و مکرر امسال باعث ذخایر منابع زیر زمینی بخصوص باعث  دلگرمی در زیاد شدن اب قنات برای سالهای آتی  و رشد کشاورزی خواهد بود .



سلام خدمت اسفادیهای عزیز

در ایام کهن اسفاد قدیم همچنان روزهایی چون بهار امسال بهار98  سالهایی بر پیکر خود بهارستان را تجربه می کرد که در نگاشت هایی دوستان  عشق و خاطرات کهن را به قلم در آوردند 

نگارش شاهرود قدیم که مراتب تکمیلی در پیشینه ی همین سایت موجود است به تالیف در امده همچنان قدیم مثل امسال به دیدن رود می رفتیم و واقعا تماشایی بود که صدای شار تا دوردست ها می امد

فصل بهار چند سالی ، قبل از سال 76 در اسفاد  همچنان زیبایی و شور  شوق را بر خلقت کائنات رنگارنگ و زیبا می کرد انگار نقاش چیره دست با قلم زیبایش  جلوه ای از بهار را نقاشی می کرد

همه جا همچون بهشت زیبا بود هر چیزی لذت خودش را داشت کوه دشت دره باغها  مزارع درختان  گل ها  شکوفه ها و بوی بهار که هر حیوانی را از خانه به بیرون می کشید.

در هر کوچه  باغ ها و مزارع صداهای دلنواز هم شهریهایمان به گوش می رسید  سر هر کوچه باغ صاحبان باغها بر لب جوب اب لذت حیات و بهار  را در سکوت و آرامش تجربه می کردند 

امروز از اون سالهای دیرین سالهاست که همچنین بهاری پیکرش را گلگون نکرده بود با شروع مکرر باران از ابتدای سال  آرزویی دوباره تکرار در دلمان زنده شد دیروز بعلت شدت شدید باران شاهرود اسفاد جان گرفت و با غرش خود سکوت شاسکوه را در هم شکست و خاطرات گذشته کهن را باری دیگر تداعی کرد 


امسال خداوند نعمتش را افزون کرد و خیر و برکت را به بندگانش اعطا نمود 

و این تجربه را برای حامیانش که تا به امروز اهش را به دل آرزو داشتند  به حضور تجربه کردند و ان ایام گذشته که بهترین ایام و خاطره های مردم عزیز بود  امروز به رویت وحضور  دیدند که اگر خداوند بخواهد  کویر و دشت هم می تواند بهشت باشد 

بعد از چند سال نوروز 1398 سال بهار سال زیبایی و شکوفایی  بهشتی دوباره اسفاد را به دامن خود شکفت و بهاری رنگارنگ و زیبا را برای بندگانش به نقاشی کشید 





با نهایت تاثر و تاسف
 درگذشت مرحومه خیرالنساء شمسی
 والده آقایان نظرزاده، را تسلیت و تعزیت عرض نموده
 از خداوند تبارک و تعالی برای آن مرحومه علو درجات و رحمت واسعه و برای  بازماندگان صبر و شکیبایی  مسئلت داریم.
روحشان شاد و یادشان گرامی 
♥♥♥♥♥♥♥♥


صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد 

درخت انبوه آلوچه لانه کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود

 کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید

صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند 

از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک وگل تهویه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست 

اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده می کرد شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت 

ولی هنوز وجدانم ناراحت بود 

وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش  بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود 

کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است 

کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است 

و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است 

تدوین ؛:::محمد علی خالقی 


در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شه درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید : 

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی


دستفروشان خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شه درو کنیم و شه خرج کنیم . 



سالها پیش که برق نبود حس خوبی داشتیم . خاطره ها بسیار جذاب تر و رویایی تر بود  با نور فانوس درس می خواندیم , مشق می نوشتیم  با چراغ طوری به استقبال گلهای زعفران می رفتیم وقتی از دور دست ها نوری به چشم می خورد خبری از دوست رفیق و یا میهمانی بود . نور زیبای چراغ طوری در بزم میهمانی ها عروسی ها و تعزیه خوانی ها بسیار ماندگار و دل انگیز بود  وقتی نورش کم میشد پمپ کوچکی داشت که با چند تلمبه به روشناییش می افزود . چراغ بادی بهترین یار و یاور در دل تاریکی ها و کوچه باغ ها بود ابیارها هر کدام دارای یک چراغ بودند و دایره ای گرد دور هم می نشستند که محل پاتوقشان در سر سه کیچه سر سنگاجی و سر تخت اقا میر بود 

نور چراغ هایشان مجلس را گرم و تماشایی داشت و شب را به صبح با داستانهای قدیمی یشان خستگی تمام شب را از تن بیرون می ریخت 

کرد سوز هم همان طور که از نامش پیداست وسیله ای با روشنایی کامل بود  که هنوز در خانه های امروزی خودنمایی می کند 

چراغ موشی وسیله ای بسیار ساده و اختراعی متفکر بود که از یک مخزن شیشه ای نفت با یک فتیله درست می شد که در دالون ها و بسیاری از خانه ها موجود بود  که عطر ماندگارش هیچ گاه از مشامم بیرون نمی رود 

خاطرات همیشه زنده اند  یادش بخیر 



صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد 

درخت انبوه آلوچه لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود

 کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید

صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند 

از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست 

اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت 

ولی هنوز وجدانم ناراحت بود 

وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش  بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود 

کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است 

کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است 

و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است 

تدوین ؛:::محمد علی خالقی 


در قسمت غربی اسفاد کوهی به نام کوه مزار اشی واقع شده که روزگارانی مردمی در سر این کوه زندگانی می کردند که امروزه مردم آنجا را قلعه کوه می نامند . 

  مساحت ساخته شده روی کوه به تقریب هشتصد متر می رسد . قدمت پیشین این قلعه نامشخص است .که هیچ دگی در ان مکان را به یاد ندارد و در هیچ مقوله ای بیان نشده است 

 بهترین اقامتگاه جهت اسکان بوده   که دور تا دور آن خالی و دره می باشد که دیدگاه خوبی به تمام نقاط جهت حملات ناگهانی دشمن بوده است.   

این قلعه اولین اقامت گاه اسفاد بوده که به علت موقعیت صعب العبور جهت حملات ناگهانی و اشرار منتخب شده است 

حدود 250 تا سیصد متر ارتفاع این کوه می باشد 

آثار باقی مانده و مخروبه مشهود امروز  که همچنان نمایان است نشان از ده پانزده خانوار می باشد  که خانه های سنگی زیر کوهی و بالا ی کوه تعبیه شده است 

بعضی از جایگاه خانه ها  امروزه به دست افرادی سود جو

و فرصت طلب به حفاری در آمده  که محل حفاریها مشخص است . علت حفاریها بدلیل غنائم قدیمی و قدمتی می باشد .

رجال کهن امروزی عرض می دارند در عصر کهن از قلعه کوه تنلی به قنات در زیر خاک حفاری شده که دست رسی آنها را به اب آسان کرده بود که تا قبل از زله 59 همچنان قسمتی از ان پابرجا بوده و امروزه دیگر هیچ آثاری از ان نیست و با خاک یکسان شده است . 

کاش این اثار در درجه خودش محفوظ گردد چرا که در  جایگاه خود جز آثاری مهم می باشد.

خالقی اسفاد 





سالها پیش که برق نبود حس خوبی داشتیم . خاطره ها بسیار جذاب تر و رویایی تر بود  با نور فانوس درس می خواندیم , مشق می نوشتیم  با چراغ طوری به استقبال گلهای زعفران می رفتیم وقتی از دور دست ها نوری به چشم می خورد خبری از دوست رفیق و یا میهمانی بود . نور زیبای چراغ طوری در بزم میهمانی ها عروسی ها و تعزیه خوانی ها بسیار ماندگار و دل انگیز بود  وقتی نورش کم میشد پمپ کوچکی داشت که با چند تلمبه به روشناییش می افزود . چراغ بادی بهترین یار و یاور در دل تاریکی ها و کوچه باغ ها بود ابیارها هر کدام دارای یک چراغ بودند و دایره ای گرد دور هم می نشستند که محل پاتوقشان در سر سه کیچه سر سنگاجی و سر تخت اقا میر بود 

نور چراغ هایشان مجلس را گرم و تماشایی داشت و شب را به صبح با داستانهای قدیمی یشان خستگی تمام شب را از تن بیرون می ریخت 

گرد سوز هم همان طور که از نامش پیداست وسیله ای با روشنایی کامل بود  که هنوز در خانه های امروزی خودنمایی می کند 

چراغ موشی وسیله ای بسیار ساده و اختراعی متفکر بود که از یک مخزن شیشه ای نفت با یک فتیله درست می شد که در دالون ها و بسیاری از خانه ها موجود بود  که عطر ماندگارش هیچ گاه از مشامم بیرون نمی رود 

خاطرات همیشه زنده اند  یادش بخیر 



همی می گذشتم ز راهی به خویش            در ان گوی بودش درختی به پیش


شنیدم    که  زاغی درختی    پرید             مهیج  ز ان   شاخه ها    می پرید


مرا بولهوس بر درخت میوه کرد                به چند دانه از  حاصلش خیره کرد


ندانم پس از من چه آید به پیش                که در ان درخت لانه ای بود پیش 


که می خوردم از ان درخت بر هوس           ز ناگه می افتم      از شاخه  پس 


کلاغان بر من       هجوم  آورند                  که همچون عزایی  به دل آورند   


به فکر رفتم از ان درخت افتنم                  مرا مست بودش     ز ره پیشه ام  


پشیمان شدم من ز اندیشه ام                     ندانستم از کرده ام     شیشه ام  


مرا با خدایم که  رحمت ز اوست                کلاغی به لانه که همخوابه دوست  


                             شاعر خالقی اسفاد (عرفان)


صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد 

درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود

 کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید

صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند 

از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست 

اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت 

ولی هنوز وجدانم ناراحت بود 

وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش  بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود 

کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است 

کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است 

و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است 

تدوین ؛:::محمد علی خالقی 



                 در سکوت  خود 

                           شاخه ی  گلی 

                  دامن کویر   

                          دشت بی صدا 

                    زیر بوته سنگ 

                            لاغر و نحیف 

                     زار می زند   


                           باد می وزد          

                          لحظه ها زلال             

                          دشت بود و دشت      

                          سنگ بود و سنگ       


                                 او زیر لب  دل شکسته بود            

    

                 خالقی (عرفان)




افسانه من

تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,

بیست و دومین فاجعه دردناک زله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .

خالقی اسفاد 

             ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥


خیلی قشنگ به نگارش دراومده .زنده کرد خاطراتی که این افسانه داشت وبرامون درزیر یک سقف ساخت .اما افسانه رو اون زله ی افسانه ای باخودش برد اونروز از قاین به اسفاد اومدم وبا اون صحنه وحشتناک اسفاد چند دقیقه ای بیشتر نموندم ودوباره بازگشت به قاین برای پیدا کردن پدرومادرم وخواهرکوچکم وافسانه.توبیمارستان قاین بین اون همه مجروح گشتم وگشتم پدرومادرم وتونستم پیدا کنم اما اثری از خواهرم وافسانه نبود بعد خبردار شدم خواهرم واعزام مشهد کردن وبعد اون لحظه ای که هیچ موقع فراموشم نمیشه .رفتم سردخونه ،وقتی کشوسردخونه روباز کرد فکر کردم خوابه چهره سفیدمثل ماه ،با خنده ای نهیف برصورت ، انگار داشت حرف میزد دوروز قبلش وارد خونه شدم دوید 000سمتم  وگفت عمو ببین پام چی شده .شصت پاش بریده شده بود با یه پارچه سفید مادرش بسته بود بوسش کردم حالا نمیتونستم قبول کنم که او دیگه نمیخواد بلندبشه .آروم خوابیده بود خواب ابدی .

الله یار حسنی 



در قسمت غربی اسفاد کوهی به نام کوه مزار اشی واقع شده که روزگارانی مردمی در سر این کوه زندگانی می کردند که امروزه مردم آنجا را به شهرت  قلعه کوه می نامند . 

  مساحت ساخته شده روی کوه به تقریب هشتصد متر می رسد . قدمت پیشین این قلعه نامشخص است .که هیچ دگی در ان مکان را به یاد ندارد و در هیچ مقوله ای بیان نشده است 

 بهترین اقامتگاه جهت اسکان بوده   که دور تا دور آن خالی و دره می باشد که دیدگاه خوبی به تمام نقاط جهت حملات ناگهانی دشمن بوده است.   

این قلعه اولین اقامت گاه اسفاد بوده که به علت موقعیت صعب العبور جهت حملات ناگهانی و اشرار منتخب شده است 

حدود 250 تا سیصد متر ارتفاع این کوه می باشد 

آثار باقی مانده و مخروبه مشهود امروز  که همچنان نمایان است نشان از ده پانزده خانوار می باشد  که خانه های سنگی زیر کوهی و بالا ی کوه تعبیه شده است 

بعضی از جایگاه خانه ها  امروزه به دست افرادی سود جو

و فرصت طلب به حفاری در آمده  که محل حفاریها مشخص است . علت حفاریها بدلیل غنائم قدیمی و قدمتی می باشد .

رجال کهن امروزی عرض می دارند در عصر کهن از قلعه کوه تنلی به قنات در زیر خاک حفاری شده که دست رسی آنها را به اب آسان کرده بود که تا قبل از زله 59 همچنان قسمتی از ان پابرجا بوده و امروزه دیگر هیچ آثاری از ان نیست و با خاک یکسان شده است . 

کاش این اثار در درجه خودش محفوظ گردد چرا که در  جایگاه خود جز آثاری مهم می باشد.

خالقی اسفاد 





            باد می وزد      

            لحظه ها زلال      

            دشت بود دشت      

            سنگ بود سنگ         


                در سکوت خود 

                         شاخه گلی 

                  دامن کویر 

                        دشت بی صدا    

                   زیر بوته سنگ      

                     لاغر و نحیف 

                      زار می زند     


            ا و زیر لب دل شکسته بود 


                   خالقی عرفان 





با گذشت زمان و پیشرفت صنعت و تکنولوژی ، شیوه ی زندگی مردم از سنتی بودن فاصله گرفته ، به سرعت در مسیر صنعتی شدن به پیش می رود و بخصوص کشاورزان و روستائیان را درحسرت دستیابی به چرخه ی مواد غذایی سالم ، مرغوب و خانگی می رنجاند . 

در اسفاد قدیم پخت نان از تولید گندم و آرد تا رسیدن به سفره ی خانواده همه ی مراحل آن کار دست و بازوی اعضای  هر خانواده بود ولی در عوض نانی سالم و بهداشتی و بدون هیچگونه اسراف و هدر رفت تولید می شد و مثل امروز خبری از نان خشک و کپکی و چرخیِ نمکی نبود که دوباره آنرا وارد  چرخه ی تولید و سبد غذایی کند . کشاورز گندم را بعد از کاشت ، داشت ، و برداشت به اندازه نیاز چندین روزه آسیاب نموده و مازاد گندم را در کَندیکهای بزرگ نگهداری می کرد. کندیک حکم یک سیلوی گندم را داشت که از خاک سفت و قرمز رنگی بنام خاک تنور ، به شکل بیضی ساخته میشد . این کندیکها سرِ پا و در دل دیوار کار گذاشته می شد ، البته آن زمان به جهت چند طبقه بودن خانه ها و استفاده از تیرهای چوبی سنگین و نیز بکار بردن گل و خشت خام ، عرض دیوارها به یک متر هم می رسید . یک سرِ کندیک درب بارگیری آن بود و در سر دیگر آن شبکه ای کوچک برای تخلیه ایجاد می شد . کندیک ، گندم را سرد و بهداشتی و بدور از هرگونه رطوبت با حفظ شرایط دمائی مناسب جهت  ماندگاری عالی  نگه می داشت . ولی صنعتگران سازنده ی سیلو با الگو برداری از نیاکان ما نتوانستند این شرایط را در سیلو ایجاد‌ کنند . بعنوان مثال راهیابی انواع پرندگان و ات و به تبع آن فضولات آنها ، نفوذ باران و گرد و خاک رسانا بودن در برابر دمای خورشید و . را در اغلب سیلوها می توان مشاهده کرد .

تهیه خمیر و پخت نان که کار بانوان بود با نیروی بدنی و در حرارت مستقیم آتش ، کاری بسیار سخت و طاقت فرسا بود.برای تهیه ی خمیر و پخت نان مرغوب وجود خمیره لازم و ضروری بود . خمیره همان مایع خمیر بود که از تنور قبلی که سه الی چهار روز پیش درست شده بود لای سفره ی آردی که مخصوص و از تار و پود پنبه بافته می شد نگه  می داشتند . خمیر را در تغار سفالی بزرگ تهیه و تا ورآمدن آن صبر و بعد چانه می کردند . چانه ها را روی تخته ی مخصوصِ حمل خمیر به متبخ حمل می کردند حالا نوبت شاخ کردن تنور بود.شاخ تنور یعنی آتش کردن تنور با هیزم تا جایی که دیواره آن از شدت تافتن سفید گردد که اگر به این دمای بالا نمی رسید خمیر به تنور نمی چسبید و می افتاد . با تافتن تنور مادر ، آستین تنوری را به دست پوشیده و وارد سخت ترین مرحله کاری اش‌می شد‌ ، سر در تنوری داغ و تافته و پر از آتش می برد‌ بطوری که دست و صورتش مثل آتش تنور برافروخته میشد ، بی منت خودش می سوخت تا فرزندش گرسنه نباشد . مادر اینجا هم در این شرایط سخت باز به فکر شاد کردن فرزندش بود و برایش نقوچ می پخت . نقوچ قرص نانی در اندازه ای خیلی کوچک بود که برای خوشحال نمودن بچه ها می پختند.حالا که نقوچ را شناختیم بهتر است که کلوچ را هم به نسل امروزی بشناسانیم .کلوچ به نانی می گفتند که بسته به شرایط نامناسب آرد و خمیر یا دمای نامناسب تنور از دیواره ی تنور‌ جدا شده و روی آتش تنور می افتاد که قسمتی از آن می سوخت و قسمتی خام می ماند و قابل استفاده نبود . 


          بمان مادر بمان در خانه ی آرام خود مادر . 

                                                                   ‌ ‌‌‌‌       عظیمی۱۳۹۸/۱/۲۶



بهار امسال شاهد پدیده ای شگفت انگیز بود که تکرار نداشت 

اینقدر که حضور پروانه ها در کشورمان بر زمین و زمان ریخته گویا امسال باید سال پروانه نام گذاری می شد

شاید این پدیده نوعی خوشایندی ایست و یا پیام اود نشاط و شادی  ایست

که جای بسی نشاط هم هست چرا که بهار امسال بی سابقه بوده و این خود برای همه نعمت بزرگی است   

وقتی پا به دشت و صحرا می گذاریم  صدای بلبلان و رقص پروانه ها حس و حالی شوق انگیز ؛ گذشته ی اندوه همان را می شورد  و غبار گذشته چندین ساله را پرده می زند.

حضور سارگ ها و پرستوها امسال در  اسفاد بی سابقه بود  که غیابشان به چندین سالها می کشد .

صدای مرغ حق سکوت زیبای اسفاد را شب تا به صبح در آهنگ و  نشان از مناجات شبانه است و چقدر زیباست لذت اوازش که دل هر رهگذری را به لرزه می آورد 

ما نمی دانیم بدنبال چه می گردیم .

این قدر در خویش غرق شده ام که دنیایمان را فراموش کرده ایم 

دامن طبیعت همه چیز را روشن می کند 

لذت ببریم چرا که دنیا زیباست چرا که تمام وسایل کامروائی آنجاست 






کجا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را                                                                                                         که سوزاند یک عمر جان و دل و مادرت را 

زمین نعره سر داد از فتنه چرخ گردون 

                                          در ان دم که بر هم زد آن مدرسه سنگرت را

ندیدم تو را روی آوار های کلاست 

                                          ولی دیدم آن صفحه ی پاره ی دفترت را 

و من دستخط تو را روی ان صفحه دیدم 

                                          و من دیدم ان مشق شب آخرت را 

زمین شرم می کرد از کرده ی  خویش ان دم 

                                           که بیرون کشیدند از حلق او پیکرت را 

هنوز آرزوی ایست بیهوده در عمق جانم 

                                            چه می شد نگه داشت ان لحظه ی آخرت را  

تو رفتی و در ذهن من یک سوالی بجا ماند 

                                            چرا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را 


19/2/81      رضا عبدالله زاده ابیز 



            باد می وزد      


                    لحظه ها زلال      


                         دشت بود و دشت      


                                  سنگ بود و سنگ         


                در سکوت خود 


                         شاخه گلی 


                  دامن کویر 


                        دشت بی صدا    


                   زیر بوته سنگ      


                     لاغر و نحیف 


                      زار می زند     



            ا و زیر لب دل شکسته بود 


                   خالقی عرفان 




در قسمت غربی اسفاد کوهی به نام کوه مزار اشی واقع شده که روزگارانی مردمی در سر این کوه زندگانی می کردند که امروزه مردم آنجا را به شهرت  قلعه کوه می نامند . 

  مساحت ساخته شده روی کوه به تقریب هشتصد متر می رسد . قدمت پیشین این قلعه نامشخص است .که هیچ دگی در ان مکان را به یاد ندارد و در هیچ مقوله ای بیان نشده است 

 جایگاه قلعه کوه یکی از بهترین اقامتگاه ها جهت اسکان بوده   که دور تا دور آن خالی و دره می باشد که دیدگاه خوبی به تمام نقاط جهت حملات ناگهانی دشمن و اشرار بوده است.   

این قلعه اولین اقامت گاه اسفاد بوده که به علت موقعیت صعب العبورش منتخب شده است 

ارتفاع ان از پای کوه تا قله به 250 تا 300 متر می رسد . 

آثار باقی مانده و مخروبه مشهود امروز  که همچنان نمایان است نشان از ده پانزده خانوار می باشد  که خانه های سنگی زیر کوهی و بالا ی کوه تعبیه شده است 

بعضی از جایگاه خانه ها  امروزه به دست افرادی سود جو

و فرصت طلب به حفاری در آمده  که محل حفاریها مشخص است . علت حفاریها بدلیل غنائم قدیمی و قدمتی می باشد .

رجال کهن امروزی عرض می دارند در عصر کهن از قلعه کوه تنلی به قنات در زیر خاک حفاری شده که دست رسی آنها را به اب آسان کرده بود که تا قبل از زله 59 همچنان قسمتی از ان پابرجا بوده و امروزه دیگر هیچ آثاری از ان نیست و با خاک یکسان شده است . 

کاش این اثار در درجه خودش محفوظ گردد چرا که در  جایگاه خود جز آثاری مهم می باشد.

خالقی اسفاد 






خون از مژه بارید زمین سرخ نگین شد


در هر قدمش مرغ سحر خوان حزین شد




ابر گریه   سما و مه و عالم   همه ماتم 


َشمشیر جفا فرق سرش نقش زمین شد




تا بود بر هر خانه امید و نظری  بود


چون رفت دگر شورو نوا زمزمه می شد




ای نام تو والا چو چراغ   دل    امید


با هجرت تو خون و جگر بی پدری شد




در کوفه و محراب دگر جای تو خالی 


آن رهگذر شب در آن کوچه تهی شد




با رفتن تو اشک به هر دیده سرازیر


آن کودک مسکین دگر  چون یتیم شد




ای شیر دلان ، مظهر پاکی  و کرامت


با رفتن تو مسجد کوفه که غمین  شد


خالقی



باسلام 

سال شصت وشش بود اگه اشتباه نکنم باتعدادی ازبچه های اسفاد عازم جبهه شدیم ازقبیل حاج اسد صادق حسن اقاشهریاری، بهزادعطایی، محمودغفاری وسیدحسین اسماعیلی رفتیم کردستان لشکرویژه شهدا مهاباد اونجاتقسیم شدیم من بیسیم چی بودم، بعدازچندروز بالاخره روز موعود  فرارسید وباید اماده میشدیم برای عملیات بیت المقدس دو ، درمنطقه ی گرده رش وقله ی الاغلو وگامو،من به همرا ه فرماندهان برای تعیین محورعملیات دو  روز زودتر رفتیم به منطقه ومستقرشدیم، ساعتی طول نکشید که چون سیگاری بودم هوس سیگارکردم ولی اونجا دیگر از سیگارخبری نبود اسلحه کلاش روبرداشتم وبدون توجه به فریادهای حاجی رستمی به سمت قله کوه حرکت کردم وایشون دادمیزد که منطقه پاکسازی نشده هنوزاحتمالا عراقیها باشن ولی من گوشم بدهکارنبود میخندیدم ومیرفتم تا رسیدم  به سنگرای عراقی دیدم جنازه ها ومجروحاشون هنوز هستن رفتم داخل سنگر وشروع کردم به گشتن توی چمدونهاشون وبالاخره یک کیسه سیگار جمع کردم رفتم اونورتر. سنگرتدارکاتشون بود دیدم نامردا بهترین عسل ها رو دارن داخل پیت های پنج کیلویی تاجایی که تونستم اوردم ازقله قل دادم رفت پایین جایی که مستقربودیم، رفتم سنگرفرماندهیشون یک بیسیم پیشرفته هم پیدا کردم وکیسه ی سیگار رو انداختم پشتم برگشتم فردای اون روز بچه ها کم کم میرسیدن تااینکه همه نیروها اومدن من خیلی پز میدادم چون تنهاکسی بودم که سیگارداشتم تا روشن میکردم همه یورش میاوردن قسم میدادن به ماهم بده که درنهایت بهشون گفتم خیالتون راحت تا زمانیکه اینجایین سیگارتون بامن جیره بندی کردم براشون. تااینکه شب دیگه ساعت حدوددوازده شب دندان دردشدیدی گرفتم طاقت فرسا طوریکه سرم رو به درودیوارمیزدم واونجاهم هیچگونه دارویی نبود گفتن فقط بایدتحمل کنی فردا بری بیمارستان صحرایی حضرت فاطمه ولی کوصبح کلاش روبرداشتم وتنهایی زدم به کوه وکمررفتم تااینکه حدودساعت دوصدای کارکردن یک دستگاه گریدر روشنیدم اربیراهه رفتم بسمتش دیدم بچه های مهندسی داره استحکامات درست میکنن خطمقدم بود یک سنگراون پایینتر بود ویک صدایی میومد صدا خیلی برام اشنا بود رفتم به سمتش گفتم خدایا چقدراین صدا اشناست تااینکه نزدیک رسیدم درضمن یک شب بسیارسرد همراه بابرف وبوران بود دندان منهم بخاطرهمین سرما مثل توپی درحال باد کردن بود اویزون شده بود بالاخره رفتم جلو که بپرسم بیمارستان حضرت فاطمه کجاست یک برادری گفت تواینجاچکارمیکنی این جلو عراقیا هستن بیمارستان باید از اون جاده بری شبه پیدا نمیکنی گفتم چرا پیدا میکنم تا خواستم برگردم که برم یکدفعه دیدم یکنفر چفیه به سرش بسته وداره میگه برو اونجارودرست کن خاکهاروبریز اینور وازاین دستورا، این همون صدای اشنا بودوایشون کسی نبود جز سردارعزیز مون حاج اسماعیل نظرجانی که خداعمرباعزتی به ایشان عنایت کنه ومن همیشه گفتم وهمه جا که ایشون خیلی بیشتر ازاینی که هستن حقشونه، بعدازکلی احوالپرسی وسوال جواب خداحافظی کردیم ومن رفتم بیمارستان روپیدا کردم حالا باز دکتر میگه دندون رو نمیکشم عفونت داره خطرناکه گفتم انبرروبده خودم میکنم وبادادن لیدوکایین ومسکن منو راضی کرد که نکشم.چندتا قرص باهم خوردم ازلیدوکایین هم استفاده کردم ومثل اهو برگشتم جای اصلیمون ولی دیگه صبح شده بود

.یاد باد ان روزگاران یاد باد

فرامرز حسنی 




ای لهجه همچو قند اسفادی ها                    ای سرو سهی، بلند اسفادی ها


گوهر ز دهان تو فرومی ریزد                         باید که  شنود ، پند اسفادی ها


با کار و تلاش زندگانی کردند                        این است ز قید و بند اسفادی ها


من عاشق کوچه های پراحساست                دلداده  آن   سپند   اسفادی ها


از آب قنات خوب تومی نوشم                        این نعمت چون و چند اسفادی ها


طبع تو همیشه جویباری جاری                      این شعر  شود  پسند  اسفادی ها


من گر چه غنی ز نعمت دنیایی                   وابسته و   مستمند   اسفادی ها


شاعر :مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)




                در سکوت خود 


                         شاخه گلی 


                  دامن کویر 


                        دشت بی صدا    


                   زیر بوته سنگ      


                     لاغر و نحیف 


                      زار می زند     


          باد می وزد


               لحظات زلال       



                   دشت بود  و  دشت      



                       سنگ بود  و  سنگ          



            ا و زیر لب دل شکسته بود 


                   خالقی عرفان 




آفتابی گرم بر فرق سرم شعله می زد و عرق از صورتم چیکه 

مبارک بود رمضان ، فصل بود بهار ، بهاری که آفتابش امان نمی داد 

 الاغی را دیدم در قل روز ، که در خشک جایی اوسار شده بود . 

و گرسنگی و تشنگی از چهره اش هویدا بود . با خود گفتم انسان را روزه تو را چه سلب ، انسان را عقل تو را چه فهم 

اینجا جایگاه تو نیست تو باید در علف زارت باشی ، آنقدر که سم بر زمین زده بود زیر پایش خالی شده بود . مگس های وحشی پاهایش را خورده بودند آن گونه که پوست بدنش سیاه شده بود و موهای پایش ریخته بود . اشک از چشمهایش ریزان بود و گوش هایش افتاده

پایین تر در سایه درختی مردی را دیدم که آرمیده بود و از خنکای سایه لذت می برد  خود را به مرد رساندم و اندکی به مصاحبت  ان پرداختم .

سلام خسته نباشید آن الاغ مال شماست ! مرد . بله ان را خریداری کردم تا بفروشم و مقداری سود جویم . همین روزها صاحبش خواهد برد . ان را فروخته ای ؟ بله فروخته ام 

از کنارش می گذشتم که ان را پژمرده حال و گرسنه دیدم و افتابی گرم ان را آزرده می داشت و مگسها پاهایش را خورده بودند . اگر نظری به حالش برداری بهتر است . می توانی مقداری روغن بیاوری تا من پاهایش را از گزند مگس ها بپوشانم . بالجبار مرد مقداری روغن آورد و من پاهایش را با روغن چرب کردم 

نزدیک اذان ظهر بود و صدای بلند گوی مسجد بلند شد . مرد اقرار داشت که نزدیک اذان است و باید نماز بخواند . گفتم حتما روزه ای ؟گفت من تا حالا یک روز از روزه ام را نخورده ام.     قبول باشد  

در حالی که داشتم مگس ها را از پاهایش دور می کردم گفتم بهتر نیست این حیوان زبون  بسته را به سایه ای برده و مقداری اب و علف بدهی شاید از حساب خدا پراخت شود و از وقت نماز و روزه واجب تر باشد . انشاالله که سودش را هم خداوند چند برابر برایت بپردازد . 

مرد را دیدم اندکی در فکر فرو رفت ودر خود نهفته شد . بغض در جوابش طغیان نمود . و جوابی نداشت جز سکوتی سرشار از

کاش ما روزه داران می فهمیدیم  روزه گرفتم به نخوردن نیست بلکه به فهم ، درک ، و اندیشیدن است . کاش هیچ تفاوتی در انسان و حیوان نبود و آنچه برای خود می پسندیم برای حیوانات و مخلوقات بپسندیم . 

کاش می فهمیم  همان اندازه که هر انسان در توان و بازویش دارد همان توقع را از هر حیوان باید داشته باشیم . یادمه قدیما بخاطر عدم تکرار مجدد آنقدر حیوان زبون بسته را بار می زدند و حیوان شل و کور با هزاران ضرب و شتم بالجبار بارش را باید حمل می کرد . 

خالقی اسفاد             رمضان ۱۳۹۸



نه برای آنکه در دامن هر فریفته و هیز بچرخانی 
نه برای آنکه راهت را نشناسی 
نه برای آنکه  دستهای کودکان کار را نادیده بگیری 
نه برای آنکه بپیماید حق الناس را 
نه برای آنکه کمک به  فقرا ایتام و تهی دستان را بپوشاند 
نه برای آنکه برای هر حق و عدالت شور باشد 

چشم هایت را دوست بدار که می توانستی با آنها ببینی 
راستی ! 
اگر چشمهایت را نداشتی چه می کردی 
خالقی 




ای که هر چیز در برابر قدرتش تسلیم کرده 
ای که به امر او اسمانها بر پا گشته 
ای که رعد به فرمان او غرش زند 
ای امرزنده  ای بخشنده  ای براورنده ارزوها 
ای رهاننده اسیران 
ای دارای فخر و زیبایی 
ای صاحب مجد و زیبایی 
ای صاحب جود و بخشش 
منزهی تو ای که جز تو معبودی نیست 
فریاد برهان ما را از اتش ای پروردگار من 
ای سود رسان ای شنوا   ای روزه دهنده هر روزی خور
ای یاور هر بی یاور  ای عیب پوش هر معیوب 
ای فریادرس من  ای پناه دهنده من  
ای راهنمای سر گردانان  ای دارای بخشندگی و احسان 
ای دارای فرزانگی و بیان  ای دارای حجت 
ای صاحب بخشندگی   ای افریده ی هر چیز 

ای که به هر چیز دانایی 
ای که تنها او بماند و هر چیز دیگر فانی گردد 
منزهی تو ای که جز تو معبودی نیست 
فریاد برهان ما را از اتش ای پروردگار من 
ای شکافنده دانه    ای توانگر   ای بی نیاز 
ای نیرومند ای سرپرست  
ای که کار زشت را پنهان کنی   ای که راز کسی را اشکار نمی کنی  
ای صاحب نعمت فراوان   ای صاحب عزت جاویدان
 منزهی تو ای که جز تو  معبودی نیست 
فریاد برهان ما را از اتش ای پروردگار من 





در بلندترین نقطه‌ی رشته‌کوه شاسکوه»، مقبره‌ی دو امام‌زاده، وجود دارد. ارتفاع این رشته‌کوه از سطح دریا، 2823 متر است که بام منطقه‌ی زیرکوه» محسوب می‌شود.

از شهر قاین به‌طرف زیرکوه تا کلاته‌شیخعلی قدیم، حدود 60 کیلومتر، فاصله است. از این روستا تا مزار، بیش از 2 ساعت راه است. رفتن به مزار، به‌علت صعب‌العبور بودن و شیب تند، مشکل است و به‌علت سردی هوا در فصول دیگر سال، فقط در تابستان، زائران به زیارت می‌روند.

در روبه‌روی قله‌ی مزار شاسکوه، قله‌ی دیگری، وجود دارد به نام میلاکوه» که در بالای این دو قله، مقبره‌هایی شبیه به هم، به‌صورت سنگ‌چینه‌هایی دایره‌وار، به ارتفاع 5/1 متر، وجود دارد.

در حدفاصل این دو قله، اتاق‌هایی برای استفاده‌ی زائران، از سنگ، گِل و چوب، ساخته شده است. همچنین دو چشمه، معروف به حوض کوثر» و حوض جُمجمه» وجود دارد.

حاج‌ شیخ محمدحسین آیتی» در کتاب بهارستان»، درباره‌ی مزارهای فوق، چنین توضیح می‌دهد: سه نفر از سادات ، بر ذُروه‌ی   آس‌کوه و یک نفر بر ذروه‌ی میلان‌کوه آسوده‌اند و این‌جمله از عمّال خلفای عباسی، فراری و در جبال صحاری، متواری گردیده؛ بالاخره قائد قضا و قدر، ایشان را به محال زیرکوه کشانیده و روزی چند، در چهار گنبد افین، به‌سر برده و از آن‌جا به کوه فوراب، آس‌کوه و میلان‌کوه، پناهنده شده و شربت شهادت چشیده‌اند».

مرحوم آیتی، با استناد به کتاب عمده‌الطالب»، این دو امام‌زاده را منسوب به نوادگان حضرت ابوالفضل عباس(ع) می‌داند.

دکتر گابریل» محقق و جغرافی‌دان اتریشی، در 5 سپتامبر 1933 میلادی (14 شهریور 1312 شمسی)، به دیدن امام‌زادگان فوق رفته و مشاهدات خود را چنین نوشته است: شاهازکوه، زیارتگاه سرشناسی برای زائران، به‌حساب می‌آمد. دو تل سنگ‌چین -که با پرچم‌های سه‌گوش کوچک، تزیین شده بود- محل دو آرامگاه را مشخص می‌کرد. مجموعه‌ای از ظروف فی، دیگ، آب‌گردان و قاشق، در اطراف، به چشم می‌خوردند. این کوه، 5 تا 6 ماه از سال، پوشیده از برف بود. روز پنجم سپتامبر، ساعت 2 بعدازظهر، دمای هوا در ارتفاع 2875 متری شاهازکوه، 5/15 درجه‌ی سانتی‌گراد و رطوبت هوا، 13 درصد بود».





 اقای نایب زاده فرزند تقی متولد ۱۳۰۹ (به روایتی ۱۳۰۷) قاین است (زادگاه جمشید و قارن)


در ده سالگی به دبستان رفت و در ۱۳۲۵ فارغ التحصیل ششم ابتدائی از دبستان پهلوی قاین شد. خاطره اولین روز مدرسه اش این بود که ظهر دبستان تعطیل شد باتفاق دوست و همسایه مرحوم سیدحسن شفیعی از مدرسه که بیرون آمدند تابلوی ۴۰×۴۰ دبستان روی دیوار نصب بود و روی آن نوشته بود دبستان پهلوی چون قبلاً مکتب رفته و قرآن خوان بود. به دوستش گفت این تابلو ناقص است زیرا نوشته دستان پهلوی (پَهلُوی) ولی کلمه مسجد را ننوشته است در آن زمان بیشتر از ششم ابتدائی در قاین ادامه تحصیل مقدور نبود و او در سن بالا با داشتن عائله تحصیلاتم را در رشته ادبیات در مشهد کامل نمود.


آقای نائب زاده خاطره ای از دوران معلمی خود دارید که برایتان جالب و برای خوانندگان شنیدنی باشد؟


در سال ۱۳۳۰ که محل خدمتم دبستان دانش روستای بمرود بود روزی ریاست فرهنگ بیرجند مرحوم آقای فرزان از دبستان بمرود بازدید کرد و در آن زمان فقط بمرود، آبیز و شاهرخت دبستان ۴ کلاسه داشت.


ریاست فرهنگ برای بازدید دبستان به روستای شاهرخت رفتند و عصر همان روز از شاهرخت برگشتند و مدیر دبستان که هم مدیر و هم آموزگار بود مریض شد و وی را برای معالجه به بیرجند می بردند و چون در دبستان بمرود ما دو نفر بودیم مرحوم فرزان دستور داد یک نفر از ما دو نفر فردا به دبستان شاهرخت برود که شاگردان بی آموزگار نباشند لذا چون من دوچرخه داشتم با همکارم مرحوم فقیهی که صحبت کردم قرار شد من به شاهرخت بروم.


اول صبح وارد دبستان شدم ۴ کلاسه بود که همه در یک اتاق تقسیم شده بودند تا ظهر طبق برنامه درسی انجام و ظهر چون کلید منزل مدیر که فکر می کنم مرحوم راتقی بود دستم بود رفتم متأسفانه هیچگونه خوراکی نبود به علت اینکه ماشین از بیرجند چند روز بود که نیامده بود ناچاراً به سراغ رئیس پاسگاه ژاندارمری  سرگروهبان برات زاده رفتم و نهار مهمان وی بودم اما او هم به همان علت که ماشین از بیرجند  نیامده بود خوراکی  قابلی نداشت (البته وضع روستا دنباله همان خشکسالی چند ساله بود) عصر همان روز آخر وقت اداری مشق و تکلیف شب کلاسهای سوم و چهارم را روی تخته سیاه نوشتم که هر شاگرد بایستی شب ۱۰ خط درشت با صدای بلند در منزلش بنویسد و آن جمله این بود:


آموزگار ماست می خواهد”

 با وجود خشکسالی چند نفر روز بعد ماست و شیر آوردند فقط یک نفر به نام نامی زیر مشق شب فرزندش نوشته بود آموزگار گاو بخرد”.


 آقای نائب زاده عکسهایی از شما دیدم که نشاندهنده این بود که شما دستی هم در زورخانه و پهلوانی دارید. بفرمایید دود چراغ خوردن و پهلوان شدن یعنی چه؟!!


محدوده سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۵ چند نفر هم سن و سال به نامهای سید اسمعیل قشمی، سید اسمعیل سیروسی، سیدحسین سیروسی، غلامعلی صمدی، اسحاق واقعی و چند نفر دیگر خداوند همه را رحمت کند با هم، محلی در حاشیه کوچه قلعه شهر قاین که بلا صاحب و مخروبه بود را انتخاب کردیم با هزینه خودمان آن را به صورت گود زورخانه در آوردیم و با الگو گرفتن از شهرهای بزرگ وسائلی مانند میل، تخته شنا، کبادّه و غیره تهیه کردیم و زورخانه ای را در قاین دایر کردیم و شبها با صدای ضرب و آواز اشعار زورخانه ای علی اکبر صیادی شروع به ورزش می کردیم و کم کم بر عده ورزشکار روزخانه افزوده شد و سالها ادامه داشت امّا به علت اینکه مرحوم قشمی کارمند شهرداری شد و من معلم روستائی شدم و آقایان سیروسی و خبازی دایر کردند، صمدی هم شروع به عکاسی کرد، خلاصه گود زورخانه از رونق افتاد تا اینکه چند سال بعد که در قاین دبیرستان دایر شد شخصی به نام ملک نیا مربی ورزش دبیرستان شد و من هم که محل کارم روستای نزدیک قاین (پهنائی شده بود) با کمک یکدیگر محلی در حاشیه کوچه سنگی به نام باشگاه ورزشی با وسائل جدید رونق داده شد و گه گاهی به گود زورخانه لوبند بیرجند می رفتم و با درس سابقه ورزش کشتی در قاین به گذشته های دور بر می گردد. زرین قلم و غیره که خدا همه را رحمت کند سرشاخ می رفتم.


سابقه کشتی در شهرستان قاین به چه سالهائی بر می گردد؟


کشتی در قاین سابقه دیرینه دارد حتی قبل از گود زورخانه در ایام خاصی از سال جوانها در محلهای مختلف قاین (مثلاً پی باره) کشتی می گرفتند که اسامی چند نفر از کشتی گیران زمان- غلامحسن هادی زاده، رضا کربلائی مقیم علی مزداوی، محمد سبزیان و عده زیادی دیگر که حضور ذهن ندارم. زور آزمائی می کردند و این رسم کشتی در روستاها هم در ایام عروسیها و شادیهای دیگر با شرط بستن و جایزه (گوسفند دادن) برگزار می شد.



ایاب و ذهاب دانش آموزان چگونه انجام می شد. خود شما به عنوان معلم روستا چگونه این مسیرها را طی می کردید؟


در آن زمان بین سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۵ در قاین فقط یک دبستان شش کلاسه پسرانه و دخترانه داشت که ساختمان دبستان پسرانه ساخت دولت و دخترانه منزل مسی بود و کمتر از ۱۰% روستاها دبستان داشت که آنهم در محل های بلاصاحب و مخروبه مثلاً در پهنائی محلی بنام مزار محل دبستان بود که فاقد بهداشت، نظافت وغیره بود و اکثراً چهار کلاسه که به وسیله یک نفر اداره می شد وسیله ایاب و ذهاب فقط چهارپایان بودند. راههای روستائی فقط کوره راه و مالرو بود. هیچگونه وسیله موتوری به روستا رفت و آمدند نداشت و منهم که از قاین به روستای محل کارم می رفتم با دوچرخه بود که در محل تازگی داشت و حقوق اولیه ام ۵۴۰ ریال برابر حکم صادره از فرهنگ بیرجند بود و بعداً که وضع حقوق بهتر شد موتورسیکلت خریدم که باز در روستا منحصر به فرد بود.


آقای نائب زاده حمام های آن زمان چگونه بود و چگونه گرم می شد و منظور از حمامی” آیا شخص خاصی بود؟


هر روستا فقط یک حمام عمومی داشت که اول صبح مردانه و بعد مورد استفاده  ن قرار می گرفت. گرمای حمام از هیــزم کنده، چرخه تأمین می شد که توی گل خن روشن می شد و آب خزینـــه گرم و به قلته منتقل می شد. روشنائی حمام با چراغی به نام پیه سوز فراهم می شد. یک نفر به نام حمامی حمام را اداره می کرد و مزدش در سال خانواده ها با دادن مقداری گندم، جو و نان پخته و خوراکیهای دیگر پرداخت می کردند. افرادی در حمام به نام دلاک (کیسه کش) (سلمانی) مشغول کیسه کشیدن و تراشیدن سر مردان مشغول بودند و اجرت سالیانه مانند حمامی گندم، جو، خوراکیهای دیگر می گرفتند.


وضعیت مدارس آن زمان چگونه بود؟


بیشتر ساختمانهای مدارس آن زمان منزل کهنه، بلاصاحب یا واگذاری بود مثلاً در پهنائی دبستانش در محلی بود که مشهور به مزار بود و فقط ۲ اتاق داشت و آب قنات از وسط آن می گذشت. غساله خانه روستا هم وصل به آن بود و نوآموزان برای وضو ساختن از این آب استفاده می کردند و ظهرها نماز جماعت به وسیله شاگردان در حیاط دبستان برگزار می شد که یک نوع مبارزه با مخالفت مکتبی های روستا بودند که با تحصیل در مدارس جدید مخالف بودند و تدریس قرآن هم در مدرسه جدی بود که اکثر شاگردان پس از ۴ سال تحصیل در دبستان قرآن را به خوبی یاد می گرفتند.


برای فارغ التحصیلان سال چهارم ابتدائی گواهینامه تحصیلی صادر می شد که نمونه ای از آن هنوز موجود است. بیشتر روستائیان این ۴ سال تحصیلی را مانند سربازی که در سال است اجباری تصور می کردند و اکثر بچه ها ترک تحصیل می کردند. گر چه امکان ادامه تحصیل هم در روستا نبود و انگشت شماری از بچه ها که ولی فهمیده و آگاه داشتند مانند مرحوم حاج محمدعلی شافعی برای ادامه تحصیل به شهرهای بزرگ هجرت می کردند و با نبوغ و استعداد ذاتی که داشتند به مدارج عالی راه می یافتند. کما اینکه از همان بچه های دبستان پهنائی که من در آنجا مدیر و معلم بودم فعلاً در پست و مقامهای بلند در سطح کشوری (حتی دنیا) قرار دارند که مایه غرور و افتخار منطقه قاینات می باشند و بردن نام آنها باعث طولانی شدن مطلب خواهد شد.


در اطراف روستای پهنائی چندین روستا هست که بین سه تا پنج کیلومتر با پهنائی فاصله دارند و همه آنها در آن تاریخ ۱۳۳۰ فاقد دبستان بودند و بچه های واجد شرایط از روستاهای زول، گوشیک، تندیل خرواچ، علی آباد، علی کاظمی و کلاته خان (اکبریه) با رضایت بعضی ها با اجبار به دبستان پهنائی می آمدند و با امنیت کامل تحصیل می کردند.


از اوضاع اجتماعی و ی آن زمان هم برای ما کمی صحبت کنید؟


آن زمان مشهور است به سالهای مصدقی که در بیرجند رومه قاینات از ناحیه صمدی چاپ و منتشر میشد مرحوم حاجی موهبتی در آن مقالاتی می نوشتند و گاهی در بیرجند تظاهرات بین طرفداران ………… علم شاهی و آقای صمدی مصدقی ها برگزار می شد که مردم بعضی از روستاها در این تظاهرات شرکت می کردند (مثلاً بمرودیها از شاه و علم وزهانیها از صمدی و مصدق طرفداری می کردند. یک دفعه منهم با عده ای از زهانیها به بیرجند رفته در تظاهرات شرکت کردم اتفاقاً آن روز درگیری فیزیکی بین طرفداران علم و مصدقیها به وجود آمده که عده ای از طرفین صدمه دیدند یادم است که شخصی به نام حاج موسی سیاری که از زهان آمده بود با آقائی به نام دهقان کارمند بانک کشاورزی بوده است درگیر بودند و چون آقای دهقان قوی تر از سیاری بود او را تحت فشار جسمی قرار داده بود و من از پشت به آقای دهقان ضربه زدم و حاج موسی نجات پیدا کرد و کنجکاوی کرده بودند که کسیکه توانسته دهقان را بزند من بوده ام لذا از طرف اداره فرهنگ مرا به خاطر غیبت آن روز بازخواست کردند ولی دبستان زهان و مردم گواهی دادند که آن روز از دبستان  زهان غیبت داشته ودر زهان بودم ضمناً حاج موسی به خاطر کمکی که در جدال با دهقان باور کرده بودم یک تفنگ دهن پر  به من جایزه داد که سالها با آن کبک و کبوتر شکار می کردم.


غلامعلی نائب زاده فرزند تقی تولید ۱۳۰۹ (به روایتی ۱۳۰۷) قاین زادگاه جمشید قارن می باشم. در ده سالگی به دبستان رفتم در سال ۱۳۲۵ فارغ التحصیل ششم ابتدائی شدم و چون امکان تحصیل بالاتر در قاین فراهم نبود مانند بقیه بچه ها بیکار و سرگردان بودم تا اینکه فرهنگ بیرجند تعدادی آموزگار پیمانی لازم داشت که من هم در این آزمایش شرکت و قبول شدم و در سال ۱۳۳۰ به آموزگاری دبستان دانش بمرود از روستاهای زیرکوه قاین اعزام شد.


فاصله قاین تا این روستا حدود ………… کیلومتر است که ایاب و ذهاب را با دوچرخه داشتم (هفتگی) زیرا در آن زمان از قاین به زیرکوه این راه مالرو بود. جاده و ماشینی وجود نداشت فقط از بیرجند ماشین شورلت باری به وسیله حسین نامی هر یک هفته از بیرجند تا (یزدان) مولود خود را که و غیره به وسیله کسبه آن زمان بیرجند و زهان مانند سیاریها برای فروش و خرید تولیدات روستائیها حرکت می کرد این جاده خاکی و دارای پیچ و خم زیادی بود.




دل نوشته ای برای رمضان 


در عصر آهن و دود ، در گیر و دار گرفتاری ها ، در فضاهای مسموم ، با دل های تکیده و مجروح ،به دنبال یک هم نفس بودیم . در جستجوی  فضای عطر انگیز که دل هایمان را جلا دهد .

دل های زنگار گرفته ، دل های محجوب که از اصل خود دور مانده اند  . در این غربت باشکوه ،

رمضان از راه می رسد ، با کوله باری از معرفت و معنویت ، روز و شبش لبریز  عاطفه و مهر 

زلال وحی در لحظه هایش جاری است . دقایق و آناتش سرشار از تسبیح و ذکر حضرت حق 

بیایید با او دست دوستی بدهیم . با او صحبت کنیم همانند دو  دوست .

 ببینیم   ائمه معصومین علیهم السلام چگونه ؟ و با چه ؟  تعابیری به استقبال این ماه رفته و با چه مضامینی وداع می گفتند .

ای شهر و ماه خوب خدا ، ای مامن لیله القدر ، ای مامن نزول  دفعی قرآن  ای همای سعادت که با مهربانی روی شانه ی  ما نشستی ، خوشا به حال آنها که تعبیر خیر کردند و افسوس به حال آنهایی که آزرده خاطر شدند 

 صد افسوس به آن ها که اورا پرواز دادند و بودنش را رنج تلقی کردند .

ای خدای خوب ،  ما کجا ؟ و حقیقت لیله القدر کجا ؟ 

ما خاکیان چگونه ؟ می توانیم  شاهد باشیم که افلاکیان به زمین فرود آیند و درود و  سلام فرستند تا سپیده دم .

خود واقف  بر این مدعا بودی که گفتی  و ما ادراک ما لیله القدر ؟ از ادراک ما بالاتر است نه اینکه ذاتی باشد بلکه به واسطه حجاب ها ، پرده ها  ، زنگارها و دل های مُهر شده به مصداق:

 " خَتم الله علی قُلوبهم " و چشم های در پرده به تعبیر " فاغشیناهم فهم لا یبصرون " 

عده ای نه خیلی زیاد شکرگزار و قدردان   این نعمت های الهی  هستند . خداوند آن ها را به این ضیافت دعوت نموده است  "  و قلیل من عبادی الشکور " 

ماه ضیافت الله ، ماهی که شیطان ها در غُل و زنجیر هستند . ماهی که قرائت یک آیه برابر با ختم قرآن در ماه های دیگر  و اکنون خوشبختی در دو قدمی ماست  به او روی خوش نشان دهیم .


نویسنده : مرتضی حسینی اسفاد


آب،تنها خواسته شیرین و فرهاد زیرکوه از مسئولان

مالک رحمانی که او را فرهاد کوهکن می نامند، از خشک سالی های پی در پی رنجور است و می گوید:صدها نهال زرشک و پسته در این منطقه به امید کاشته ایم اما خشکسالی امانمان را بریده است و بیشتر درخت ها را خشک کرده است.

به گزارش پایگاه خبری زیرکوه نیوز،روستای حاجی آباد سرکش یکی از روستاهای منحصر به فرد بخش زهان شهرستان زیرکوه است  که در فاصله حدودا 6۵ کیلومتری مرکز شهرستان و ۳ کیلومتری روستای کلاته قاینی قرار دارد.

روستایی که به خاطر شکل خاص منازل ساکنین آن،می تواند برای هر رهگذر و گردشگری بسیار جذاب و دیدنی باشد.

تنها ساکنان این روستای جذاب یک زوج همدل و خوش سخن هستند که سالها قبل با رنج و تلاش شبانه روزی برای خود و دیگر اعضای خانواده شان در دل کوههای این روستا سرپناه ساخته اند.

مالک رحمانی  که مردم منطقه او را فرهاد کوهکن می نامند، اکنون ۸۷ سال سن دارد  و به اتفاق همسرش که او نیز به گفته خودش در همان شب تولد او متولد شده است، اکنون تنها ساکنان این روستا هستند.

مالک که از اول انقلاب در اینجا ساکن است،حدود 10 خانه 4 دیواری و دو انباری را با کلنگ در زیر زمین و در دل کوه حفر کرده است.

مالک می گوید : آن زمان عاشق بوده ام و روزها در قنات کار می کردیم و شب ها به اتفاق دو برادر خود زیر کوه را حفر می کردیم تا سرپناهی برای خود داشته باشیم.

وی از عشق خود به همسرش می گوید و بیان می کند که همه این کلن ها را به عشق شیرین زندگیش برزمین زده است و اکنون خوشحال است که سالهای سال مثل فرهاد و شیرین در خانه های باصفایی که برای متر ، متر آن عرق جبین ریخته است، زندگی می کند.

مالک می گوید: آن زمان درآمد و سرمایه آنچنانی نداشتیم و نمی توانستیم برای خود با خشت و آجر سرپناه بسازیم بنابراین به این منطقه آمدیک و به اتفاق برادران خود سه رشته قنات حفر کردیم که البته در حال حاضر تقریبا خشکیده است و شب ها به جای استراحت،دل کوه را با کلنگ خالی می کردیم تا سرانجام موفق به ساخت این سرپناه برای خودمان شدیم.

وی ادامه داد: بعد از آن با اضافه شدن فرزندانمان، شروع به حفر خانه برای فرزندانم شدم و توانستم برای همه آنها در دل کوه خانه بسازم هر چند که اکنون آنها در این محل زندگی نمی کنند و به جهت مسال کاری از این روستا مهاجرت کرده اند.

علیرغم اینکه روستای حاجی آباد سرکش در دل منطقه ای کوهستانی قرار دارد، اما حدود ۳ سال قبل، برق و حدود ۵ سال قبل تلفن به این روستای تک خانواری آمده است و مالک و همسرش این را مدیون نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است.

تانکر آب می خواهیم

مالک، از خشک سالی های پی در پی رنجور است و می گوید:صدها نهال زرشک و پسته در این منطقه با امید کاشته ایم اما خشکسالی امانمان را بریده است و بیشتر درخت ها را خشک کرده است.

وی خواستار نصب یک تانکر آب در بالادست روستاست، و می گوید:پیری و ناتوانی یاعث شده تا نتوانیم جهت استحمام و نیازهای روزانه از آب پایین دست روستا استفاده کنیم به همین منظور جاده ای برای رفت و آمد تانکر حمل آب به بالادست روستا درست کرده ایم، اما نیاز به یک تانکر آب داریم تا بتوانیم آب را به پایین لوله کشی کنیم.

مالک و همسرش اگر چه زندگی ساده ولی باصفایی دارند، اما دلی دارند به وسعت دریا و خواسته هایشان هم بسیار ناچیز و اندک و ساده است.

امیدواریم مسئولان شهرستان، این تنها خواسته فرهاد زیرکوه را اجابت کنند.


……………………………………………………………


مراتب تکمیلی همراه با عکسهایی جذاب و قشنگ مالک رحمانی  شیرین و فرهاد را در  پروفایل اسفاد وطنم بالای صفحه (زیکوه نیوز )تماشا بنمایید 

ره رویان دیار عشق را هیچ مانعی نیست  باید عاشق باشی تا علاقه شدید قلبی را احساس کنی 




نه برای آنکه در دامن هر فریفته و هیز بچرخانی 
نه برای آنکه راهت را نشناسی 
نه برای آنکه نادیده بگیری  دستهای کودکان کار و بی سرپرست را
نه برای آنکه حق الناس را بپوشاند 
نه برای آنکه کمک به  فقرا ایتام و تهی دستان را بپوشاند 
نه برای آنکه برای هر حق و عدالت شور باشد 

چشم هایت را دوست بدار که می توانستی با آنها ببینی 
راستی ! 
اگر چشمهایت را نداشتی چه می کردی 
خالقی 


نگاهی گذرا بر کوچه های دهه ی ۵۰ اسفاد(قسمت دوم)

روبروی مغازه ی ایشان مغازه ی برادران عظیمی بود.مرحوم حاج محمد امین و حاج حسینعلی عظیمی.آنها برای سالهای متمادی صمیمانه،بطور مشارکتی و بدون هیچگونه تقسیم اراضی و املاک پدری با هم زندگی کردند.حاج محمد‌امین مسوول فروش مغازه،پیشبرد کارهای کشاورزی،تهیه نیروی کار و حاج حسینعلی عظیمی که با عنوان یک تاجر در میان مردم روستاهای اطراف معروف‌ بودند محصولات عمده کشاورزی بویژه پنبه،ارزن،زعفران،قالیچه و سایر محصولات و اجناس مردم اسفاد و روستاهای همجوار راخریداری و بصورت عمده به تاجران قاین و بیرجند،مثل آقایان ریاسی وثابتی و اذانی می فروختند،ایشان در زمانی که وسیله نقلیه در منطقه نبود با دوچرخه به روستاهای اطراف می رفتند و مازاد محصولات آنها را خریداری و افرادی را با الاغ برای انتقال به اسفاد به کار می گماردند.ایشان بر مغازه و کار کشاورزی هم نظارت مستقیم داشتند.در مغازه با نظارت بر فروش و تقاضا،اجناس مورد نیاز را از بیرجند وقاین تهیه می کردند.مغازه ایشان با شش پله ارتفاع بر کوچه مشرف بود و زیر زمین آن انباری مغازه بود.دراین مغازه انواع کفش گالش،چکمه،چبلیت و دمپایی،لوازم خانه،روغن چراغ(در آن زمانها به نفت،روغن چراغ می گفتند.)لامپِ انواع چراغ دستی،گردسوز و لمپا،طلق چراغ ، لوازم التحریر،لوازم خرازی از قبیل انواع تیته یا قرقره ی نخ،انواع جوهر نخ رنگ کنی،نخ دمسه در رنگهای مختلف،سنجاق قفلی،سوزن خیاطی،چوری،موزنک،انواع مواد غذایی از قبیل روغن نباتی شاهپسند ،قندکلّه ،آبنبات،کاغذپیچیده(شکلات) نبات شاخ،گز،شکلاتِ قلمی،خرما،نخود،کشمش و سایر تنقلات و انواع تخم و توشه کشاورزی بفروش می رسید،نکته ی خاصِ قابل ذکر در این مغازه این بود که در آن فروشنده یک چرتکه و یک ترازوی دو کفه ای داشت که کفه هایش هر یک با سه زنجیر بلند به شاهنگ ودر نهایت به سقف مغازه آویزان شده بود،این هم یک دکور سنتی خاص بود و هم لوازم اولیه ی یک فروشگاه،که جلوه ی زیبا و شگفت انگیزی به مغازه می داد و نظر بینندگان را‌ به خود جلب می کرد .

 این مغازه بعدها با همکاری دو متصدی فعال و مثبت اندیش درحیطه ی جوانان و دانش آموزان،آقایان حاج محمدعلی  فردوسی وحاج محمد عبدی به کتابخانه و انجمن اسلامی دانش آموزان اسفاد تغییر کاربری داد.

در این محله سه - چهار پاتوق دیگر هم بود که در فصل سرما رونق بیشتری داشت.یکی دستکش یا جوراب پشمی می بافت،یکی برای دامها شلغم ریز می کرد،یک گروه ریسمان مویی می بافت و یکی هم می دیدی سر در لاک خودش با جِلک خود نخ می ریسد و هر عابری را مبهوت هنر زیبا و چرخش آرام و بیصدای این فرفره ی خود می کند، یا می دیدی مادر سالخورده ای جلوی سابادی گِلی،کنارِ هاله ای از ابر سفید ِ پنبه اش نشسته و با چرخ زیبایش،حلّاجی می کند و پسرکی که غرق در بحر چرخش و صدای گوش  نواز جریک جریک  چرخ حلاجی است و یا می دیدی دخترکی بر لب جوی،که دو تاس در دست دارد و با آب زلال و نقره ای مشغول ورشستن دانه های ماش می باشد،دنیای قشنگی بود ، زندگی آرام و بی دغدغه پیش می رفت.کم کم به درب قلعه میرسیم‌.اینجا حوض بزرگی است با دو تخت سیمانی در دو طرفش که تابستانها سایه ی خنکش پاتوق استراحت و قطاربازی اهالی بود.جلوی این حوض یک سنگ بزرگ بود که روی آن را کاسه مانند کنده بودند و برای حیوانات در آن آب می ریختند.کار سنتی قابل تقدیری بود وبه آن سنگَو می گفتند.در سه طرف این حوض سه مغازه بود .روبرو ، مغازه آقای میرزا ابراهیم خالقی که بعدها به آقای ظاهری واگذار شد،سمت چپ آن مغازه فرزندان مرحوم ملامحمدتقی قلیزاده و سمت راست آن مغازه آقای اسفاد بود،مرحوم کربلایی سید محمدتقی ،مردی باتقوا،پرهیزگار ،بی آزار و قاری قرآن که برایش طلب مغفرت داریم. بعد از این حوض یک بنا سقابه بود وکنار آن یک باب مسجد،که بعد از تخریب و فرسایش آن که اسفاد هم مدرسه نداشت مدتی بجای مدرسه از آن استفاده می شد و مسجدی جدید در چندین متر بالاتر ساخته شد تا اینکه در زله ی ۱۳۷۶/۲/۲۰ اینجا هم بطور کل تخریب شد.از مسجد که رد می شدی به آخرین مغازه ی اسفاد می رسیدی.مغازه مرحوم حاج محمد حسن محمد حسینی.مردی صبور خوش اخلاق با چهره ای بشاش و دوست داشتنی که برایشان آرزوی غفران و رضوان الهی داریم. با عبور از اینجا به بنای قدیمی و تاریخی حمام زمینی اسفاد می رسیدی که خود پر از خاطره و نیازمند کلی وقت برای نوشتن از این بنای سنتی است.از اینجا تا به قنات تراکم منازل مسی کمتر‌ بود و مردم بصورت پراکنده در خانه باغها زندگی میکردند.سر تخت آقا میر،کیچه ی سَلَری،کیچه ی تنگ،سر سه کیچه،کیچه ی زِلَبَدی(مخفف زین العابدین) کیچه ی رئیسی ، نام محلهای خاص کوچه ی باغستان بود.و در نهایت دو بنا آسیاب آبی با ساختاری سنتی و پای چنار و درخت شاه توت  و کتابی از خاطره که در ذهن هر اسفادیِ آن زمانی،مکتوب و منقّش است.

احمد عظیمی  ۱۳۹۷/۱۲/۲۵ ه.ش



هنوز شهرک بنا نشده بود.

 ابتدای اسفاد یک تقاطع بود و به نوعی دروازه ی ورودی روستا.یک چهارراه استراتیژیک ، که از سمت شمال از راه بوته ی خیک و حوض نیکبخت به آبیز  و از شرق به دیمه زار  اسفاد و روستای چاه پایاب و از سمت جنوب از راه قدیم گوگری به میرآباد وصل میشد. غرب چهارراه ورودی اسفاد بود که به دو قله ی معروف شاسکوه و میلاکوه منتهی می شد.در یک حاشیه ی چهارراه مدرسه ی راهنمایی قرار داشت.این مدرسه اهدایی موقت مرحوم حاج حسین صیامی بود.مردی با ایمان ، خیّر ، قاری قرآن با اطلاعات عمومی بالا که برای تاسیس مدرسه راهنمایی ، منزل خود را چندین سال رایگان در اختیار عموم قراردادند تا زمینه ی پایه گذاری و تاسیس این پایه ی آموزشی در اسفاد فراهم شده باشد.(خدایشان بیامرزد).روبرو ، مغازه آقای حاج مصطفی ابراهیمی و کنار آن بعدها مغازه ی آقایان شهریاری وپائین تر آن مغازه ی آقای رجب قلیزاده بود. بهترین خاطره ی این چهار راه ورود و خروج مینی بوس های مسافربری اسفاد-قاین و ماشینهای کاسبان دوره گرد به روستا بود که در این میان کَبله شیخ عباس از همه وفادارتر و مداوم تر بود.به سمت بالا که می رفتی به کارگاه قنادی سنتی مرحوم حاج محمد صادق اکبری می رسیدی که دو پله از کوچه پائین تر بود . کارگاهی با دیگهای مسی بزرگ ، سینی های قالبگیری قند ، یک فر بزرگ و سایر ابزار مخصوص و سنتی، که این کارگاه پر آوازه بعدها به ملک مرحوم کربلایی محمد صادقی انتقال یافت .روبروی قنادی آب انباری بود معروف به کُر ، که مقداری از آب وقف روستا جهت گَوگله و دیگر حیوانات در آن ذخیره می شد و یک درخت توت ِ نه چندان خوش احوال آنجا به سختی زندگی میگذراند و روبروی آن مغازه ی آقای کاظمی  . 

به واسطه ی این کُر و اینکه اینجا پایین قلعه بود اینجا را سرِ کُر یا زِرقلعه می گفتند . بعداز اینجا مغازه آقای کربلایی غلام نبی شهریاری بود . مغازه ای با درب دو لنگه ای توسی رنگ چوبی که یک درب ورودی هم به حیاط ایشان داشت.بعدِ ایشان منزل آقای حاج محمد کلوخ اسدالهی بود. مردی صبور ، آرام و مشتریمدار که درکنارکشاورزی ،بنزین فروشی و کارگاه جوشکاری داشتند و صدای دیزل هندلی آن نوید حضور مقرر  و راه اندازی کار مشتریان را می داد . درست روبروی این کارگاه جوشکاری واحدصنفی آقا ظاهری بود که نسبت به سایر مغازه ها مجهز تر می نمود و درخت توتی با تنه ای ناودونی شکل وسط کوچه خودنمائی می کرد.بعداز این درخت ، کوچه  سه الی چهار متر عریض تر میشد و این پهنای وسیع تا منزل مرحوم کربلایی حیدر عابدینی ادامه داشت. در ابتدای این پهنای وسیع منزل و نجاری مرحوم حاج غلامرضا نجفی بود، مردی  بسیار سخت کوش و متبحر و مجرب که در عصر خود شناخته شده بودند. متبحر گفتم چونکه هر کاری بدستشون می چسبید و در خیلی کارها استاد بودند از جمله در شکار با اسلحه ی شکاری و " دو در" و "حلقه مو" و نیز تله ی دو بال که برای حیوانات و مخرب مانند سیخل ، روباه و شغال بکار میرفت.

حرفه ی نجّاری بعد از کشاورزی شغل دوم ایشان بود که در نبود امکانات پیشرفته ی امروزی با ابزاری مختصر و مقدماتی از قبیل ارّه درشت بُری ، تیشه ، پَرما(دریل دستی)،اسکنه(موقار) و چکش کارهای بزرگی انجام 

می دادند و وسایلی از قبیل دربهای چوبی ، نردبان ، دروازه خرمنکوبی ، چَیگ ، جُق ، ماله ، اسباب گَورونی یا شخم زمین ، بافت انواع سبد ، سَفته قوت ، شیل و قفسِ پرنده از مهارتها و هنرهای دستی ایشان بود .در چند قدمی نجاری مغازه آقای اسدالهی و ربروی ایشان اولین مدرسه ی رسمی آموزش و پرورش در اسفاد بود که برای متولدین تا دهه۵۰ پر از خاطره است.خاطرات درس در چادر،خاطره با شهیدان اسماعیلی،حسینی و شفیعی و زیر توپ زدنها که مرسومترین بازی بود. روبروی مدرسه مغازه آقای شهریاری بود که بعدها به آقای غفاری واگذار شد. در ادامه ی مسیر به آسیاب گازوئیلی می رسیدی که گویا صدای تپ تپ آن هنوز بر مخ منِ همسایه می کوبد. اینجا به چند دلیل پاتوق جوانان آن روزهابود : ۱) وجود درخت توت تنومند و نه چندان شاقولِ مرحوم ملا خالقداد با سایه ای خنک و دلنشین که می شد سرپا روی تنه اش راه رفت. ۲) حضور مداوم آقای اسماعیل حسنی متصدی آسیاب بعنوان بهترین همدم اهالی . ۳) وجود سه باب مغازه آقایان یاری،اسماعیلی و غفاری مجاور هم . همه ی اینها زمینه های یک  پاتوق پر رونق بودند . در چند قدمی آنها مغازه حاج حسینعلی عظیمی محل خرید و فروش قالیچه با معیار اَیاق ، فروش انواع پارچه،لوازم التحریر،زعفران و گل زعفران،ارزن،پیازتخم،چغندرتخم وسایر بذرهای مرغوب بود.سپس مغازه آقای نوروزی و در ادامه ی کوچه مغازه آقای حاج حسن ابراهیمی،مردی صبور و با‌ گذشت که در ناملایمات اخلاقی از کوره در نمیرفت و همه ی اسفادیها پسرخاله و دختر خاله اش بودند،همان که سالها متصدی شرکت تعاونی اسفاد بود.برایش آرزوی توفیق داریم.-

نویسنده :احمد عظیمی 


    پروانه


خاطراتم روزهایی ساده بود         قصه های ساغی و پیمانه بود 

نبض عطر کوچه های احساس      قصه های عطر ناب و پونه بود

خانه ام خشت  آسیابم ابی         هر سحر   بانگ نماز دلداده بود 

پرچم صلح و سفید دهکده       روی هر بام  عطر یاس مستانه بود 

قصه ی   دور   اجاق    اتشی       خاطرات شمع  چون پروانه بود

بغچه ای از ریس ابریشم سفید   سفره ای از شور عشق ونان بود

واژ ها را کوچه های خاکی            هاله هاله مو به مو پیمان بود 

خرمن گندم کشت و چشمه نور     دشت لاله بوی گندم زار  بود  

شاخه ها پروانه ها بی انتها           وسعتی در قلب هر پرواز بود 

کاش می شد اندکی پروانه بود      خوابهایم اتفاقی ساده بود   

                              شعر :خالقی اسفاد (عرفان)



ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است، پاک است خداوندی که آفریننده روشنایی هاست.»




رمز و راز‌هایی از یک آیه که به قله قرآن شهرت دارد!

در این مطلب شما را با رمز و راز‌هایی از یک آیه که به قله قرآن مشهور است آشنا می‌کنیم.

 آموزه های آیه 255 سوره بقره 


* آیه


اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ


* ترجمه


اللّه، که جز او معبودى نیست، زنده و برپادارنده است. نه خوابى سبک او را فرا گیرد و نه خوابى سنگین. آنچه در آسمان ‏ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند. گذشته و آینده آنان را مى ‏داند. و به چیزى از علم او احاطه پیدا نمى ‏کنند مگر به مقدارى که او بخواهد. کرسى (علم و قدرت) او آسمان ‏ها و زمین را در برگرفته و نگهدارى آن دو بر او سنگین نیست و او والا و بزرگ است.


* نکته ها


به مناسبت وجود کلمه ‏ى کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه آیت الکرسى» نامید. در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزله ‏ى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد. همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده است، از على علیه السلام نقل کرده ‏اند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیة الکرسى را خوانده باشم. 


در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همین سبب آیة الکرسى را شعار و پیام توحید دانسته ‏اند. هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: لااله الاّ اللّه»  ، لااله الاّ هو» ، لااله الاّ انت»  ، لااله الاّ انَا» ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیة الکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.


 


سروده هایم که برای اسفاد سروده شده است تقدیم می نمایم. 



زادگاهم خدا     نگهدارت                           

    دل ما زیر خط پرگارت

ما همیشه به یاد تو هستیم                    

   گرچه از نان تو نظر بستیم

ابر و باران همیشه مال تو                          

 بهترین آب، خوش به حال تو 

عالمانی بنام داری تو                            

     هرچه خوبی تمام داری تو 

ای زمین همیشه حاصلخیز                     

    کمرت راست کن کمی برخیز 

خیز و بنگر دوباره جان داری                     

    در تن خسته هم توان داری 

مرتضی گفت قصه 

اسفاد                       

     قصه گل و شاخه شمشاد   


 


…………………………………………………………………………………


سلامی بر گل  زیبای  اسفاد                گروه ناب وخوش آوای اسفاد


دلم در پیش خورشید است بنگر                   سر شاسکوه، در بالای اسفاد


سفر کردم به شهرهای زیادی                      نبوده هیچ یک، همتای اسفاد


به یاد روستا دل تازه دارم                             دل من عاشق و شیدای اسفاد


صفا و خوبی مردم فراوان                             نباشد مردمی همتای اسفاد


ببین گلدسته های مسجدش را                    اذان  دل کش  آقای اسفاد


ندارد طرقبه حسن و جمالی                         به پیش منظر زیبای اسفاد


شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم


 خواب پروانه


خاطراتم روزهایی ساده بود         قصه های ساغی و پیمانه بود 

نبض عطر کوچه های احساس      قصه های عطر ناب و پونه بود

خانه ام خشت  آسیابم ابی         هر سحر   بانگ نماز دلداده بود 

پرچم صلح و سفید دهکده     روی هر بام  عطر یاس مستانه بود 

قصه ی   دور   اجاق    اتشی       خاطرات شمع  چون پروانه بود

بغچه ای از ریس ابریشم سفید   سفره ای از شور عشق ونان بود

واژ ها را کوچه های خاکی            هاله هاله مو به مو پیمان بود 

خرمن گندم کشت و چشمه نور     دشت لاله بوی گندم زار  بود  

شاخه ها پروانه ها بی انتها           وسعتی در قلب هر پرواز بود 

کاش می شد اندکی پروانه بود      خوابهایم اتفاقی ساده بود   

                              شعر :خالقی اسفاد (عرفان)


   این روزها گاهی 

    حس غریبی در درونم سخت می گنجد

    حس می کنم تنهام 

    حس می کنم هر شب خودم را با خود اویزم 

    چنگ می زنم بر صورت ایینه و دیوار 

            دیدارهای من همه سنگن 

            دیوارهای شیشه ای شفاف 

             دیدارها دیوار می سازند

    هر شب که می خوابم 

    در لابلای هاله ای ابری 

                              در اسمانی صاف 

                                  در اسمانی پاک 

              در رختخوابی نرم 

              پرواز را من ارزو دارم 

    ایا در این غربت

    ایا در این وحشت 

    ایا در این دیوار 

    ایا در این دیدار هفت تا سنگ 

                    ایا که این پرواز را ممنوع می بایست 

                                                           خالقی عرفان 



ه


خورشید می تابد 

خورشید می تابد ز لای برگ ها تیز 

بوی نسیم و لاله و سرو چمن نیس

پاییز می اید 

در  زیر پایم خش خش برگ های بی جان 

افتاده اند بر پیکر تقدیر طوفان 

حس غریبی از درختان و زمین 

   هیس 

پاییز می خواهد درختان را بخواباند دوباره 

ای ابرها  ای بادها  

ای چرخش  گردان و عرفان 

  لطفا همه هیس 

   خالقی (عرفان)




سالها پیش سرزمن ما  جولانگاه اشرار و مینی شده بود که گاه و بیگاه از مرزهای شرقی و به صورت غیر قانونی وارد این سرزمین می شدند و اقدام به تجارت مواد و شرارت می نمودند . جرات و جسارتشان به حدی رسیده بود که دیگر حضورشان در مناطق مرزی احساس نمی شد بلکه در شهرهایی مثل کاشمر و سبزوار و نیز آوازه حضور و شرارتشان به گوش می رسید.


در این میان گروهی ۸ نفره از این اشرار به سرکردگی شخصی به نام نظیرخان و با انبوهی از سلاحهای اتوماتیک به قصد شرارت وارد زیرکوه می شوند . اما مقر استقرار این گروه در کوههای محمد آباد بلافاصله مورد شناسایی قرار می گیرد و عملیات دلاورانه جان برکفان نیروی انتظامی و چریک های محلی آغاز می شود. به جهت پناه گرفتن اشرار بر قله ای بلند و دارای سنگ های بزرگ و اشراف آنان بر پایین دست غلبه بر آنها کار چندان ساده ای نبود .علاوه بر اینکه اشرار مجهز به تیربار گرینف - سمینوف - آرپی جی و بودند و مهمات قابل ملاحظه ای هم همراه داشتند. اما آنچه آنروز حسابی به چشم می آمد علاوه بر دلاور مردی جان برکفان نیروی انتظامی جرات و جسارت چریک های محلی بود که با شناخت کاملی که از منطقه داشتند سر انجام تیر خلاص را بر پیشانی سرکرده این گروه که بر پشت تیربار نشسته بود شلیک کردند .


جسد نظیر خان بر بلندای همان قله دفن شد و هنوز پس از گذشت ۱۰ سال وقتی از آنجا عبور می کنم صدای نعره های نظیر خان در گوشم می پیچد اما امروز فقط چیزی که از این هیبت م باقی مانده است شال افغانیش است که هنوز از زیر خاکها به چشم میخورد




   این روزها گاهی 

    حس غریبی در درونم سخت می گنجد

    حس می کنم تنهام 

    حس می کنم هر شب خودم را با خود اویزم 

    چنگ می زنم بر صورت ایینه و دیوار 

            دیدارهای مملو از دل سنگ

            دیوارهای شیشه ای شفاف 

             دیدارها دیوار می سازند

    هر شب که می خوابم 

    در لابلای هاله ای ابری 

                              در اسمانی صاف 

                                  در اسمانی پاک 

              در رختخوابی نرم 

              پرواز را من ارزو دارم 

    ایا در این غربت

    ایا در این وحشت 

    ایا در این دیوار 

    ایا در این دیدار هفت تا سنگ 

                    ایا که این پرواز را ممنوع می بایست 

                                                           خالقی عرفان 



ه


سیاه چادر؛ دست بافته عشایر

سیاه چادر، به دست بافته‌ای بسیار ساده با موی بز جهت استفاده در سقف و دیوارهای چادر عشایر گفته می‌شود. عمده ماده مورد نیاز جهت بافت سیاه چادر موی بز است که از رنگ سیاه زاغ، سور و بور آن استفاده می‌شود.

تمامی مراحل پاکیزه‌سازی و ریسندگی نیز توسط مردان و ن بومی به انجام می‌رسد. عمده محصول تولیدی این رشته تخته‌های سیاه چادر است که جهت تهیه چادر عشایری با اندازه‌های مختلف، تعدادی از آن‌ها را به هم متصل می‌کنند.

این تخته‌ها به طول تقریبی هشت تا ده متر و عرض یک متربافته شده و به صورت ساده و کاملاّ سیاه رنگ است. برخی افراد برای ایجاد تمایز بین سیاه چادر خود در حین بافت بر روی این تخته‌ها با نخ سفید پنبه‌ای نقش‌های ساده‌ای ایجاد می‌کنند. 

ابزار مورد استفاده در سیاه چادربافی بسیار ساده و ابتدایی و شامل؛ دار افقی، شانه، دَستَک و پاکی است. در حال حاضر بافت سیاه چادر توسط ساکنین روستاهایی چون سِیدال و میغان در شهرستان نهبندان و طوایف عشایری شهرستان‌های سربیشه، قاینات، سرایان و. صورت می‌پذیرد و از این طریق امرار معاش می کنند. 

فضایی کاملا سنتی  دارای چند عدد چوب محافظ که از داخل زیر چادر قرار می گیرد و از دیواره های بیرون به زمین میخ کوب می شود  . کاملا ساده و اسان که در هر شرایط می توان ان را پابر جا و یا حمل نمود . 




گبه؛ هنری نه است که نیز همانند قالی زیرانداز گره‌دار و دست بافی است که قدمت آن به لحاظ نیاز اجتماعی جوامع بشری، امکان سریع نقل و انتقال و به ویژه بافت ذهنی نقوش آن به قبل از تولید قالی برمی‌گردد.

این دست‌بافته ازقالی کوچکتر و تراکم بافت کمتری داشته و بر روی دارهای زمینی و به ابعاد تقریبی ۲۰۰*۱۰۰ و ۲۰۰*۱۲۰ سانتی‌متر تولید می‌شود. 

ابزار و تجهیزات بافت گبه همانند قالی است. جنس تار و پود قالیچه‌های مرغوب اکثراً از پشم و نوع گره مورد استفاده بیشتر تُرکی است.

طرح‌هایی نظیر، کاجی، گلدانی، سجاده ای، گُل مرغی، گل ابری، گل کشمیری، فَتحُ الله‌خانی، گل آیینه، زوزَنی، پادراز، مَدَدخانی،گل کاشان و نقوش حیوانات از جمله پلنگ، طاووس ، شتر از نقشه‌های معروف گبه‌های خراسان‌جنوبی هستند.

از طرح‌های رایج در حاشیه این دست بافته نیز می‌توان به چِنگ چِهِل مرغ» و یا علی» اشاره د. تولید انبوه این دست‌بافته در شهرستان زیرکوه و روستاهای تابعه آن شامل؛ حاجی آباد، آبیز، فَندُخت، اِسفاد، بهمن آباد و اِستِند است، اما در شهرستان‌های دیگر استان از جمله سربیشه، خوسف (روستای هدف گردشگری خور)، نهبندان، قاینات (بویژه شهر اِسفِدِن وروستاهای کُرغُند، تیغاب وگَرماب)، صورت می گیرد  




به حرف کسی گوش نمی دادم 

همیشه دوست داشتم تنها باشم 

در خلوت به سر می بردم  برایم ارامش بخش بود 

روزگار به سختی می گذشت 

تمامی بچه ها از دستم ناراحت بودند 

چون دوست داشتم تنها باشم و در دنیای خودم سیر می کردم 

صدای ارام و دلنشین مرا خرسند می داشت 

و مرا از تنهایی و غم و اندوه بیرون می اورد 

من بودم و او تنهای تنها 

موقع دلتنگی ها مو برام غصه دریا رو می گفت و مرحمی بود بر زخمهای  کهنه ام 

ولی اکنون نیست و خیلی ناراحتم چون شکست 

واکمن خوبی بود 

۵/۱/۸۴ دفتر منشی کادر ، اب یک قزوین 

خالقی اسفاد     برگی از دفتر خاطراتم 



گاوآهن یا خیش ابزاری در کشاورزی برای کندن، زیر و رو کردن و شخم زدن زمین است که دارای تیغه یا تیغه‌های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می‌شود.

 این ابزار با نوک تیز و برگشته به درون، سر آن به گردن گاو یا به تراکتور می‌بندند و با آن زمین را شخم می‌زنند.


گاوآهن از مهمترین ابزارهای خاک ورزی اولیه است که انواع مختلفی دارد. برخی از انواع مختلف آن عبارتند از:


گاوآهن برگردان دار

گاوآهن بشقابی

گاوآهن چیزل

گاوآهن دوار

گاوآهن زیر شکن

گاوآهن‌ها برای شخم اولیه زمینهای کشاورزی مورد استفاده قرار می‌گیرند. این کار از طریق بریدن و برگرداندن لایه سطحی خاک به عمق معمولاً ۱۰ سانتی‌متر الی ۴۰ سانتی‌متر صورت می‌گیرد. هدف از شخم اولیه برآورده کردن نیازهای اولیه برای رشد گیاهان کشاورزی است. انتهای گاوآهن بایستی به وسیله کشاورز در زمین فرورود تا خاک وارونه شود 

امروزه با ابزار الات کشاورزی نوین دیگر به ندرت از ان استفاده می شود 

چه روزهایی خوبی بود ولی افسوس زود گذشت 






    حکایت    

انبوهی از مگس های وحشی خری را به استقرار و زیست گاه خود در اورده بودند 
خر از هجوم و هیبت انها به تنگ آمده بود 
نافهم کاری از دستش بر نمی امد 
مگسها چنان نیش و دندان خود را تیز کرده بودند گویا در بهترین رستوران به جشن نشسته اند 
انسان به نظر حیوان و مگسها به سو نشسته بود 
و کودکی را به نصیحت موضوع می پرداخت 
می بینی چقدر بد بخت است ایا از این بدتر هم داریم 
این را اموزه گوشت بپندار تا درس زندگی بیاموختی 
کودک گفت می شود باری دیگر بیان کنی از ان سان که به سخن شدی  داشتم مگسهای  خر  را می شمردم 
خالقی اسفاد 




مزار (به معنی زیارتگاه) ریشه در اعتقادات دینی ما ایرانیان دارد که در ایران پیش از اسلام نیز به نامهای دیگری وجود داشته است. بجز حرم امامان معصوم علیهم السلام، که کعبه عشق و ارادت شیعیان است، مکان های دیگری نیز به عنوان مزار شناخته می شود که محل دفن امامزادگان و دیگر بزرگان دین است و یا ممکن است نشانه ای از آنان داشته باشد، مانند قدمگاه حضرت امام رضا (ع) در نیشابور که نشان حضور و استقرار ایشان در آن مکان است. در مجموع مزارها بهانه ای است برای عشق ورزیدن  و ابراز ارادت به بزرگان دین و راهنمایان انسان.


    اگر این جمله آخر را به عنوان فلسفه مزار بپذیریم، هر مکان یا نشانه ای که ما را به یاد خدا اندازد و بهانه ای شود که با او درد دل کنیم و فرمانهای او را به خود و دیگران یادآوری نماییم، می تواند مزار باشد.


     مزار آشی در اسفاد نیز از جمله این مزار هاست که محل دفن کسی نیست اما نشانه ای از قدرت خداوند است :


 در شیب تند قله ای که به نام همین مزار خوانده می شود، سنگی بزرگ و کروی شکل به تنه باریک یک درخت وحشی تکیه داده و در حالی که زیر پای آن خالی بوده و هر آن می توانسته است سقوط کند، سالهاست که همان جا قرار گرفته است.




 طی این سالهای طولانی، باران و برف تغییرات بسیاری در دامنه و قله این کوه و دیگر کوههای همجوار آن ایجاد کرده و زله های این دو دهه سنگ ها و صخره های زیادی را از بالای کوه به پایین پرت کرده است. به طوری که دهانه ابتدایی شاهرود و ادامه آن تا سنگابها و دره گلستو، کاملا با ۱۵ سال پیش متفاوت است، اما سنگ مزار همچنان بر جای خود ایستاده است.


    نمی خواهم این وضعیت سنگ مزار را به مقدسات ربط دهم و مردم اسفاد هم چنین اعتقادی ندارند. اما هر چه هست، این سنگ در گذشته های نه چندان دور، بهانه ای بود تا خانواده ها را از درون منزل به دامنه کوه بکشاند. آن روزها مسافرت رفتن و زیارت امام هشتم (ع) در مشهد به آسانی امروز نبود. رفتن به مزار شاسکوه هم از عهده هرکسی ساخته نبود. مزار آشی فرصت مناسبی را فراهم می کرد که برخی درد دل ها با خدا گفته شود. 


   در آنجا آش نذری می پختند، دعا می خواندند، از خدا حاجت می خواستند و به درختی که تکیه گاه سنگ است، تکه پارچه ای گره می زدند تا حاجت شان برآورده شود. البته امروز دیگر مزار آشی رونق گذشته را ندارد . بدرود تا بعد.


اسفاد قدیم


علاقه زیادی بهش داشتم بخصوص که با طعم های متفاوتی همراه بود گاهی  سرد گاهی ترش گاهی شیرین  در هر صورت خیلی برایم خوشمزه بود .

همیشه داخل کنسول ماشینم چند تایی ذخیره داشتم فصل زمستان معمولا بیشتر می چسبید و حس خوبی داشت چرا که دقیقه ها طول می کشید تا تموم بشه 

معمولا هفته ای یکی دوبار با دوستان برنامه بیرون داشتیم  استخر پارک و یا دو میدانی پارک ملت 

بعد از یه خستگی سرسخت شنا یا دو میدانی خیلی حال می داد روزی طبق روال همیشه گی که در حال خوردن ابنبات چوبی بودم تحت تمسخر و ممانعت دوستانم قرار گرفتم .  انها می گفتن این چیه که تو می خوری مال بچه هاست  گفتم هیچ تا حالا شما خورده اید  ؟گفتند نه  گفتم  پس حق دخالت ندارید . رفتم چند تایی از تو ماشین اوردم و بهشون گفتم برای اولین بار و اخرین بار اگه اشکالی نداره بخورید . انها شروع کردن به خوردن ولی از چشاشون می خوندم که غرورشان حاظر نیست طعم خوشش را  قبول کند. و همین طور هم شد انها هیچ نگفتند من هم به خوردنم ادامه دادم و موضوع را عوض کردم . 

چند روزی نگذشته بود که پارک ملت با دوستان قرار داشتم  من از همه دیر تر رسیده بودم . شکلاتی با طعم نعنا  از داخل ماشین برداشتم و درب  ماشین را قفل کردم طبق معمول کنار دکه ی رومه فروشی قرار داشتیم  در حالی که داشتم شکلاتم را مک می زدم بچه ها را از پشت دکه می دیدم همین که نزدیک شدم دیدم انها هم چند شکلات خریده اند و همچنان دارن می خندند و لذت می برند  وقتی رسیدم گفتم این چیه دهنتون  همگی نگاهی به هم کردیم و حسابی زدیم زیر خنده  . گفتند فکر نمی کردیم اینقدر خوشمزه  باشد  دمت گرم . 

برگی از خاطراتم 



هوایی نه چندان سرد  دلچسب و زیبا بعد از یک برف و بوران شدید و افتابی ملایم همراه بود که به ذوب شدن برف ها ی نشته شده  می پرداخت . انقدر برف بر دامنه و نوک کوهها نشسته بود و سفیدیش چشم انسان  را می زد که دل هر تپنده ای رو به بیرون از خانه و گشت و گذار  می کشاند.  کبوترهای چاهی به زیر سقف سالن خواب گاه پناه اورده بودند و  منتظر باقیمانده غذای اشپزخانه که هر روز در سطل اشغال کنار پادگان می ریختند به سو  نشسته بودند  ازدحام و خپلی انها به حدی بود که هیچ ترسی از انسان نداشتند . انقدر  که غذای پادگان به انها ساخته بود زیر پوستشان اب جمع شده بود و تپلی انها چشم هر شکارچی رو به چشمک می اورد . 

خدا از تقصیراتم بگذره من هم نه اینکه دستم به کمان همان پلخمو ,,بد نبود , اشفته بازارشان بد جوری کلافه ام کرده بود هر چند که شکار را من از ماهها قبل شروع کرده بودم و گاه گاهی شکمی از عزا در می اوردم .

ولی ان روز .

 کمان را به سوی کفتری چاهی نشان کرده بودم تا  خواستم پرتاب کنم صدایی از پشت اسایشگاه به گوش رسید و بدو بدو قدم هایش  کبوتر خوش شانس را به پرواز و حیاتی دوباره در اورد . چه شانسی موقعی که حس افتادن کبوتر در فکر بود غیر ممکن بود قسر در بره .

چه شده است رفیق ؟ بیا انظامات ملاقاتی داری 

سربازی که جانشین خودم بعد از پایان خدمت تعیین کرده بودم خوش حالی اش  را گاهی این چنین ابراز می نمود . باشه  حالا بگو کی هست ؟نمی دانم ! 

باشه برویم ببینیم کی تو این سرما اومده ملاقاتی 

ساعت اداری تمام شده بود نزدیک ساعت پنج بعداظهر بود وضعیت پوششم زیاد مناسب نبود و بند پوتینم بر روی زمین ,,کشال ,,کشیده می شد . داشتم می رفتم که یکی دیگه از بچه ها گفت بابات انتظامات منتطرته 

یه احساس عجیبی داشتم انقدر خوشحال بودم که از کفترهایی که شکار کرده بودم و تیر کمانم فراموش کرده بودم . با همان وضعیت خود را به انتظامات رساندم . ارشد انتظامات اومد جلو گفت برو که بابات اومده ملاقاتیت .  دمت گرم من دوسال اینجا خدمت کردم هیچ پدری را در ملاقات فرزندش ندیدم  حتما خیلی دوستت داره که این همه راه اومده به ملاقاتت 

دو عدد کنسرو ماهی در دستانش بود و گفت این ها رو هم بابات بهمون داده گفتم نوش جانتون بوخورید . 

وقتی نزدیک شدم اشک در چشمانم حلقه زد ولی خودم را نگه داشتم پدرم را بغل کردم . گفتم اینجا چه می کنید ؟ پدرم خنده ای کرد و گفت اینها چیه دستت مثل اینکه خیلی خوش می گذره خنده ام گرفت و گفتم چیکار کنم  بیکاریه . کیفش را باز کرد و چهار عدد کنسرو دوعدد کنسرو ماهی و دوعدد لوبیا را برایم در پلاستیکی گذاشت . گفتم نمی خوام بابا جون 

اینقدر که کنسرو ماهی خوردم حالم بد می شه اخه بچهای اشپزخانه ارادت خاصی بهمون دارن و برامون میارن خودت بوخور گفت نمی خوام اشکال نداره اگه نخواستی می دی به کسی 

ازش تشکر کردم و وقتی خداحافظی کردم بغض عجیب گلویم را می فشرد به خودم یه نگاه کردم دیدم واقعا خنده دار شدم یک دستم دوعدد کفتر چاهی و یک دستم پلخمو وضعیتم که ناقص و پوتین هام هم شل و ول

 احساس کردم پدرم از من خوشحال و خاطر جمع شد . چون با وضعیتی که در انتظامات و بچه های انتظامات داشتم فهمید که جام خوبه و بهم خوش می گذره  . اخه هر کی میومد انتظامات برای ورود و خروج باید به صف می ایستاد و بازرسی می شد وقتی وضعیت من رو دید که نه بازدید شدم و نه تو صف وایستادم  فهمید که جام خوبه

پدرم خاطرات سربازی اش را گاهی برایم تعریف می کرد و خیلی خدمت سربازی اش را دوست می داشت . که اگه عمری باقی بود قسمتی از خدمتش را به نگارش در می اورم .

هر  چند که از نگهبانی و خورد و خوراک در امان بودم اما روزهایی تکراری و غربت ودوری پدر و مادر و فراق  وطن بد جوری عذابم می داد . کسایی که خدمت رفته اند می دانند چه می گویم .

ان روز تنها چیزی که بهش فکر نمی کردم  دیدار پدرم بود که غیر منتظره بود .

 برگشتم به اشپزخانه و جاتون خالی با بچه های اشپزخانه و بچه های دفتر منشی کنسروها رو با تعدادی کفتر پختیم و حسابی حال کردیم خیلی خوش گذشت . جاتون خالی 

دفتر منشی  اسفند ۱۳۸۴



روزی معلم دبیرستانمان اقای صالحی امتحان فیزیک گذاشته بود . کلاس درس مون  خیلی شلوغ بود جمعا نزدیک به سی نفر می رسید سال اول دبیرستان ابیزیها , فندختی ها اسفادیها ومیراباد مختلط بودند 

درس فیزیک و شیمی هم یکی از دروس بسیار سخت من بود چرا که با اشکال و فرمول هایی هندسی و دشوار همراه بود . امتحان برقرار شد . تغلب همیشه تو رگ و خونمان بود انقدر که دوست بسیار خوبم اقای اسماعیل عبدی ,,عیدی ,, به لقب اسماعیل تغلب شهرت بود . 

بعد از پایان امتحان اکثرا زیر ده گرفته بودیم 

من همیشه حساب و کتاب نمراتم را می کردم و اگر کم و زیاد بود شکایتم را اعلام می کردم ان روز من حساب کردم و یک هفتادو پنج صدم با احتسابی که کرده بودم   بیشتر می گرفتم یعنی گرفته بودم نه و هفتاد و پنج صدم تازه خوشحال بودم که این نمره رو گرفته بودم .

یکی از دوستان فندختی از امتحان سه گرفته بود . براش حساب کردم یک بیست و پنج صدم اضافه شد . گفت الان می رم به معلم می گم , گفتم داداش بیخیال شو بیست و پنج صدم چه دردی ازت  دوا می کنه  ارزشی نداره رو بزنی  . با چهره ای بسیار جد و اشفته و با لهجه شیرین خودش برداشت گفت : 

بیست و پنج صدم هم غنیمته !!!!!

ما رو باش خوشکم زده بود 

حسابی زدیم زیر خنده و این ضرب المثلی شد که امروزه بارها و بارها در جاهایی استعمال می کنم . 



میهمان حبیب خداست

میهمان نقش مهمی در رزق وروزی انسان  دارد 

در تنگناترین شرایط میهمان به برکت خانه می افزاید

.   


مادری از دیار کهن که بر باورهای خویش اعتقاداتی این چنین بیان می دارد .

هنوز اهن چکشی اونگ شده روی درب چوبی را نکوبیده بودم که صدای مادر از دور دست می امد 

آمدم  امدم  . مادر , کیستی ؟

منم مادر اشنا , درب را باز کن  چقدر خلوص پاکی و مهربانی مادران قدیمی از چهره هایشان نمایان است  . سلام مادر ,  چهره ای شاد و بشاش انگار ساعتها به انتظار کسی نشته بود . 

تنهایی و انتظار , درد غریبی ایست و چه سخت است است  گاهی فرزندی که با جان ودل بزرگ می شود گوهر دیدار پدر و مادرش را از خودش سلب  می کند 

ویا در این امر کوتاهی می کند و انگه که غم نداشته ی ان را حسرت می خورد  که دیر می شود .

  بفرما بفرما بنشینید . هنوز ننشسته کتریش را به علامت ابراز علاقه و محبت بر روی چراغ نفتی اش  اتیش می کند . چه خبر مادر؟

دوستی همراهم بود ان را به مادر معرفی می کنم . مادر ,  خیلی خوش امدی میهمان حبیب خداست .خیلی خوشحال شدم . خوش امدی  

خوب  چه میکنی .هیچی امروز استکان چایی از دستم بر زمین افتاد و شکست به حاجی گفتم خیر است . امروز حتما میهمان داریم و این شد که شما امدی  میهمان رزق و روزی انسان را زیاد می کند میهمان به برکت خانه می افزاید . میهمان حبیب خداست.

همیشه عاشق این خلوص نیت و پاکی این مادران گل  هستم و ساعتها به  درد دل انها می نشینم چرا که عاشق انها هستم . 

وقتی دوستم زندگی ساده و بی الایش انها را  می بیند مقداری پول را به نشانه بروز محبت در زیر فرش می گذارد و گفت ناقابل است مادر جان  ان را از من بپذیرید . تشکر فرزندم  و این اتفاق بارها و بارها برایم تجربی پخته است که در تنگنا ترین شرایط میهمان می تواند نقش مهمی در  رزق و روزی انسان و برکت خانه داشته باشد . 

و چقدر با قیاس دنیای  حال متغییر 

چرا که پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت فکرها را باید شست .

 افتخارمان  ان است که  گاهی همشهری خویش را در شهری قریب داشته باشیم اما جایی بس تاسف واندوه باعث شرم ساری ایست . تا می بیند  ماشین پشت سریش اشناست چنان گاز ماشین را می کوبد گویا گسی گازش گرفته , چرا باید این چنین باشد نمی دانم 

تدوین.و نگاشت :خالقی اسفاد 


هوایی نه چندان سرد  دلچسب و زیبا بعد از یک برف و بوران شدید و افتابی ملایم همراه بود که به ذوب شدن برف ها ی نشته شده  می پرداخت . انقدر برف بر دامنه و نوک کوهها نشسته بود و سفیدیش چشم انسان  را می زد که دل هر تپنده ای رو به بیرون از خانه و گشت و گذار  می کشاند.  کبوترهای چاهی به زیر سقف سالن خواب گاه پناه اورده بودند و  منتظر باقیمانده غذای اشپزخانه که هر روز در سطل اشغال کنار پادگان می ریختند به سو  نشسته بودند  ازدحام و خپلی انها به حدی بود که هیچ ترسی از انسان نداشتند . انقدر  که غذای پادگان به انها ساخته بود زیر پوستشان اب جمع شده بود و تپلی انها چشم هر شکارچی رو به چشمک می اورد . 

خدا از تقصیراتم بگذره من هم نه اینکه دستم به کمان همان پلخمو ,,بد نبود , اشفته بازارشان بد جوری کلافه ام کرده بود هر چند که شکار را من از ماهها قبل شروع کرده بودم و گاه گاهی شکمی از عزا در می اوردم .

ولی ان روز .

 کمان را به سوی کفتری چاهی نشان کرده بودم تا  خواستم پرتاب کنم صدایی از پشت اسایشگاه به گوش رسید و بدو بدو قدم هایش  کبوتر خوش شانس را به پرواز و حیاتی دوباره در اورد . چه شانسی موقعی که حس افتادن کبوتر در فکر بود غیر ممکن بود قسر در بره .

چه شده است رفیق ؟ بیا انظامات ملاقاتی داری 

سربازی که جانشین خودم بعد از پایان خدمت تعیین کرده بودم خوش حالی اش  را گاهی این چنین ابراز می نمود . باشه  حالا بگو کی هست ؟نمی دانم ! 

باشه برویم ببینیم کی تو این سرما اومده ملاقاتی 

ساعت اداری تمام شده بود نزدیک ساعت پنج بعداظهر بود وضعیت پوششم زیاد مناسب نبود و بند پوتینم بر روی زمین ,,کشال ,,کشیده می شد . داشتم می رفتم که یکی دیگه از بچه ها گفت بابات انتظامات منتطرته 

یه احساس عجیبی داشتم انقدر خوشحال بودم که از کفترهایی که شکار کرده بودم و تیر کمانم فراموش کرده بودم . با همان وضعیت خود را به انتظامات رساندم . ارشد انتظامات اومد جلو گفت برو که بابات اومده ملاقاتیت .  دمت گرم من دوسال اینجا خدمت کردم هیچ پدری را در ملاقات فرزندش ندیدم  حتما خیلی دوستت داره که این همه راه اومده به ملاقاتت 

دو عدد کنسرو ماهی در دستانش بود و گفت این ها رو هم بابات بهمون داده گفتم نوش جانتون بوخورید . 

وقتی نزدیک شدم اشک در چشمانم حلقه زد ولی خودم را نگه داشتم پدرم را بغل کردم . گفتم اینجا چه می کنید ؟ پدرم خنده ای کرد و گفت اینها چیه دستت مثل اینکه خیلی خوش می گذره خنده ام گرفت و گفتم چیکار کنم  بیکاریه . کیفش را باز کرد و چهار عدد کنسرو دوعدد کنسرو ماهی و دوعدد لوبیا را برایم در پلاستیکی گذاشت . گفتم نمی خوام بابا جون 

اینقدر که کنسرو ماهی خوردم حالم بد می شه اخه بچهای اشپزخانه ارادت خاصی بهمون دارن و برامون میارن خودت بوخور گفت نمی خوام اشکال نداره اگه نخواستی می دی به کسی 

ازش تشکر کردم و وقتی خداحافظی کردم بغض عجیب گلویم را می فشرد به خودم یه نگاه کردم دیدم واقعا خنده دار شدم یک دستم دوعدد کفتر چاهی و یک دستم پلخمو وضعیتم که ناقص و پوتین هام هم شل و ول

 احساس کردم پدرم از من خوشحال و خاطر جمع شد . چون با وضعیتی که در انتظامات و بچه های انتظامات داشتم فهمید که جام خوبه و بهم خوش می گذره  . اخه هر کی میومد انتظامات برای ورود و خروج باید به صف می ایستاد و بازرسی می شد .

پدرم خاطرات سربازی اش را گاهی برایم تعریف می کرد و خیلی خدمت سربازی اش را دوست می داشت . که اگه عمری باقی بود قسمتی از خدمتش را به نگارش در می اورم .

هر  چند که از نگهبانی و خورد و خوراک در امان بودم اما روزهایی تکراری و غربت ودوری پدر و مادر و فراق  وطن بد جوری عذابم می داد .

ان روز تنها چیزی که بهش فکر نمی کردم  دیدار پدرم بود که غیر منتظره بود .

 برگشتم به اشپزخانه و جاتون خالی با بچه های اشپزخانه و بچه های دفتر منشی کنسروها رو با تعدادی کفتر پختیم و حسابی حال کردیم خیلی خوش گذشت . جاتون خالی 

دفتر منشی  اسفند ۱۳۸۴



جوجه و کبوتری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگانی می گذراندند .  اندک غذای باقی مانده صاحبش را می خوردند و در خیر و برکت خانه سهامی ناچیز داشتند . چند روز و ماهها می گذشت هم چنان  جوجه لاغر و نحیف می شد و بر عکس کبوتر چاق و تپل  و صاحبش از این موضوع سخت حزین بود 

بر ان شد تا چاره ای بیاندیشد . 

روزی از روزها که می خواست غذای انها را فراهم اورد از روزنه ای به انها چیره گشت تا به موضوع بپردازد . دید که کبوتر با جوجه بر سر غذا به جدال می پردازد و ان را از خوردن غذا باز می دارد و جوجه بیچاره نمی تواند از خود دفاعی انجام دهد . جوجه بیچاره که خود را ناتوان و ضعیف می بیند به شکایت کبوتر نزد خداوند می نشیند و هر ان گه که اب می نوشد سرش را به نشانه شکر و سپاس بالا می اورد و شکر خداوند می نماید و کبوتر خود خواه را نفرین می نماید  اما کبوتر مغرور و خودخواه روزها و ماه ها  به خوردن و خوابیدن ادامه می دهد  و از یاد خداوند غافل و ناتوان است تا وزنش زیاد می شود و دیگر توان راه رفتن و پرواز کردن را ندارد .

به اتفاق دوستی به دیدنش می اید  همانکه  چشمش به کبوتر چاق و تپل می افتد ان را برای ابگوشتی مناسب و لذیذ می داند و سرش را از تن جدا می کند  

و ان می شود که .

 هر ان کس که شکر خداوند کند و نعمت خداوند را پاس بدارد مانند جوجه سربلند و پیروز خواهد بود و ان کس که خودخواه و مغرور باشد مانند کبوتر سرش از تنش جدا خواهد شد . 

تدوین و نگاشت :محمد علی خالقی اسفاد 





( کودکی به پدرش می گوید بابا نگاه کن بادبادکم میره پیش خورشید. )

روزی کودکی بادبادکش را به اسمانها نخ می داد و لذت بازی می برد . انقدر بادبادک بالا رفته بود که از چشم کودک گم شده بود . بادبادک در اوج اسمانها می رقصید و پایین دست و زمین را نگاه می کرد . از لابلای ابرها و بادها گذشت و گذشت تا به خورشید رسید . وقتی خورشید را تک و تنها دید گفت تو اینجا چه می کنی چقدر  زیبا و درخشان هستی , چگونه ان همه روشنایی را از خود منتشرمی کنی که جهان به این بزرگی را منور کرده ای 

با چه برق یا چه نیرویی روشن می شوی 

خورشید در جوابش می گوید تو برای درک من خیلی کوچک هستی و نمی توانی مفهوم روشنایی من را بفهمی  همان طور که بسیاری از مردم روی زمین به من نمی اندیشند و نمی توانند رازم را بفهمند . و واقعیت مرا درک کنند .اما همان قدر که اندکی به روشنایی من تصور کرده ای اگر زمینیان تفکر کنند به راز و قدرت من پی خواهند برد و قدرت جهان هستی را خواهند فهمید و مرا خواهی شناخت 

پس اگر به زمین بازگشتی پیام مرا به زمینیان برسان و بگو که خوشید چنین می گفت , اگر یک روز نباشم  در گمراهی و سیاهی خواهید بود و دیگر هیچ موجود زنده ای بر زمین نخواهد بود و همه خواهند مرد و انروز خواهید فهمید که من کیستم و از کجا امده ام . کودک نخ بادبادکش را جمع می کند تا بادبادکش را پیدا کند .همین که ان را می یابد می پرسد کجا بودی ؟بادبادک می گوید  رفته بودم پیش خورشید 


برگرفته از تفکر فرزندم  :عرفان خالقی 

تدوین و نگارش: محمد علی خالقی 





روزی معلم دبیرستانمان اقای صالحی امتحان فیزیک گذاشته بود . کلاس درس مون  خیلی شلوغ بود جمعا نزدیک به سی نفر می رسید سال اول دبیرستان ابیزیها , فندختی ها اسفادیها ومیراباد مختلط بودند 

درس فیزیک و شیمی هم یکی از دروس بسیار سخت من بود چرا که با اشکال و فرمول هایی هندسی و دشوار همراه بود . امتحان برقرار شد . تقلب همیشه تو رگ و خونمان بود انقدر که دوست بسیار خوبم اقای اسماعیل عبدی ,,عیدی ,, به لقب اسماعیل تقلب شهرت بود . 

بعد از پایان امتحان اکثرا زیر ده گرفته بودیم 

من همیشه حساب و کتاب نمراتم را می کردم و اگر کم و زیاد بود شکایتم را اعلام می کردم ان روز من حساب کردم و یک هفتادو پنج صدم با احتسابی که کرده بودم   بیشتر می گرفتم یعنی گرفته بودم نه و هفتاد و پنج صدم تازه خوشحال بودم که این نمره رو گرفته بودم .

یکی از دوستان فندختی از امتحان سه گرفته بود . براش حساب کردم یک بیست و پنج صدم اضافه شد . گفت الان می رم به معلم می گم , گفتم داداش بیخیال شو بیست و پنج صدم چه دردی ازت  دوا می کنه  ارزشی نداره رو بزنی  . با چهره ای بسیار جد و اشفته و با لهجه شیرین خودش برداشت گفت : 

بیست و پنج صدم هم غنیمته !!!!!

ما رو باش خوشکم زده بود 

حسابی زدیم زیر خنده و این ضرب المثلی شد که امروزه بارها و بارها در جاهایی استعمال می کنم . 


کودکی  جهت شکار از خانه بیرون می زند  او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند . 

. پرنده ای که در کنار لانه اش  به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او  می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او نشانه می گیرد و پرنده لنگ لنگان سعی میکند خود را از درخت و لانه دور سازد و این حرکت را بارها بارها تکرار می کند . شکارچی به خیال پرنده زخمی به دنبالش راه می افتد . پرنده وقتی می بیند شکارچی از لانه دور شده است . ارامشی در او مطمءن می شود در اسمان به پرواز می اید و به سمت لانه اش  پرواز می کند شکارچی که از خستگی به تنگ امده بود از شکار او منصرف می شود و از فرط تشنگی و ماندگی  به استراحت می پردازد . 

وقتی پرنده به لانه می رود جوجهایش را می بیند  که به انتظار نشته اند و جیک جیک شادمانی  سر می دهند انها را در پر و بالش می گیرد و از شوق خوشحالی و شادمانی   اشک می ریزد .

……………………………………………………………………………

 

به سلامتی پرنده ی مادر ی که برای رهایی از ترس ساعتها در اسمان می رقصید تا نگه شکارچی را به سویش جلب کند . 

به سلامتی پرنده ای که رقص و پرواز را علامت ممنوع می دانست . 

به سلامتی پرنده ی مادری که برای نجات جان جوجهایش اشک می ریخت . 

به سلامتی تمام مادران دنیا که برای فرزندانشان مشقت و سختی کشیده اند 

 به سلامتی هرچه مادره , مادر حیوان , مادر پرنده , مادر انسان 

به سلامتی رفیق بی کلک مادر 

نگاشت :خالقی 



 خنده ای تازه کنیم 


 ترافیک و ازدحام جمعیت بدجور آزارم می داد . به اتفاق دوستانم در ترافیکی اشفته  کلافه شده بودم . که دوستم سوالی غیر منتظره از من جویا شد . 

می شه بگی چه ارزویی داری ؟ بله ارزو دارم ماشین سخت و ضد گلوله داشته باشم که از چهار طرف دارای شمشیر و نیزهایی تیز باشد که به تن ماشین ها فرو کنم  و ان قدر سنگین و لاستیک هایی بزرگ و قدرت مند داشته باشد که در همچنین ترافیکی تمام انها را له کنم و بکوبم و راهم را باز کنم و چنان سرعت داشته باشد که هیچ ماشین پلیسی نتواند من را بگیرد . 

انگاه بالگردی در بالای سرم مرا دنبال خواهد کرد و صدای ماشین پلیس ها و شلیک  تانک ها از هر کوچه و شهر به گوش خواهد رسید و اشفته بازاری را خواهی دید .

 می توانی تصورش را در ذهنت تجسم  کنی 

اندکی خاموش شد و هم چنان خنده ای بلند سر داد که هنوز صدای خنده هایش در گوشم می پیچد 


امروز از ان روزها سالها می گذرد و من گر چه به ارزویم نرسیده ام اما وقتی با دنیای جدید نرم افزارها و گوشیهای جدید ماشین بازی فکر  می کنم می توانم تصور دنیایی که ارزویم بود  را بکنم و انها را له کنم و راهم را ادامه دهم  و اروزیم را به حقیقت بکشم .


 امروز مرا یاد لحظه ها یی می اندازد تا یادی از دوستان و خاطره ها زنده شود 

به یاد دوستان و خاطرات گذشته 



جوجه و کبوتری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگانی می گذراندند .  اندک غذای باقی مانده صاحبش را می خوردند و در خیر و برکت خانه سهامی ناچیز داشتند . چند روز و ماهها می گذشت هم چنان  جوجه لاغر و نحیف می شد و بر عکس کبوتر چاق و تپل  و صاحبش از این موضوع سخت حزین بود 

بر ان شد تا چاره ای بیاندیشد . 

روزی از روزها که می خواست غذای انها را فراهم اورد از روزنه ای به انها چیره گشت تا به موضوع بپردازد . دید که کبوتر با جوجه بر سر غذا به جدال می پردازد و ان را از خوردن غذا باز می دارد و جوجه بیچاره نمی تواند از خود دفاعی انجام دهد . جوجه بیچاره که خود را ناتوان و ضعیف می بیند به شکایت کبوتر نزد خداوند می نشیند و هر ان گه که اب می نوشد سرش را به نشانه شکر و سپاس بالا می اورد و شکر خداوند می نماید و کبوتر خود خواه را نفرین می نماید  اما کبوتر مغرور و خودخواه روزها و ماه ها  به خوردن و خوابیدن ادامه می دهد  و از یاد خداوند غافل و ناتوان است تا وزنش زیاد می شود و دیگر توان راه رفتن و پرواز کردن را ندارد .

به اتفاق ,  دوستی به دیدنش می اید  همانکه  چشمش به کبوتر چاق و تپل می افتد ان را برای ابگوشتی مناسب و لذیذ می داند و سرش را از تن جدا می کند  

و ان می شود که .

 هر ان کس که شکر خداوند کند و نعمت خداوند را پاس بدارد مانند جوجه سربلند و پیروز خواهد بود و ان کس که خودخواه و مغرور باشد مانند کبوتر سرش از تنش جدا خواهد شد . 

تدوین و نگاشت :محمد علی خالقی اسفاد 




هوایی نه چندان سرد  دلچسب و زیبا بعد از یک برف و بوران شدید و افتابی ملایم همراه بود که به ذوب شدن برف ها ی نشته شده  می پرداخت . انقدر برف بر دامنه و نوک کوهها نشسته بود و سفیدیش چشم انسان  را می زد که دل هر تپنده ای رو به بیرون از خانه و گشت و گذار  می کشاند.  کبوترهای چاهی به زیر سقف سالن خواب گاه پناه اورده بودند و  منتظر باقیمانده غذای اشپزخانه که هر روز در سطل اشغال کنار پادگان می ریختند به سو  نشسته بودند  ازدحام و خپلی انها به حدی بود که هیچ ترسی از انسان نداشتند . انقدر  که غذای پادگان به انها ساخته بود زیر پوستشان اب جمع شده بود و تپلی انها چشم هر شکارچی رو به چشمک می اورد . 

خدا از تقصیراتم بگذره من هم نه اینکه دستم به کمان همان پلخمو ,,بد نبود , اشفته بازارشان بد جوری کلافه ام کرده بود هر چند که شکار را من از ماهها قبل شروع کرده بودم و گاه گاهی شکمی از عزا در می اوردم .

ولی ان روز .

 کمان را به سوی کفتری چاهی نشان کرده بودم تا  خواستم پرتاب کنم صدایی از پشت اسایشگاه به گوش رسید و بدو بدو قدم هایش  کبوتر خوش شانس را به پرواز و حیاتی دوباره در اورد . چه شانسی هر موقع کمان را نشان می کردم غیر ممکن بود کبوتری از دستم قسر در بره .

چه شده است رفیق ؟ بیا انظامات ملاقاتی داری 

سربازی که جانشین خودم بعد از پایان خدمت تعیین کرده بودم خوش حالی اش  را گاهی این چنین ابراز می نمود . باشه  حالا بگو کی هست ؟نمی دانم ! 

باشه برویم ببینیم کی تو این سرما اومده ملاقاتی 

ساعت اداری تمام شده بود نزدیک ساعت پنج بعداظهر بود وضعیت پوششم زیاد مناسب نبود و بند پوتینم بر روی زمین ,,کشال ,,کشیده می شد . داشتم می رفتم که یکی دیگه از بچه ها گفت بابات انتظامات منتطرته 

یه احساس عجیبی داشتم انقدر خوشحال بودم که از کفترهایی که شکار کرده بودم و تیر کمانم فراموش کرده بودم . با همان وضعیت خود را به انتظامات رساندم . ارشد انتظامات اومد جلو گفت برو که بابات اومده ملاقاتیت .  دمت گرم من دوسال اینجا خدمت کردم هیچ پدری را در ملاقات فرزندش ندیدم  حتما خیلی دوستت داره که این همه راه اومده به ملاقاتت 

دو عدد کنسرو ماهی در دستانش بود و گفت این ها رو هم بابات بهمون داده گفتم نوش جانتون بوخورید . 

وقتی نزدیک شدم اشک در چشمانم حلقه زد ولی خودم را نگه داشتم پدرم را بغل کردم . گفتم اینجا چه می کنید ؟ پدرم خنده ای کرد و گفت اینها چیه دستت مثل اینکه خیلی خوش می گذره خنده ام گرفت و گفتم چیکار کنم  بیکاریه . کیفش را باز کرد و چهار عدد کنسرو دوعدد کنسرو ماهی و دوعدد لوبیا را برایم در پلاستیکی گذاشت . گفتم نمی خوام بابا جون 

اینقدر که کنسرو ماهی خوردم حالم بد می شه اخه بچهای اشپزخانه ارادت خاصی بهمون دارن و برامون میارن خودت بوخور گفت نمی خوام اشکال نداره اگه نخواستی می دی به کسی 

ازش تشکر کردم و وقتی خداحافظی کردم بغض عجیب گلویم را می فشرد به خودم یه نگاه کردم دیدم واقعا خنده دار شدم یک دستم دوعدد کفتر چاهی و یک دستم پلخمو وضعیتم که ناقص و پوتین هام هم شل و ول

 احساس کردم پدرم از من خوشحال و خاطر جمع شد . چون با وضعیتی که در انتظامات و بچه های انتظامات داشتم فهمید که جام خوبه و بهم خوش می گذره  . اخه هر کی میومد انتظامات برای ورود و خروج باید به صف می ایستاد و بازرسی می شد .

پدرم خاطرات سربازی اش را گاهی برایم تعریف می کرد و خیلی خدمت سربازی اش را دوست می داشت . که اگه عمری باقی بود قسمتی از خدمتش را به نگارش در می اورم .

هر  چند که از نگهبانی و خورد و خوراک در امان بودم اما روزهایی تکراری و غربت ودوری پدر و مادر و فراق  وطن بد جوری عذابم می داد .

ان روز تنها چیزی که بهش فکر نمی کردم  دیدار پدرم بود که غیر منتظره بود .

 برگشتم به اشپزخانه و جاتون خالی با بچه های اشپزخانه و بچه های دفتر منشی کنسروها رو با تعدادی کفتر پختیم و حسابی حال کردیم خیلی خوش گذشت . جاتون خالی 

دفتر منشی  اسفند ۱۳۸۴


کودکی  جهت شکار از خانه بیرون می زند  او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند . 

. پرنده ای که در کنار لانه اش  به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او  می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او نشانه می گیرد و پرنده لنگ لنگان سعی میکند خود را از درخت و لانه دور سازد و این حرکت را بارها بارها تکرار می کند . شکارچی به خیال پرنده زخمی به دنبالش راه می افتد . پرنده وقتی می بیند شکارچی از لانه دور شده است . ارامشی در او مطمءن می شود در اسمان به پرواز می اید و به سمت لانه اش  پرواز می کند

او این خطر پر فراز و نشیب  را متحمل می شود و ساعتها به گمراهی شکارچی می نشیند تا جان جوجه هایش را نجات دهد و حیاتی  دیگر را تجربه می کند شکارچی که از خستگی به تنگ امده بود از شکار او منصرف می شود و از فرط تشنگی و ماندگی  به استراحت می پردازد . 

وقتی پرنده به لانه می رود جوجهایش را می بیند  که به انتظار نشته اند و جیک جیک شادمانی  سر می دهند انها را در پر و بالش می گیرد و از شوق خوشحالی و شادمانی   اشک می ریزد .

……………………………………………………………………………

 

به سلامتی پرنده ی مادر ی که برای رهایی از ترس ساعتها در اسمان می رقصید تا نگه شکارچی را به سویش جلب کند . 

به سلامتی پرنده ای که رقص و پرواز را علامت ممنوع می دانست . 

به سلامتی پرنده ی مادری که برای نجات جان جوجهایش اشک می ریخت . 

به سلامتی تمام مادران دنیا که برای فرزندانشان مشقت و سختی کشیده اند 

 به سلامتی هرچه مادره , مادر حیوان , مادر پرنده , مادر انسان 

به سلامتی رفیق بی کلک مادر 

نگاشت :خالقی 



گربه ای خبیث برای شکار هر روز تعدادی جوجه را می گرفت و انها را می خورد  و شکمی از عزا در می اورد او حتی به مرغ های بزرگ هم رحم  نمی کرد و با خباثت تمام انها را خفه و فرار می کرد . 

روزی صاحب مرغ ها از ترس گربه انها را در قفسی بزرگ می گذارد تا از شکار گربه در امان باشد. گربه تا چشم صاحب خانه را دور می بیند  خود را از شکافی کوچک وارد قفس می کند وتمام مرغها و جوجه ها را خفه می کند . 

سگی از دور دست  تمام ماجرا را شهود می باشد . او به گربه می گوید چرا انها را خفه می کنی و نمی خوری , تو می توانی یکی را را بگیری و بوخوری و به حق خودت قانع باشی نه اینکه تمام انها را خفه کنی و بکشی ,  گربه می گوید ,  بله حرفت کاملا درست است ولی این عمل در ذات من است و من در این عمل افریده شده ام و نمی توانم از شکارم بگذرم هر چند که سیر باشم . 

سگ که بد ذاتی گربه را می بیند صدای پارسی سر می دهد تا صاحبش را از خطر اطلاع سازد صاحبش که می بیند تمام مرغ هایش مرده اند و گربه را در قفس می بیند انرا را در قفس حبس و به سزای اعمالش می رساند . 

این حکایت می اموزد :

که ذات در هر انسان و حیوان نهفته است 

و به سختی می توان ذات  هر انسان و حیوان را تغییر داد . 

ودیگر می اموزد که انسان باید به حق خودش قانع باشد و کمی هم به فکر دیگران بود . 

نگارش خالقی اسفاد 

 




فریاد را شکایته 

نهایت بی عاطفه 

    زقلب شعله می زند 

          زخنجری ز سینه ام

                      مرا که مرد زخمی ام 

                      مرا که خود مرده ام 

                                        تبر بزن به ریشه ام  

                                        خراب کن تو خانه ام


سکوت می کنم به تو        عذاب من جواب کن 

بسوز تو چراغ من              بگیر این تو جان من


مرا که مرد زخمی ام 

مرا که خود مرده ام 

                           تبر بزن به ریشه ام 

                            خراب کن تو خانه ام


امید ارزو کنم 

طلوع را نشان کنم 

به چرخد این سرنوشت 

به سوز  مرگ بی سرشت 

              شاعر خالقی اسفاد 


با سلام حضور سروران و بزرگان بازدید کننده ی این رسانه , امیدوارم مطالب مندرج در وب سایت اسفاد وطنم  , مورد علاقه و پسند شما قرار گرفته باشد . هرچند که فعالیت در فضای مجازی و تهیه مطالب کاری سخت و وقت گیر می باشد امیدوارم بتوانم ادامه دهنده این راه باشم .

کلیه مطالب تهیه شده در وب سایت اسفاد وطنم مطالبی برگرفته از واقعیت و اتفاقاتی از  پیشینه حقیر و در  رخداد حال می باشد . و مطالبی از زبان حیوانات و گیاهان  وداستانهایی خیالی , اشعار و  مطالبی با واقعیت اتفاق , اتفاقی که می تواند برای هر شخص در زندگی افتاده باشد و مورد تامل قرار گرفته باشد گاهی در زندگی انسانها اتفاق هایی چه خوب و چه بد انسان را  رهنمود  به خودارایی , خود اندیشی وخوبیت و بدیت انسانها راهنما می کند . که انسان به کارهایی که روزمره انجام می دهد به اشتباهات و خوبیات خود بیاندیشد .  یا اتفاقهایی که در خواب های انسان رخداد است و انسان انها را ارتباط به  اعمال خود می دارد . 

مطالب تهیه شده در سایت اسفاد وطنم مطالبی شیوا و جذاب در رابطه با موضوع واقعیت ی است که رخ داده و هیچ نوع کپی یا نسخه برداری از کتیبه و یا کسی نیست .

این مطالب برای من  جایی تامل الهی ایست

 خداوند اشتباهات و اعمال  بندگانش را به وسیله ی , بندگانش راهنمایی می کند . 

 امیدوارم همان طور که برای من  مهم و مورد اصلاح و تجربه بعضی اعمال واقع شده برای شما هم مهم باشد  و امیدوارم باعث  ذره ای  تامل  و تحرک در بینندگان و علاقه مندان شده باشم . 

دوست دارتان ,,محمد علی خالقی 




گاه تلخ است زندگانی گاه زهر 

گاه آرام است او را گاه نهر

هست دریا پر تلاطم گه در او 

هست ارام موج بر موج روی او 

گه با تلخی نسازد موج را 

غرق سازد زندگانی اوج را 

اندر ان غواص بودی پر توان 

زان نگه دارد جانت در جهان 

بر لب دریا نشین و عمر بین 

زندگی دریای پر امواج بین 

من در این عشقم ز دریا خسته ام 

زندگی را شیوه سودا بسته ام 

از کم ازاری نباشد  هر دمی  

مهر را در عشق و پیمان بسته ای

گر تو را یک قطره سودا زندگی 

اصل  باشد  لذت   مردانگی 

    شاعر : خالقی (عرفان)

 


گندم دیم در اسفاد قدیم

 تامین غذا در قدیم برای هر فرد و خانواده بسیار مشکل و پر زحمت بود . زندگی جهت بقا برای کسانی که حتی حاظر بودند یک روز پر مشقت کاری را سپری کنند در عوض لقمه نان روزمره شان محیا باشد .  زندگی با فرزند و خانواده که سختی خودش را در پی داشت .

طی روایات در سالهای قبل تر نان گندم نبود و مردم با نان ارزنی و جو اوقات خودشان را می گذراندند و انقدر مهم و با ارزش بود که همان را هم در بقچه و داخل چمدانی می گذاشتند . مثل اسناد و مدارکی که امروزه ما در گاو صندوق می گذاریم

. بعدها با گذشت زمان کشت گندم و پختن نان رواج پیدا کرد . که پختن ان  در تنور دایره ای (خاکی مخصوص) انجام می شد .

ان زمان  موقعیت مسی اسفاد در نقشه ,  قلعه  قدیم بود . کشت و کار دیم در شرق اسفاد واقع در سمت چاه پایاب نزدیک به کوه سرخک و نقاط نزدیک تر انجام می شد البته گندم ابی برای کسانی که اب و زمین بیشتر داشتند در نزدیک قلعه صورت می گرفت . اما بدیل اب و باران زیاد معمولا هر ساله کشت دیم انجام  می شد 

 مراحل کشت دیم و برداشت ان از کشت ابی سختر بود چرا که ان مسافت زیاد را باید می پیمودند و روزها و ماهها دور از خانواده در بیابانی گرم به کشت و برداشت می پرداختند . 

مراحل کشت (شخم زدن ) با دستگاهی به نام اسباب که با بستن به گردن الاغ یا گاو صورت می گرفت  . بیش از دو سه هکتار زمین شخم زدن با الاغ در بیابانی گرم و سوزان از گفتن تا عمل دنیای تفاوت است   و برداشت ان هم با دست که واقعا کاری طاقت فرسا بود و تمام مسافت زمین نشسته  انجام می شد  . معمولا چند خانواده با هم متحد می شدند و با خواندن چهار بیتی و داستان و  رمان هایی طولانی  در پیش برد کارشان خودشان را دلداری میدادند  .  در کل دلها هم شادتر بود .خستگی معنایی نداشت .شاید برای برداشت گندم روزها و ماهها در بیابان شبانه روز فعالیت داشتند و سختی کار را به جان  ودل می خریدند تا فرزند و خانواد شان در اسایش باشند . ولی  مهربان و یکرنگ 

جمع اوری گندم بعد از درو با الاغ به روستا و محل خرمنگاه برده می شد  و مراحل جداسازی گندم و کاه انجام می شد و بعد  به ارد کردن  و دست اخر با دستان مادران زحمتکش و مهربان در تنوری خانگی تبدیل به نان می شد  

 

 



محققا در مثل , زندگی دنیا به آبی ماند که از اسمانها فرو فرستادیم  تا به ان باران انواع مختلف گیاه زمین از انچه ادمیان و حیوانات تغذیه کنند  , بروید تا ان گاه که زمین از خرمی و سبزی به خود زیور بسته و ارایش کند و مردمش خود را بر ان قادر و متصرف پندارند . که ناگهان فرمان ما به شب یا روز در رسد و ان همه زیب و زیور زمین را دور کند . 

و زمین چنان خشک شود که گو یی دیروز در ان هیچ نبوده 



هر روز با صدای قوقولوی خروس و جیک جیک گنجشکان بیدار می شدم 

پدر بزرگم تمام حیواناتش را اسم می گذاشت و انها را با اسمشان صدا می کرد . اسم خروسش جعفر بود .پرده ای  گل دوزی شده که عکس چند عدد گل و گلدان  و ایه ای از قران که در بالای ان حلالی گلدوزی شده بود را کنار می زنم پنجره ی دولنگه ی چوبی که از شرق به سمت خورشید باز می شود  زنجیرش را بر میخ کوبیده دیوار اونگ می کنم 

افشانی سرخ رنگ  از طلوع خورشید هر روز از کوههای مشرق (کوه های بمرود )در  اطرافش رنگین می شد . پشت کوه افغانستان امروزی و سرزمین ایران کهن بود  .

پنجره ای دو لنگه  از غرب به سمت قبله  منظره زیبایی از باغستان و خانه همسایه را نمایش می دهد . نمای زیبای شاسکوه و میلاکوه  بر قامت ابادی  نشان قدرت و استواری سایه اش را هر روز بر ده می پوشاند 

 درختان بزرگ انار انجیر گردو و انگور طبیعت دل انگیزی را به رخ می کشد

تعدادی انار اونگی و داسی در شکاف دیوار آویزان است 

صدای جغدی که هر روز بر روی بام بلند با صدای ناهنجار و خاص خودش گردنش را بالا و پایین می اورد . 

از طبقه بالا به طبقه همکف  نزدیک به ده پله گلی و شیب دار که موقع پایین امدن  به تسریع می افزاید .احشام  در طبقه همکف بودند و طبقه بالا نشیمن  بود . 

درب طویله را باز می کنم تعدادی گوسفند و گاوی با صدای نرم و مهربان سعی می کند بیرون گریزد . سطلی را بر می دارم و در ب چوبی یک لنگه باغ را که با صدای خشک قیژ قیژ در یک پاشنه می چرخد باز می کنم  نگاهی به پایین و بالای کوچه می اندازم جوب ابی روان در یک متری درب باغ جاری است . و در کنار درب باغ , حوض ابی است که هر پنج روز از اب قنات  سریز می شود . 

تعدادی زنبور زرد لانه ای در بالای حوض تعبیه کردند و بازیگوشی کودکانه گاهی بر لانه جسارت می کند  . بدنم گویا  به زهر زنبور عادت کرده هر چند گاهی سر و صورتم را می گزیدند . روزی از روزها که زنبور دستم را گزیده بود پدرم دستم را می مکید و مقداری گل بر روی ان می گذاشت گرچه کودکی نامفهوم بودم و این برایم همیشه سوال بود ولی بعد از نیش زدن و چند دقیقه با گلی که بر روی زخمم می گذاشتم  از درد خبری نبود .

ترجیح می دهم سطل را از جوب اب پر کنم . سطل را در جوب می گذارم سبزه های اطراف جوب به حدی زیاد است که اب را در خود گم کرده است صدای جیرجیرک و حرکت حونها در میان سبزه ها به چشم می خورد  . سطل اب را در کنار گاو می گذارم . کمتر از دو دقیقه سطل اب پنج لیتری را با ولع تمام سر می کشید و گاهی هنوز پوزش را به علامت تشنگی به ته سطل می مالد . 

ظرفی از جنس جیر لاستیک ، که قسمت وسط ان بریده شده بود را از سطل اب پر می کنم تا بعد از کاه خوردن تشنه نمانند 

پدرم مقدمات دوشیدن گاو را فراهم می کند و من در ان فاصله از درخت انجیری زرد بالا می روم تا در شاخهای ان خود را سواری  دهم و گاهی هم چند تا انجیر رسیده له شده را در دهانم می گذارم . 

همان که در شاخهای انجیر تاب می خورم پیرمردی با فرزندش را در پایین دست می بینم که یونجهای درو شده را در خورجین گذاشته و ان را دو نفره  بالای الاغ می گذارند . مقداری یونجه روی زمین را در بین بار و دو طرف خورجین پهن می کنند 

پیرمردی عصا به دست در سه راهه سنگاجی کنار درخت توتی نشسته و به گذر اب می پردازد . 

صدای گنجشکان و انبوهی از پرندگان به گوش می رسد . گوساله ای بازیگوش در فضای باغ بالا و پایین می پرد و تعدادی مرغ و خروس مشغول تغذیه هستند . صدای مردی سوار بر الاغ از دور دست می اید دیوار باغ به اندازه قد یک انسان از سنگ و گل و خاشاک پوشیده شده است . چند تا زن  بقچه ای از لباس را بر روی سرشان حمل می کنند و در کنار جوب اب به شستن انها می پردازند . دیوار باغ و درختان برای خشک کردن لباسها مناسب ترین مکان برای پهن کردن است  . بادی ملایم لباسها را تکان می دهد و تعدادی از لباس ها را بر روی زمین می اندازد . 

امار جمعیت ده بیش از دویست  خانوار در محیطی که قلعه نامیده می شد در مساحت سه هکتار , خانه هایی دو الی سه طبقه چسبیده به هم و فشرده زندگی می کنند  کثیر انها جهت ادامه ی حیات همین روال را سپری می کنند ,  زندگی ارام , بدون دغدغه و نیرنگ 

انجا زادگاهمان بود وطن اجدادی  سرزمینی که در ان چشم به جهان گشوده ایم  ولی امروز دست بی رحم سرنوشت بر ان تقدیر جدایی افکند و روزگاری نا مروت همه رو در هم پاشید . 

کاش هر دل درد پنهانی نداشت   خالقی اسفاد وطنم 


رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای یدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام یدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده  که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد را زمزمه می کند.


گل محمد قهرمان رمان کلیدر


صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد         زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد


صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد              ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد


صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد             رفیق الداغی مرو ننه گل محمد


الداغی بی وفای ی ننه گل محمد                 تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد


امروز که دور دورونس ننه گل محمد                اسب سیات د جاولونس ننه گل محمد


ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد          اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد


وصف شما د ایرونس ننه گل محمد                عکس شما د تهرونس ننه گل محمد


کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد        کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد


کو اجاقت  کو اتاقت ننه گل محمد                 کو برارای قولچماقت ننه گل محمد


گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد             تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد


او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد              آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد


قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد               زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد


الای بمیره قاتلت ننه گل محمد                    خنک ر و دل مارت ننه گل محمد 



مراسم انتخاب همسر

درگذشته بعضی خانواده ها ازهمان اوایل کودکی نامزدی دختر و پسر را مطرح می کردند. معمولاً پسربچه دستمالی را برسر دختر نوزاد بسته واو را نامزد خود می نمود ودراصطلاح وی را عروس ناف بریده خود می دانست. دربعضی نقاط وقتی دختربچه ای برای سلام عید به خانه اقوام می رفت دستمال یا انگشتری به او داده و اگر والدین این هدیه را برنمی گرداندند به معنای قبولی نامزدی بود.


ولی امروزه پس ازانتخاب همسربا وساطت خویشاوندان تحقیق وبررسی انجام می شود.

 معمولاً یک زن ازنزدیکان داماد نزد خانواده عروس رفته وموضوع را مطرح می کند که این مراسم راکدخدایی»گویند. بعداً شبی را بنامبله برون» مشخص کرده وکفش را درپای عروس نموده ویک حلقه نامزدی بنامکلکی بعنوان نشونی» به عروس میدهند. مراسم عقد با خرید ازبازارودعوت ازتمامی دوستان وآشنایان انجام می شود.


هنگام خطبه عقد جلوی داماد قرآن، آینه، ظرف آب وزیرزانوی او یک بالشت قرارداده تا درپایان خطبه برسریکی ازمجردین بکوبد تا اوهم بختش بازشود. درمجلس نه همان شب قند سابی بوده وسه بارقاعد درخواست رضایت ازعروس خانم می نماید. وقتی جواب بله داده شد، مجلس سرشارازشادی گشته وهدایا تقدیم می شود.


بعضی ها همان شب و بعضی بعد ازمدتی به زیارت امام رضا(ع) رفته سپس به خانه بخت می روند. بردن داماد به خانه عروس را سرسرو» گویند که با خواندن سوره الرحمن وصدای شبوش به صورت پیاده ویا با ماشین وصدای بوق اتومبیلها همراه است. تشریفات عروسی گذشته درسه مرحله بود. مرحله اول هیزم آوردن، مرحله دوم حنابندان، مرحله سوم عروس کشان، در مراسم هیزم آوردن چند نفرازفامیل داماد به صحرا رفته و چند بارهیزم با الاغ به ده حمل کرده، در ابتدای روستا با دهل وپسند از آنها استقبال می شد.


در مراسم حنابندان سینی حنا را با شمع تزیین نموده، پارچه سفیدی روی آن کشیده بعد اقوام عروس وداماد مقداری پول درسینی می ریزند تا عروس رضایت دهد که دست وپایش را حنا کنند. خواهریا عمه داماد دست و پای عروس، مادر یا خواهر داماد دست و پای داماد را حنا می کنند. این مراسم با ساز و دهل ورقص همراه است. درمراسم عروس کشان، حجله گاه را آماده کرده، تخت وبالشت عروس را تزیین نموده وزنهای اطراف عروس را گرفته وی را به خانه داماد می برند در مسیر راه با ذبح گوسفند و چراغهای توری حرکت نموده وقتی عروس جلوی درب منزل داماد می رسید متوقف می شد، فامیل داماد هدایایی می دادند تا عروس راضی شود.


داماد اناری به عروس داده تا برسردرب خانه زده بعد داخل می شد. وقتی ازپاکی عروس با خبرشدند شادی طنین اندازمی شد. صبح روزبعد داماد به دست بوسی خسرپدرخانم» می رفت البته چنین مراسم دربرخی جاها رایج است. درگذشته وقتی عروس را بطرف خانه داماد می بردند درحالیکه عده ای دایره وسازودهل می زدند. صورت عروس را با پارچه توری پوشانده وعده کثیری پشت سرش حرکت نموده و یک نفرخوش صدا این اشعار را می خواند: میرود امشب عروس برخانه بختش کن مبارک مقدم وی را درآن نوخانه ای دختری خوش بخت و خوشرو میرود برحجله گاه بوده او ازبهر داماد دلبر جانانه ای بارالها زوج را خوش بخت فرما با وفا اولین فرزند عطا کن یک پسردردانه ای دربرخی جاها عروس را سواراسب یا اولاغ کرده به منزل داماد می برند. زمان بردن عروس به خانه داماد دربرخی روستاها تنگ روزولی اغلب درشب است.


فردای عروسی مراسم پاتختی برگزارمی شود. ن به منزل داماد آمده وبا خود پول یا هدیه ای می آورند. درگذشته بعد ازعروسی تا چهل روزعروس حق بیرون رفتن ازخانه یا کارکردن را نداشت. پس ازاین مدت اقوام به خانه عروس آمده ومراسم تخت برچین انجام می شد. دراین مراسم کدبانو چارقد عروس را برداشته ومی تکاند وبرمیخی می آویخت. این زن کدبانو که مسئول عروسی بوده بعنوان یک گیسو سفید برامورعروسی نظارت دارد





چه دنیای خوب و قشنگی 
فصلها می چرخند 
فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ , 
کبککان می خوانند 
و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته 
صبح زیبایی از نور شفق می تابد 
و غروبی دیگر  , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است 
چه قشنگ است اینجا  , همه رنگ است دنیا 
همه جا ازادی  , همه جا جشن و سرور 
ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند 
اسمان ابی بود 
 , نور مهتابی از قرص ماه بود تابان 
و درختانی از هر نوع میوه  , ارام خوابیده 
 که تو باشی و من  
زندگی هم زیباست 
اگر از قافله عمر خبری نیست . 
شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر
 زندگی هست زیبا ?  که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن  و دگر هیچ که هیچ  ……………________________
کاش یک لحظه  در این جشن و سرور 
من می دانستم  ?
زندگی زیبا بود 
زندگی یعنی چه ؟

خالقی عرفان 


اگر فردا با حداقل سلامتی از خواب بیدار شدید , شما خوشبختر از میلیون ها انسانی هستید که تا اخر هفته زنده نخواهند ماند 

 اگر غذایی در یخچال دارید , لباسی بر تن , سقفی بر روی سر شما ثروتمند تر از .,درصد مردم جهان هستید 

اگر هرگز خطر جنگ , تنهایی , شکنجه , اسارت , زندان را تجربه نکرده اید شما خوشبختر از نفر در جهان هستید 

اگر در کنار خانواده فرزند , پدر و مادر زندگی می کنید جزو افراد خوش شانس دنیایید 

 

 


 

روزی حضرت سلیمان عرض کرد: پروردگارا، اگر اجازه بفرمایی من می خواهم تمام موجودات زنده را در یک روز مهمان کنم. ندا رسید که یا سلیمان این کار برای تو امکان ندارد. اما حضرت سلیمان با اصرار تمام اجازه یک وعده ناهار دادن به همه ی حیوانات وحشی و پرندگان و جانوران صحرا و دریای دنیا را گرفت. مدت سه سال تمام تدارک و تهیه غذا را دید و به قدری در بیابانها و دره ها غذا و چیزهای خوراکی به دستور حضرت سلیمان تهیه شد که به حساب نمی آمد.
بالاخره آن روزی که باید حضرت سلیمان ناهار بدهد فرا رسید. نزدیکی های ظهر همان روز نهنگی که بزرگی و وزنش به حساب نمی آمد، در دریا هرچقدر جستجو کرد و به این طرف و آن طرف رفت چیزی پیدا نکرد و نزدیک بود از گرسنگی تلف شود.
سر از دریا بیرون آورد و گفت: ای پروردگار، من امروز تمام دریا را گشتم اما چیزی پیدا نکردم بخورم. ندا از خداوند رسید که همه ی موجودات را امروز سلیمان غذا می دهد، برو خدمت او. نهنگ آمد به نزدیکی قصر سلیمان، دید تمام اطراف قصر تا چشم کار می کند آذوقه هست. می خواست مشغول خوردن شود که نگهبانان کاخ مانع شدند. یکی از نگهبانان به حضرت سلیمان خبر داد و حضرت فرمود: به نهنگ بگو صبر کن تا ظهر شود و همه جانوران جمع شوند، آنوقت همه باهم غذا بخورید. اما نهنگ در جواب گفت من هروقت گرسنه ام باشد غذا می خورم و ظهر و عصر ندارم.
حضرت سلیمان فرمود به نهنگ بگویید هرچه می خواهد بخورد و برود. نهنگ سریع مشغول خوردن شد و در مدت کمی کلیه آذوقه ای که در عرض سه سال جمع آوری شده بود بلعید. چون سیر نشد و دید دیگر غذا نیست، آمد جلوی قصر حضرت سلیمان و یک لبش را پایین و لب دیگرش را بالای قصر گذاشت و خواست قصر را هم بخورد.
حضرت سلیمان که این صحنه را دید دست به سوی آسمان بلند کرد عرض کرد: پروردگارا این چه رازی است؟ ما را از دست این حیوان نجات بده. گفتند: که این نهنگ روزی سه قورت غذا می خورد. این همه غذا که تو تهیه کردی تازه نیم قورتش بود و دو قورت و نیمش باقیه 


امروزه قدرت اگاهی بیشتری داریم اما فهم کمتر 

امروزه خانه های مجلل و درامد بیشتر داریم اما استفاده نادرست می کنیم 

امروزه پیشرفت علمی و اقتصادی بیشتری داریم اما اگاهی کمتر 

دیروز عید بزرگ مسلمین عید قربان بود تمام کشتارگاه ها مملو از خیرین و مردم نیک همیشه در صحنه , چندین خیر با علامت و نشان معتبر که گرداننده ی مردانی بزرگ با چهره هایی شاخص و فهیم را از نزدیک تجربه کردم . 

مردانی نیرومند و قوی با میراث بزرگ و منبع درامد بالا که سالهاست پشتیبان این مهم هستند . 

ناگفته نماند شماری برجسته و خود نما هم اکران نمایش داشتند و گر چه به ظاهر برچسب  خیریه  به خود چسبانده اند حتی در عمل هم تظاهری کوته فکر و غیر هضم دارند .

افرادی با اعمالی شاقه توجهشان را به دیگران جلب می کنند و شخصیتشان را نشان می دهند 

حیوان حیوان است و در قیاس با انسان متغییر 

اما انسان را خداوند بر تمام حیوانات متمایز ساخته و از هر نوع میوه و گوشت حیوانات را برای خوردن انسان حلال دانسته  و مورد استفاده قرار داده 

و برتری انسان در حیوان برای هر کسی مشخص است 

ادمها بلند قامت شده اند  ظاهر ها مرتب اما شخصیت ها پست شده است . در بین خیرین شاخص و خوش ظاهر که این مثال را به خود وصله می زد , عملش را عنوان می کنم 

حیوان زبان بسته دستش را چنان می کشید که بدنش بر یک سو و پاهایش بر اسمان می رقصید که اقا میخواهد  گوسفندی را قربانی کند و می خواهد عملی خداپسندانه انجام دهد . اقا این چه کاری ایست 

یا فردی با مدل بالاترین ماشین و چهره ای برجسته و لباس هایی انکات کرده که لاشه گوسفندش را برای  شقه کردن به جلو می اندازد . را دیدم که به تعصبم بر انگیخت . که به مصاحبت و قانعیتش پرداختم 

اگه می خوای کار خیر انجام بدی و خداوند را خوشنود سازی که در همه عمل باید نیکو باشی جا زدنت چیه , پارتی چیه زیر میزی چیه  

مگر می شود سر خداوند را هم شیره مالید در ان دنیا می خواهی چه کنی 

امروز درامد بیشتر , شخصیت مهمتری داریم ولی اصول اخلاقی ضعیف تری , فضای بیرون را فتح کرده ایم ولی فضای درون رانه   , اتم را فتح کرده ایم اما تعصبمان هنوز پابرجاست . 

عیدتان مبارک اعمالتان مورد مقبول حق  پیروز باشید 

 


محله ای از کثرت ی ورد زبان بود 

و همگی محله را می شناختند . بیچاره گر چه می دانست از چه کسی باید ی کند مرام و معرفتی بر هم محله هایش  هم می داشت و تنها از ماشینی ی می کرد که پلاک شهرستان می بود . 

شبی دست رفاقت و دوستی با مانع ی شدن شد و مبلقی به رضایت تقدیم حضورش شد 

او بسیار از این حرکت خرسند بود و هر گاه ملاقات حضور بر می خورد لبخندی بر لبانش نقش می بست و دیگر ان محله از هر نوع ی بیمه گشت .

گر چه با مشکلاتی که عنوان می کرد حق بجانب بود ولی گاهی راهنمایی می تواند در عمل راه گشا باشد .

گاهی عملی نیک و مثبت انقدر توجیه و قانع کننده است که هیچ تیر و تفنگی نمی تواند کاربردش را داشته باشد . 

خالقی اسفاد 


روزگاری  سالکی خانه به دوش روزگارش را در دوره گردی می گذراند و از ان شهر به ان شهر سفر می کرد تا لقمه نانی دراورد . 

سرگردانی و اوارگی امانش را بریده بود و گرسنگی و تشنگی سخت او را می ازرد .

در راه به جنگلی بزرگ و سرسبز که رودی روان در ان جاری بود برخورد می کند . در ورودی جنگل به درختی پیر و کهنسال وارد می شود و از درخت تقاضای ماندن در جنگل را دارد تا باقی عمرش را در جنگل بگذراند  او اجازه زندگی در جنگل را می گیرد . و درخت پیر درخواستش را قبول می کند  . او از چوب درختی تبری می سازد و درختان را یکی یکی برای ساختن کلبه ای قطع می کند و از گوشت حیوانات و گیاهان هر روزش را با خوبی و خوشی می گذراند . 

تا این که درختان از دستش می نالند و شکایتش را نزد درخت پیر عنوان می کنند . درخت پیر می گوید چه شده است 

انها می گویند او از چوب ما تبری ساخته و تمامی درختان را نابود می کند و جنگل رو به نابودی ایست  باید کاری بکنیم و جلویش را بگیریم و گر نه همه ما خواهیم مرد 

درخت پیر می گوید . اری از ماست که بر ماست 

تدوین و نگاشت , خالقی 

 


امروزه قدرت اگاهی بیشتری داریم اما فهم کمتر 

امروزه خانه های مجلل و درامد بیشتر داریم اما استفاده نادرست می کنیم 

امروزه پیشرفت علمی و اقتصادی بیشتری داریم اما اگاهی کمتر 

دیروز عید بزرگ مسلمین عید قربان بود تمام کشتارگاه ها مملو از خیرین و مردم نیک همیشه در صحنه , چندین خیر با علامت و نشان معتبر که گرداننده ی مردانی بزرگ با چهره هایی شاخص و فهیم را از نزدیک تجربه کردم . 

مردانی نیرومند و قوی با میراث بزرگ و منبع درامد بالا که سالهاست پشتیبان این مهم هستند . 

ناگفته نماند شماری برجسته و خود نما هم اکران نمایش داشتند و گر چه به ظاهر برچسب  خیریه  به خود چسبانده اند حتی در عمل هم تظاهری کوته فکر و غیر هضم دارند .

افرادی با اعمالی شاقه توجهشان را به دیگران جلب می کنند و شخصیتشان را نشان می دهند 

حیوان حیوان است و در قیاس با انسان متغییر 

اما انسان را خداوند بر تمام حیوانات متمایز ساخته و از هر نوع میوه و گوشت حیوانات را برای خوردن انسان حلال دانسته  و مورد استفاده قرار داده 

و برتری انسان در حیوان برای هر کسی مشخص است 

ادمها بلند قامت شده اند  ظاهر ها مرتب اما شخصیت ها پست شده است . در بین خیرین شاخص و خوش ظاهر که این مثال را به خود وصله می زد , عملش را عنوان می کنم 

حیوان زبان بسته دستش را چنان می کشید که بدنش بر یک سو و پاهایش بر اسمان می رقصید که اقا میخواهد  گوسفندی را قربانی کند و می خواهد عملی خداپسندانه انجام دهد . اقا این چه کاری ایست 

یا فردی با مدل بالاترین ماشین و چهره ای برجسته و لباس هایی انکات کرده که لاشه گوسفندش را برای  شقه کردن به جلو می اندازد . را دیدم که تعصبم را بر انگیخت . و به مصاحبت و قانعیتش پرداختم 

اگه می خوای کار خیر انجام بدی و خداوند را خوشنود سازی که در همه عمل باید نیکو باشی جا زدنت چیه , پارتی چیه زیر میزی چیه  

مگر می شود سر خداوند را هم شیره مالید در ان دنیا می خواهی چه کنی 

امروز درامد بیشتر , شخصیت مهمتری داریم ولی اصول اخلاقی ضعیف تری , فضای بیرون را فتح کرده ایم ولی فضای درون رانه   , اتم را فتح کرده ایم اما تعصبمان هنوز پابرجاست . 

عیدتان مبارک اعمالتان مورد مقبول حق  پیروز باشید 

 


و وقتی کوه ها در حرکت در ایند و بر زمین متلاشی گردند , و از اسمان تیکه هایی بزرگ اهن و سنگ فرو ریزند , و اسمان نیلگون  دراید , فرزند از پدر و مادر جدا گردد و دست هیچ کس پناه نخواهد بود 

و هیچ کس نتواند و نداند که چه شده است  

هر کس پی اعمال خود در اید 

و ان روز روز موعود خواهد بود .

 

 


هر آن چه که خداوند بزرگ مقدر می‌فرماید، هیچ بنده‌ای را توان تفسیر آن نیست و بر آن چه که حکمت متعالیه‌اش تعلق می‌گیرد، هیچ کس را جرأت تعبیر و تعدیل نمی‌باشد لذا بر آن چه که می‌دهد شاکریم و بر نداده‌هایش صبر می‌کنیم چه سخت است باور نبودنش و قبول ندیدنش 

با نهایت تاسف به اطلاع دوستان و آشنایان می رساند 

مراسم تشییع و تدفین حاج میرزا احمد اسدالهی ساعت 10صبح امروز روستای اسفاد می باشد

روحش شاد 

 


هم اکنون اسفاد در سکوتی آرام و ملال آور سپری می کند . اکثر خانه ها به خانه سالمندان مبدل می باشد . مردم  زندگی سخت و اندوه گینی را سپری می کنند 

گاهی سالخودهایی را می بینی در کنار مخابرات و یا مسجد بصورت مجمعی گرد آمده اند و با توجه  به فصل  زعفران به شخم زدن مزارع و خارزنی می پردازند . فعلا مقدمات آماده سازی زعفران فرا رسیده  اکثرا زمینها  برای شخم زدن از تیلر و دستگاهای نوین استفاده می کنند ولی گاهی هم از بستن چهار پایاب و هفت شاخ و چهار شاخ استعمال می شود . مردم سخت در کارو تلاشن ، با افزایش اب ساکنان شهرهای مشهد و تهران و حومه با تعطیلات هفته و مرخصی  فعالیت بیشتری دارند . کیشمان طرف ابیز کثیر مزارع زیر کشت رفته و کماکم به کیشمان ان طرف رود می پردازند . 

فروش سبزی و انار و میوه در شهر حاجی آباد منبع ناچیزی جهت درآمد برای اسفادیهای مقیم می باشد . که برای همه یک جنبه  عمومی  دارد

چه فرهنگی و باز نشته و چه جوان و کشاورز ،این نوعی خوش بینی و خوشایندی است . 

فروش انار در شهر حاجی آباد به پنج تا شش تومان می رسد 

فروش پیاز سه هزار تومان می باشد 

اناب مرغوب کیلویی 20 هزار تومان و درجه یک تا 25 به فروش می رسد 

زعفران نگین مثقالی 42 و دسته 32 هزار تومان است 

اب لوله کشی طبق قبل هنوز با مشکل قطع و وصل از معضل اصلی روستا می باشد . 

 

 

 

 

 


اواسط تابستان با گرم تر شدن هوا موقع برداشت گندم و جو بود . من دروی گندم با داس را اصلا دوست نداشتم چرا که کاری بسی سخت و ملال آوری  بود .

بارها با داس انگشتان خود را می بریدم . گاهی به حالت ایستاده و بیشتر نشسته مسیر طولانی را پشت سر می گذاشتم  . بعد مدتی جهت رفع خستگی که کمر خود را راست میکردم  با وزش بادی ملایم به پشتم که حسابی عرق کرده بود احساس درد و سرما می کردم  برای همین به بهانه های مختلف از زیر کار در می رفتم ودر کنار زمینی که از برآمدگی بیشتر خاک بر خوردار بود به پشت دراز می کشیدم تا کمر دردم خوب شود . یا به بهانه چایی اتیشی از زیر بار شانه خالی می کردم .البته بزرگترها اصلن اصراری به کار کردن ما بچه ها نداشتند . اما دوست داشتیم  و کمک می کردیم . 

وقتی از زیر بار در می رفتم آنها از غیبت من آگاه بودند و با اشاره ی سر به رفتار من می خندیدند . به هر حال چون کاری سخت و دشوار بود بیشتر وقتها کارهای ساده تر مثل بغل کردن و جمع اوری کردن گندم ها را انجام می دادم

مسیر خرمنگاه تا کشتزار نسبتا دور بود و بزرگترها گندم های جمع اوری شده را با ریسمانی می بستند و با انداختن طناب از روی ان و گره زدن تبدیل به باری دولنگه می شد که هر لنگه آن در یک طرف الاغ قرار می گرفت و برای من که در بین بار سوار می شدم و سواری می گرفتم لذت بخش بود که با چوب دستی کوچکی که همیشه همراهم بود الاغ را به خرمنگاه هدایت می کردم . البته گاهی بار گندم به یک طرف کشیده می شد و من خود را در طرف دیگر بار می انداختم تا بار میزان شود یا گاهی با سنگ هایی که در طرف بار که از وزن کمتر برخوردار  بود به میزان بار می پرداختم .و این جذاب بود چرا که هم موقع رفتن به خرمنگاه سواره بودم و هم موقع برگشت . در بین راه جوب ها و درختان کجی بودند که راه را بند می آوردند و باعث خوردن یک طرف بار و گیر کردن باری می شد بعنوان مثال راهی که از کنار خانه کبله علی و ملا رضا می گذشت و گاهی هم شاخ و برگ افتاده ای که از داخل باغ به کوچه آویزان بود به سرم می خورد   روزی چند باری را به خرمنگاه می بردم که حدودا تا قبل از نهار ظهر به پنج و شش باری می رسید . پافشاری زیاد و تاختن الاغ بیچاره سخت اورا می ازرد و من هم جهت این که در تسریع کار افزوده باشم در موقع برگشت باشلاق زدن الاغ  را می تاختم تا زودتر برسم . 

برای آخرین مسیر سوار الاغ شدم و در راه برگشت به کشتزار پنج شش بار با شلاق محکم به الاغ می زدم و الاغ بیچاره هر بار پاهای خودش را بلند می کرد تا شلاق به او برخورد نکند . ندایی در درونم می گفت دیگه بسه گناه داره 

بیشتر از این نمی تونه بدو همین که در حال شلاق زدن بودم   نمی دونم که چطور شد که شلاق دور زد و به چشم چپم برخورد کرد همه چیز در دیدگاهم تار و سیاه شد و تا ساعتها جلوی خود را تار می دیدم و این بود که نفرین الاغ باعث صدمه خوردن چشمم شد . و زان پس به آرامی و طبق روال به راهم ادامه می دادم.

گاهی این قدر الاغ خسته می شد که آخرین راه را برای در رفتن از زیر بار و فشار کار و گرسنگی خسپاندن خودش بود جایی که همیشه به ان مکان آرامش می گرفت خاکی نرم و رس بود که می نشست و دیگر بلند نمی شد . 

این هم خاطره ای بود از نفرین الاغ 

مشکلات امروزه و فشار زندگی خاطرات کودکی را از یاد برده گرچه می دانم تمامی شما دوستان و آشنایان از این خاطرات بیشتر از ما گذرانده اید و بیشتر می دانید . اما گاهی تداعی خاطرات باعث دلگرمی و لبخندی بر لبانمان می شود که امیدواریم این لبخند برایتان مستدام باشد . 

پیروز و سربلند باشید 

 


از برای برادر مومن 

اساس هر جمع و گروه از سطح خانواده تا جامعه وحدت و همدلی می باشد 

یک قطره اب نفع مهمی ندارد و تشنه ای را سیراب نمی کند اما وقتی قطرات جمع شوند ناممکن ها را ممکن می کند 

 حضرت محمد (ص) می فرماید وحدت و همدلی در نماز جماعت یک رکعت ان معادل 24 رکعت به فرادی می باشد 

 

 


 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود .

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 
                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 

 

 


ای سر زمین با صفا اسفاد                 ای مهد ایمان و وفا اسفاد

 ای ملک آبـاء و نیـاکانم                       ای خاک پاکت توتیا اسفاد

 

 کـوه بلنـدت افتخـار آمیز                       یـادآور تـاریخ پربـارت

 بر بام آن شاسکوه و میلاکوه                در دل نهفته گنج اسرارت

 

 آویخته برشانه از هر سوی                  چون جعد مویش شاخه انجیر

آن پیچ و تاب دره شه رود                    انداخته بر گردنش زنجـیر

 

ویرانه های قلعه کوه آن                      دارد نشان از مردمی با هوش

سنگ مزارش را چو یک فرزند               بگرفته با صد مهر در آغوش

 

بر دامن کـوه بٌنیجـی پهن                      آرامگـاه رفتـگان تــو

چشم انتظار یک دعای خیر                    از هر که باشد میهمان تو

 

پیشانی تو سجده گاهی داشت             با نقشی از آن مسجد دیرین

طاق بلند و خشت دیوارش                   یک شاهکار از مردم پیشین

 

پای چنارت بود بس آباد                        با شاخه های جوز و اسپیدار

با آن درختان بلند و سبز                       آن سبزه های رسته بر دیوار

 

آب قناتت مثل اشک چشم                   صاف و زلال از چشمه کاریز

آن نعمت پاک خـداونـدی                       شیرین و دلچسب و خیال انگیز

 

آن جوی پرپیچ و خم و باریک                 مانند رگ در جان باغستان

با کوچه هایی تنگ و ناهموار               راه عبور از قلعه تا کشمان

 

در سینه ات از سال های دور              خوابیده صدها راز ناگفته

از حمله های ازبک و قزاق                   داری هزاران خواب آشفته

 

بر گـرده ات زخمی ز بیگانه                  آن دشمن ویرانگـر و غـدار

 برجای مانده داغ ها بر دل                    از شش شهید لاله گون رخسار

  

بر دوش تو بـار گـران غـم                      از کـوچ غمبار جـوانانت

خم گشته پشتت از غمی دیگر              نابـودی رسم نیـاکانت

 

کو آن عروسی های شادیبخش            آن شاپری و اسب زیبایش

در واکنـو»هـای حنابنـدان                   با دف زدن ها و حناهایش

 

آن کودکی های پر از شادی                 آن تشله بازی های پشت بام

آن قصه گویی های طولانی                 در شب نشینی های بعدشام

 

آن پیرمردان جلک» در دست                آن پشم ریسی های مردانه

آن گپ زدن های در قلعـه                     با شوخ طبعی های رندانـه

 

آن دست و بازوهـای بافنـده                  نخ ریسی و کرباس و گلدوزی

مندیل و شال و زیلو و خورجین              قالیچه بافـی و لحاف دوزی

 

آن کشت و کار آبـه و دیمه                    گاو و جُِغ و عاصا و گاوآهن

چَایگ و چِغِل در باد گرم تیر                   دروازه چرخـنده بر خـرمن

 

یادش بخیر آن کیسه های گل               آن زعفران خوشبو و خوش نام

گل ورزدن پیش از طلوع صبح                گل بـاز کردن دور هم تا شـام

 

یادش بخیر آن گله های گاو                  هر شام با پـر از شیر

با فِــلهِ شیرین و دوغ ترش                   ماست و قروت و مسکه و سرشیر

 

یادش بخیر آن شیر دوشیدن                 در صبح دلچسب بهارانت

بزغـاله های سرکش گلـه                     با های و هوی گله دارانت

 

یـاد تغـار و آتش مطبخ                          یاد نقـوچ تـازه و لمبه 

یاد کماچ ارزن و چِکمال                         با قٌرمه و جـزغاله دمبه

 

یادش بخیر آن نوحه خوانی ها                آن مسجد تاریخی و زیبا

صوت دل انگیـز علم بنـدان                      با آن علـم بـردار نابینا

 

آن آسیـای آبـی و نفتـی                        با کیسه های آرد ارزن کـو ؟

آن خرده آهن های بشکسته                 در کارگـاه  ذوب آهن کـو؟

 

کو آن اذان گوهای خوش آواز                 کو چاوشی خوان تو ای اسفاد

کو دشتبان سخت کـوش تو                    کـو آسیـابان تو ای اسفـاد

 

اینها همه میراث پیران بود                     از خواجه و از رعیت و میرزا

میراث بانانت کجـا هستند                      کـو آن جوان های غیور ما

 

در زیر پایت دشتی از لاله                      در حسرت برگشتن یاران

شاید که برگردیم ما روزی                     همراه ابـر و بـارش باران

 

 

                                  دکتر مظفر کریمی ـ فروردین ماه 1393


 

 

هر آن چه که خداوند بزرگ مقدر می‌فرماید، هیچ بنده‌ای را توان تفسیر آن نیست و بر آن چه که حکمت متعالیه‌اش تعلق می‌گیرد، هیچ کس را جرأت تعبیر و تعدیل نمی‌باشد لذا بر آن چه که می‌دهد شاکریم و بر نداده‌هایش صبر می‌کنیم چه سخت است باور نبودنش و قبول ندیدنش 

با نهایت تاسف به اطلاع دوستان و آشنایان می رساند 

مراسم تشییع و تدفین حاج محمد حسین جعفری فردا جمعه 5/7/98 ساعت 9 صبح روستای اسفاد می باشد 

مرگ دارد قرآن می خواند

مرگ در دشت شقایق خفته

مرگ پشت در می کوبد 

مرگ در بیابان دارد بذر گندم می کارد 

مرگ دارد به من می نگرد 

مرگ دارد شعر می خواند 

                                  روحش شاد یادش  گرامی 

 


آب در شارستان جاری بود 

کوه در سبزه ی دانایی بود 

شار از لذت شوق می لغزید 

حس موسیقی دل پیدا بود 

                            بوته را شادی بود 

                            بلبلی بی دانش می نوشید 

دختری زیبا رو پا بر آب می شویید

    گاه هر تنهایی شیدا بود 

    قلعه ای بر یک اوج 

    نبض سعادت می داشت 

    آسمانش مهتاب 

مادری بر یک بام فال ستاره می چید 

مهر او جاری بود 

دست او جادو بود 

        تا که آن شارستان جاری بود 

        لذت نور چراغ می تابید 

        قلعه بیداری بود 

                      شاعر :خالقی 

 


هم اکنون اسفاد در سکوتی آرام و ملال آور سپری می کند . اکثر خانه ها به خانه سالمندان مبدل می باشد . مردم  زندگی سخت و اندوه گینی را سپری می کنند 

گاهی سالخودهایی را می بینی در کنار مخابرات و یا مسجد بصورت مجمعی گرد آمده اند و با توجه  به فصل  زعفران به شخم زدن مزارع و خارزنی می پردازند . فعلا مقدمات آماده سازی زعفران فرا رسیده  اکثرا زمینها  برای شخم زدن از تیلر و دستگاهای نوین استفاده می کنند ولی گاهی هم از بستن چهار پایان و هفت شاخ و چهار شاخ استعمال می شود . مردم سخت در کارو تلاشن ، با افزایش اب ساکنان شهرهای مشهد و تهران و حومه با تعطیلات هفته و مرخصی  فعالیت بیشتری دارند . کیشمان طرف ابیز کثیر مزارع زیر کشت رفته و کماکم به کیشمان ان طرف رود می پردازند . 

فروش سبزی و انار و میوه در شهر حاجی آباد منبع ناچیزی جهت درآمد برای اسفادیهای مقیم می باشد . که برای همه یک جنبه  عمومی  دارد

چه فرهنگی و باز نشته و چه جوان و کشاورز ،این نوعی خوش بینی و خوشایندی است . 

فروش انار در شهر حاجی آباد به پنج تا شش تومان می رسد 

فروش پیاز سه هزار تومان می باشد 

اناب مرغوب کیلویی 20 هزار تومان و درجه یک تا 25 به فروش می رسد 

زعفران نگین مثقالی 42 و دسته 32 هزار تومان است 

اب لوله کشی طبق قبل هنوز با مشکل قطع و وصل از معضل اصلی روستا می باشد . 

 

 

 

 

 


      و خداوند را دستاویزی برای سوگندهایتان قرار ندهید 

 

امام سجاد از قبیله بنی حنیفه زنی داشت که یکی از دوستانش به او خبر داد که این زن دشمن امام علی (ع) است 

امام او را طلاق داد ان زن با آنکه مهریه اش را گرفته بود از روی دروغ ادعای مهریه کرد و به حاکم مدینه شکایت کرد و مطالبه ی چهار صد دینار مهریه اش را کرد . حاکم به امام عرض کرد یا سوگند بخورید یا مهریه اش را بپردازید .

امام سجاد سوگند نخورد . و به امام باقر امر کرد مهریه اش را بپردازید 

امام باقر (ع) فرمودند :مگر حق با شما نیست .

فرمودند :چرا ولی خداوند را بزرگتر از این می دانم که به نام مبارکش در مقام دعوی مال دنیا قسم بخورم . 

کتاب -حمیم1

 

 


در روایتی از صفوان جمال که از یاران امام کاظم بود نقل شده که می گوید :خدمت امام رسیدم فرمود:ای صفوان همه کارهای تو خوب است جز یک کار 

عرض کردم :فدایت شوم ،چکار؟فرمود :اینکه شتران خود را به هارون کرایه می دهی !گفتم: به خدا سوگند در مسیرهای عیاشی و هوس بازی و صید حرام به او کرایه نمی دهم  تنها در راه مکه در اختیار آنها می گذارم . فرمود ای صفوان !آیا از آنها کرایه می گیری ؟! عرض کردم بله ،فرمود : آیا دوست داری که زنده بمانند و بر سر کار باشند تا کرایه تو را بپردازند . گفتم بلی این خیلی خوب است . 

فرمود : کسی که بقای آنها را دوست بدارد از آنها است و هر کسی که از آنها باشد در آتش دوزخ خواهد بود . 

                                                                   کتاب  - حمیم 1

 


 

مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند بذری است که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه یکصد دانه باشد .

 

هر دانه ای در هر زمینی هفت خوشه که در هر خوشه صد دانه باشد نمی رویاند 

بلکه باید دانه سالم ،زمین مستعد ،زمان مناسب ،و حفاظت کامل باشد . انفاق نیز همین طور است باید از مال حلال با قصد قربت بدون منت با شیوه نیکو و غیره باشد . 

انفاق تنها پاداش اخروی ندارد بر خلاف برخی ها که فکر می کنند جزای  کار نیک فقط در آخرت است .

قرآن کریم سوره بقره 261


آذر با شهریور = نیروبخش 

آذر با مهر =لذت بخش 

آذر با ابان = کارد و پنیر 

آذر با آذر = لذت توام با آشوب 

آذر با دی = مغایرت زیاد 

 

دی با فروردین =با جدل 

دی با اردیبهشت = زندگی با آینده ای زیبا 

دی با خرداد  =  پیوندی سخت 

دی با تیر =پیوندی با شکوه 

دی با مرداد = اختلاف زیاد 

دی با شهریور = عجیب 

دی با مهر = برنده ای ندارد 

دی با ابان = خیلی عجیب 

دی با آذر = نامناسب 

دی با دی = طولانی و پا برجا 

دی با بهمن = کمی مخوف 

دی با اسفند =عشقی و  

 

بهمن با اردیبهشت =خیلی خودسر و لجوج 

بهمن با خرداد =پیوندی سرد 

بهمن با تیر =خیلی مضر 

بهمن با مرداد =بسیار دلکش 

بهمن و شهریور =ناهماهنگ 

بهمن و مهر =بسیار عالی 

بهمن و ابان =مغایر یکدیگر 

بهمن و آذر =نیازمند جد و جهد

بهمن و دی =با کمی ناخالصی 

بهمن و بهمن =واقعی و شگفت انگیز 

بهمن و اسفند =احتمال ناخوشی 

 

 

اسفند و فروردین =نیازمند به گذشت 

اسفند و اردیبهشت =یک پیوند عالی 

اسفند و خرداد =نیازمند به بصیرت 

اسفند و تیر =شیفته ی یکدیگر 

اسفند و مرداد =روح رمانتیک 

اسفند و شهریور =آرام و حامی 

اسفند و مهر =عشق افسانه ای 

اسفند و ابان =سراسر شادی و اعتدال 

اسفند و آذر =مشکلات زیاد 

اسفند و دی =احساسات واقعی 

اسفند و بهمن = یکدیگر را درک کنید 

 

 


جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کرد به لستر گفت آرزو کن تا برآورده کنم. لستر با زرندگی آرزو کرد دو آرزوی دیگر داشته باشد بعد با هر کدام از ان دو آرزو آرزو کرد  3 آرزوی دیگر داشته باشد آرزوهایش شد 6 آرزو . با هر کدام از ان شش ارزو  سه آرزوی دیگر خواست و از ان آرزویش برای داشتن آرزوی دیگر استفاده کرد تا وقتی که تعداد آرزوهایش به 5 میلیارد و 7 میلیون و 18 هزار و 34 آرزو ! بعد آرزوهایش را پهنکرد روی زمین و مشغول  شد . کف می زد ، می رقصید جست و خیز  می کرد آواز  می خواند و با داشتن آرزوهایش بیشتر و بیشتر آرزو می کرد . دیگران  می خندیدند و گریه می کردند و عشق می ورزیدند و محبت می کردند . 

لستر وسط آرزوهایش نشت و آنها را روی هم ریخت تا مثل تپه ای از طلا شد . 

بعد شمردن را آغاز کرد آنقدر شمرد تا پیر شد و آرزوهایش دور برش تلمبار شده بود  . آرزوهایش را شمردند حتی یکی هم کم نشده بودهمه نو بودند و برق می زدند . بفرمائید آرزو ؟! چند تا بردارید 

اما به یاد لستر که در دنیای سیبها و بوسه ها و کفش ها  همه ی ارزوهیش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد باشید . 

 

 


در صدر  اسلام مسلمین افتخار می کردند که وعده غذایی در خدمت رسول الله باشند تا به برکت سفره شان بیفزاید 

روزی مردی حضرت را دعوت کرد و رسول خدا هم پذیرفت پس از لحظاتی سفره گسترده شد . رسول خدا ناگهان  دید که مرغی بر سر دیواری تخمی گذاشت تخم  مرغ سر خورد و پایین افتاد . میان در میخ بزرگی کوبیده شده بود تخم مرغ میان آن میخ قرار گرفت و نشکست . رسول خدا تعجب کرد . میزبان جلو آمد و عرض کرد یا رسول الله شما بر سر سفره ای وارد شده اید که تا بحال بلایی بر ان وارد نشده است . رسول خدا به محض شنیدن این سخن بر خواست و از خانه بیرون رفت . صاحب منزل گفت چه شده است چرا بلند شده اید . رسول خدا فرمود :: من هر گز بر سر سفره ای که بلا نازل نشده باشد و صاحبش در سختی و رنج نبوده نمی نشینم چرا که معلوم است که خداوند نظری بر ان ندارد 

هر اتفاق بد و حادثه را با دل و جان بپذیریم  و با لبخند شکر گذار خداوند باشیم .که خداوند رئوف و مهربان است . 

 


 

 

 

سوره طارق 1-10
قسم به آسمان و قسم به طارق و چگونه توانی طارق آسمانی را بدانی  طارق همان کوکب درخشان است که نورش فرو رود 
قسم به اینان که هر شخصی را مراقب و نگهبان است  انسان مغرور در بدو خلقت خود بنگرد 
که از چه آفریده شده است 
از اب نطفه جهنده ای خلقت گردیده 
که از میان صلب پدر و سینه مادر بیرون آمده
او البته در زنده کردنش دوباره پس از مرگ قادر است روزی که اسرار باطن شخص آشکار شود
و ان روز قوتی در خویش و یاوری بر نجات خود نیابد

 

 

 

 

 


داستان آموزنده 

 

مردی در زمینی مشغول زراعت  بود و زمین بزرگی را تصاحب شده بود. فردی طمع کار و حیله گر هر روز بر  مزرعه مرد کشاورز نظری می داشت و هر چند وقت بر سر زمین با هم به جدال می پرداختند .

مرد طمع کار به آنچه که می داشت هیچ گاه قانع نبود . جدال او نه تنها با مرد کشاورز می بود . بلکه دیگر اهالی  ده هم از او راضی نبودند . 

او اب و املاک زیادی را در ده تصرف کرده بود و در هر همسایگی املاک خود نظری هم به ملک همسایه می داشت که با جنگ و جدال روبرو می شد . 

روزی از مرد طمع کار خبری نبود و او در گوشه از زمینش که چند هکتار زمین بود دار فانی را وداع گفت و سرانجام  او از ان همه ملک و زمین که تصاحب شده  بود .  خدمت کاران او قبری برای او ساختند که طول ان کمتر از دو متر و عرض ان کمتر از یک متر بود . 

نتیجه .انسان به چه مقدار زمین نیاز دارد 

ثروتمند کسی است که به کمترین نیاز دارد نه بیشترین سرمایه را دارد 

  نگاشت .خالقی اسفاد 

 

 

 


جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کرد به لستر گفت آرزو کن تا برآورده کنم. لستر با زرندگی آرزو کرد دو آرزوی دیگر داشته باشد بعد با هر کدام از ان دو آرزو آرزو کرد  3 آرزوی دیگر داشته باشد آرزوهایش شد 6 آرزو . با هر کدام از ان شش ارزو  سه آرزوی دیگر خواست و از ان آرزویش برای داشتن آرزوی دیگر استفاده کرد تا وقتی که تعداد آرزوهایش به 5 میلیارد و 7 میلیون و 18 هزار و 34 آرزو ! بعد آرزوهایش را پهنکرد روی زمین و مشغول  شد . کف می زد ، می رقصید جست و خیز  می کرد آواز  می خواند و با داشتن آرزوهایش بیشتر و بیشتر آرزو می کرد . دیگران  می خندیدند و گریه می کردند و عشق می ورزیدند و محبت می کردند . 

لستر وسط آرزوهایش نشست و آنها را روی هم ریخت تا مثل تپه ای از طلا شد . 

بعد شمردن را آغاز کرد آنقدر شمرد تا پیر شد و آرزوهایش دور برش تلمبار شده بود  . آرزوهایش را شمردند حتی یکی هم کم نشده بودهمه نو بودند و برق می زدند . بفرمائید آرزو ؟! چند تا بردارید 

اما به یاد لستر که در دنیای سیبها و بوسه ها و کفش ها  همه ی ارزوهیش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد باشید . 

 

 


صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجد رفت . نماز گزاران همه او را می شناختند 

خواستند که بعد از نماز بر منبر رود و پند گوید او نیز پذیرفت . 

نماز جماعت تمام شد چشمها همه به سوی او بود . 

مرد صاحب دل بر خواست بر پله اول منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود . آنگاه خطاب به جماعت گفت : مردم هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست برخیزد .

کسی بر نخواست .گفت حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد . کسی بر نخواست 

گفت :شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید . 

 

 


داستان آموزنده 

 

مردی در زمینی مشغول زراعت  بود و زمین بزرگی را تصاحب شده بود. فردی طمع کار و حیله گر هر روز بر  مزرعه مرد کشاورز نظری می داشت و هر چند وقت بر سر زمین با هم به جدال می پرداختند .

مرد طمع کار به آنچه که می داشت هیچ گاه قانع نبود . جدال او نه تنها با مرد کشاورز می بود . بلکه با دیگر اهالی  ده که کنار ملک او املاکی داشتند هم به جنگ و دعوا می انجامید و  از او راضی نبودند . 

او اب و املاک زیادی را در ده تصرف کرده بود و در هر همسایگی املاک خود نظری هم به ملک همسایه می داشت .

روزی از مرد طمع کار خبری نبود و او در گوشه از زمینش که چند هکتار زمین بود دار فانی را وداع گفت و سرانجام  او از ان همه ملک و زمین که تصاحب شده  بود . از برایش  قبری ساختند که طول ان کمتر از دو متر و عرض ان کمتر از یک متر بود . 

.انسان به چه مقدار زمین نیاز دارد 

ثروتمند کسی است که به کمترین نیاز دارد نه بیشترین سرمایه را دارد 

  نگاشت .خالقی اسفاد 

 

 

 


 

مردی پاکتی به من  داد گفت : فردا اول صبح آن را به اداره می بری و جواب نامه را می گیری ، گفتم : چشم  . می گن سابقه خیاط جماعت بد است و همیشه در دوختن پارچه بد قولی می کند . فردا نگویی خوابم برد و دیر شد اداره باز نبود . فردا نگویی پاکت رو فراموش کردم ببرم ،  فردا نگویی دفتر دار نیومده بود . 

اصلا بیخیال ولش کن پاکتم رو پس بده !

و اما هیچ نگفتم . 

گمرک مشهد 

 

 


در دنیایی زیستن که وخامت درد و زخم  هر روز بیشتر از دیروز  بر انسان می افزاید و زندگی انسان را لکه دار می کند . انسانهایی متفاوت با افکار متفاوت پیر جوان دوست همسایه حراف و.

ادمها حیات خوش را از انسانها  سلب می کنند . 

برای زیستن و خوش بودن باید بهترین راه را منتخب نمود . و با مزاج و افکار آنها ساخت 

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم آورد . بلکه ان است که هر فرد باید بیاموزد که با معایب و افکار دیگران انان  را بپذیرد و تحسین نماید . 

سکوت یکی از بهترین نبرد ها در برابر افراد نادان و منفور انگیز می باشد . 

برای زیستن گاهی سکوت بهترین جبهه است 

تفاوت آدمی و انسانیت در قوه عقل و شعور است 

 

 

 

 

 


 

 

دل انسان همانند قلعه ای محکم و قوی از موادی  ساخته شده که هیچ انسانی نمی تواند وارد شود . شما می توانید با این مواد قلعه دلتان را محکم محکم نموده تا هیچ نیرویی نتواند وارد قلعه شود . 

وان مواد چیزی جز

خشم ،نفرت گله و شکایت ،غرور و کبر، تعصب ، بدبینی و. نیست 

فقط مواظب باشید در ان احساس خفگی نکنید . 

 

 

 


صدای بوق ماشین توجهم را به خود جلب کرد . ماشین را در حاشیه خیابان نگه داشتم  . ماشینی گران قیمت با رنگ آلبالویی از ماشین پیاده شد تا برای ابراز علاقه محبتش را نشان دهد . چهره اش کاملا تغییر کرده بود او یکی از دوستان قدیمی و هم سن وسال من بود .

ماشینی گران قیمت و خوشگل که می شد با پول ان چند تا خانه خرید و یا هزاران کودک بی سرپرست را پوشش داد

بعد از خداحافظی هر دو سوار ماشین شدیم ولی با دنیایی متفاوت

کاملا می شناختمش چون از همبستگان نزدیک بود . شاید آرزوی چنان  ماشینی برای هر یک از شما  اتفاق افتاده 

اما وقتی در حال رانندگی با ماشین ساده خودم بودم موضوعی مرا به آرامش کشید که هیچ گاه حسرت نداشته هایم را نخواهم خورد . 

ثروتی که در ان ایمان و تقوا نباشد هیچ ارزشی نخواهد داشت . 

 


 

 

دل انسان همانند قلعه ای محکم و قوی از موادی  ساخته شده که هیچ انسانی نمی تواند وارد شود . شما می توانید با این مواد قلعه دلتان را محکم محکم نموده تا هیچ نیرویی نتواند وارد قلعه دلتان شود . 

وان مواد چیزی جز

خشم ،نفرت گله و شکایت ،غرور و کبر، تعصب ، بدبینی و. نیست 

فقط مواظب باشید در ان احساس خفگی نکنید . 

 

 

 


در دنیایی زیستن که وخامت درد و زخم  هر روز بیشتر از دیروز  بر انسان می افزاید و زندگی انسان را لکه دار می کند . انسانهایی متفاوت با افکار متفاوت پیر جوان دوست همسایه حراف و.

ادمها حیات خوش را از انسانها  سلب می کنند . 

برای زیستن و خوش بودن باید بهترین بود و بهترین راه را منتخب نمود . و با مزاج و افکار آنها ساخت 

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم آورد . بلکه ان است که هر فرد باید بیاموزد که با معایب و افکار دیگران انان  را بپذیرد و تحسین نماید . 

سکوت یکی از بهترین نبرد ها در برابر افراد نادان و منفور انگیز می باشد . 

برای زیستن گاهی سکوت بهترین جبهه است 

تفاوت آدمی و انسانیت در قوه عقل و شعور است 

 

 

 

 

 


قلعه‌ی حسن بایخان شاهرخت، یادگاری از دوران اسماعیلیان
قلعه‌ی حسن بایخان در بخش مرکزی شهرستان زیرکوه و دهستان پترگان و در سه کیلومتری شمال روستای #شاهرخت بر فراز قله ای مشرف به روستا و بارگاه امام زاده سعداله، واقع شده است.

به گزارش پایگاه خبری زیرکوه نیوز،قلعه‌ی حسن بایخان در بخش مرکزی شهرستان زیرکوه و دهستان پترگان و در سه کیلومتری شمال روستای شاهرخت  بر فراز قله ای مشرف به روستا و بارگاه امام زاده سعداله، واقع شده است.
بنا بر روایات و منابع، این قلعه متعلق به قرن پنجم هجری و دوره اسماعیلیان است که به عنوان مقر اسماعیلیان محسوب می شده.
قلعه‌ی حسن بایخان در شاهراه هرات به قاین و  بر فراز کوهی منفرد قرار گرفته و با توجه به این‌که دسترسی به قلعه از تمام قسمت‌های کوه امکان‌پذیر است و تقریبا در هیچ بخش کوه، عارضه یا پرتگاه وجود ندارد که جلوی مهاجمان را بتواند بگیرد، در تمام قسمت‌های قلعه از حصار و برج برای افزایش استحکام بنا استفاده شده است.
سه آب‌انبار در قسمت‌های مختلف قلعه دیده می‌شوند؛ یک آب‌انبار به‌صورت دایره، یکی به‌صورت مستطیل و سومی به‌شکل سه دایره‌ی متقاطع است که در یک ردیف قرار گرفته‌اند. 
مصالح به‌کار رفته در ساخت قلعه، سنگ، آجر و ملات ساروج است و فضای معماری قلعه شامل حصار، برج‌ها، آب‌انبارها و فضاهای مسی است. این اثر تاریخی  در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است.

 


بازیهای قدیمی اسفاد
در زمانهای قدیم به دلایلی از قبیل فقر مالی ، عدم دسترسی
آسان به شهر ها و حتی دیگر کشورها و نبود یا کمبود صنایع تولیدی در داخل کشور ، دستیابی به وسایل اسباب بازی کمتر بود لذا بازیها طوری طراحی می شد که یا نیازی  به وسیله و ابزار‌ بازی نبود یا اگر هم نیاز به ابزار بود ، این 
ابزار حاصل تفکر و هنر دستان خودشان بود . 
مثل توشله  که با سنگ درست می کردند . 
این بازیها آنقدر منظری زیبا و دیدنی داشت که بواسطه ی 
استقبال تماشاچیان ، عدم محدودیت سنی و افتخار حضور بزرگترها ، ازدحام بینندگان هر لحظه رو به فزونی‌ بود .
مثلاً می دیدی که مردی با شصت‌ سال سن همراه جوانان 
پانزده ساله و با شور و شوق کودکانه بازی می کند و بازی آنها را گرم و جذاب می نماید . این بازیها در کنار درس ، کار 
کشاورزی و هزاران مشغله ی دیگر ، هم یک ورزش و هم یک تفریح بجا و ضروری بود تا خستگی جسمی و روحیِ همه ی اقشار بخصوص جوانان را بزداید و به قول معروف تخلیه انرژی شده آنان را بجای انحرافات 
به مسیر درست زندگی سوق دهد .
این بازیهای اسفاد عبارت بودند از : 
۱) شَ کُر  بازی
۲) کوت توشله خراب
۳) ریگ بازی
۴) قطار بازی
۵) دارِ فهم
۶) چِش ور بستنک
۷) حاجی نمکَو   نمک بِسَو
۸) توشله بازی
۹) تبرک بازی
۱۰) تَپ تپ خمیر
۱۱) درنه بغل دینگ
۱۲) مِخ دُرنه
۱۳) اُرَنگ اُرَنگ
۱۴) هفت سنگ
۱۵) گرگم گله می گیریم
۱۶) عمو زنجیر باف
۱۷) القدر دینگَو
۱۸) آهنگرو ، سیسینگرو
۱۹) گل یا پوچ
۲۰) از ایی کلاهک دودِ میه
۲۱) الک دولک
۲۲) تیران بازی
۲۳) تو و خط بازی
۲۴) لخشک بازی
۲۵) ایی نخودک ایی کشمکشک
۲۶) باد (تاب تاب)
۲۷) تایر گلونک
۲۸) اتل ، متل
۲۹) پَلپَلیس بازی
اگر توجه کنید مقدمات و ابزار همه ی این بازیها در خود اسفاد تهیه می شده و نیاز به خرید وسیله بازی نبوده است.

1398.2.3  Ah Azimi


می خواهم بگویم

فقر همه جا سر می کشد 

فقر گرسنگی نیست 

عریانی هم نیست 

فقر چیزی را نداشتناست ولی ان چیز پول نیست 

طلا و غذا نیست 

فقر همان گرد و خاکی ایست که بر کتاب های فروش نرفته ی یک کتاب فروشی می نشیند 

فقر تیغه ی برنده ی ماشین بازیافت است که رومه های برگشتی را خورد می کند 

فقر کتیبه ی سه هزار ساله ایست که روی ان یادگاری نوشته اند 

فقر پوست موزی ایست که از پنجره ی یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود 

فقر شب را بی غذا سر کردن نیست

فقر روز را بی اندیشه سر کردن است

 

 


شخصی نقل می کرد : من با جماعتی همرا جنازه یکی از رجال دولت ناصر الدین شاه  بودیم . و به عتبات و عالیات می رفتیم . در یکی از منزل ها جنازه را نزدیک خود گذاشته و مشغول صحبت بودیم . ناگهان دیدیم تابوت به حرکت در آمد و سگی بد صورت از میان ان بیرون امد .چون ان کیفیت را مشاهده کردیم تعجب نموده کنار تابوت امدیم وچیزی جز کفن در تابوت نیافتیم .

ما هم با چوب شبیه جنازه ساختیم و بصورت میتی درون کفن پیچیدیم و اطراف ان را با پارچه و شمع بستیم و به عتبات و عالیات نقل دادیم و و نکات شریفی  دفن نموده و مراجعت نمودیم . 

ان شخص می گوید من او را شناختم ولی برای احترام اسم  او را نبردم 

سیر و سیاحت عجیب در عالم ارواح 

 

 


صدای بوق ماشین توجهم را به خود جلب کرد . ماشین را در حاشیه خیابان نگه داشتم  . ماشینی گران قیمت با رنگ آلبالویی از ماشین پیاده شد تا برای ابراز علاقه محبتش را نشان دهد . چهره اش کاملا تغییر کرده بود او یکی از دوستان قدیمی و هم سن وسال من بود .

ماشینی گران قیمت و خوشگل که می شد با پول ان چند تا خانه خرید و یا هزاران کودک بی سرپرست را پوشش داد

بعد از خداحافظی هر دو سوار ماشین شدیم ولی با دنیایی متفاوت

کاملا می شناختمش چون از همبستگان نزدیک بود . شاید آرزوی چنان  ماشینی برای هر یک از شما  اتفاق افتاده 

اما وقتی در حال رانندگی با ماشین ساده خودم بودم موضوعی مرا به آرامش کشید که هیچ گاه حسرت نداشته هایم را نخواهم خورد . 

ثروتی که در ان ایمان و تقوا نباشد هیچ ارزشی نخواهد داشت . 

خالقی اسفاد

 


روی صندلی چوبی به اتفاق یکی از دوستان نشسته بودم  و از طبیعت پارک ملت لذت می بردیم . نزدیک عصر بود  سرم را از قسمت بالای صندلی پایین انداختم تا خستگی بدن و شانهایم را دور بریزم . چشمم به تعدادی مورچه افتاد که به ستونی دنبال هم راه می رفتن  چند ثانیه خیره گشتم تا راهشان را بجویم 

در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند وقتی خودمو راست کردم زیر صندلی را دیدم که با نرمه هایی از کیک و شیرینی ازدحام مورچه ها را جلب کرده بود و هر یک از مورچه ها به اندازه توان در دهان گرفته بودند و حمل می کردند  مورچها مدام در رفت و امد بودند تعدادی به ستون در حال رفت و تعدادی در حال برگشت همه شون در حال تلاش بودند مورچه ای را دیدم که بیش از وزنش با خود حمل می کرد و طمع زیاد  او را فرا گرفته بود ستون مورچه ها را دنبال کردم در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند سبزه ها را کنار زدم  و انها را یافتم انقدر در ان محل رفت و امد کرده بودند که قسمت سبزه ها از بین رفته بود بیش از هفت و هشت متر بعد از سبزه ها درختی بزرگ و تنومند بود  تا جایی که چشم کار می کرد انها را می دیدم که بدنبال هم تا تنه درخت می رفتند . مورچه ای را از قسمت شروع دنبال کردم تا قسمت پایان ،  او در جدال  با مشکلات زیادی روبرو می شد در چال و چوله هایی زیادی افتاد از درخت بالا می رفت و می افتاد و دوباره از نو دنبال می کرد ولی هیچ وقت خسته و نامید نمی شد تا به مقصد برسد . تعدادی از مورچه ها در ثانیه های اخر توسط پرندهایی بلعیده می شدند . و پایان ان همه مشقت و تلاش مرگ بود 
به فکر رفتم که امروز زندگی ما انسانها همانند مورچه های کارگر بی ارزش است آدمی در دوران حیات سختی و زحمت می کشد ناگهان فرشته مرگ می اید و او را می برد 
آنچه زحمت کشیده و آنچه از دار دنیا جمع کرده همه هدر می رود . مال ،ثروت ، مونس ، فرزند ، مادر  
همه را تا پای گور با خود می اورد اما آنجا آنها را از او می گیرند و نه چراغی نه مونسی و نه ثروتی  جز ایمان و عمل صالح
تدوین و نگاشت خالقی اسفاد 
داستان : پارک ملت مشهد  1384


وقتی کُلّی جای کرسی را گرفت
در قدیم دسترسی به منابع انرژی از قبیل سوخت های فسیلی ، برق و گاز کمتر بود و مردم در مناطق دور دست و محروم بخصوص در روستاها انرژی گرمایی را از آتش و هیزم تامین می کردند . تهیه غذا پخت نان و تامین انرژی گرمایشی از موارد‌ استفاده از این سوخت بود .
لذا مردم در نبود امکانات از خاک و گل با طرح های ابتکاری وسیله هایی متناسب‌ با نیاز خود می ساختند که دیگدان ، تنور و کُلّی از جمله سازه های سنتی مردم اسفاد در بخش موضوع مورد بحث ما بود .
در یکی از مناطق کوهستانی اسفاد نوعی خاک قرمز رنگ  معروف به خاک تنور وجود داشت که بسیار سفت ومحکم بوده و از قدرت چسبندگی بالایی برخوردار بود لذا دوام چند ساله بخصوص در برابر آتش داشت . این خاک با توجه به این خواص مثبت کاربردهای مختلفی داشت . بدین صورت که استاد این خاک را بعد از کندن سخت و خرد کردن با پتکچه ، یکی دو روز خیسانده و خوب ورز می داد و بدون استفاده از قالب ، در اندازه ها و تخت و قوس های دلخواه ، بصورت قالب مانند در می آورد و از آن قالبها، وسیله ها و شکلهای مورد نظر خود را می ساخت که تنور ، کندیک ( سیلوی کوچک خانگی ) و کلّی از جمله سازه های هنری استادکار این حرفه بود . 
اینجا‌ به معرفی مورد بحث مان یعنی《کلی》 ، یکی از هنرهای دستی این استادکار می پردازیم . 

   کلّی
کلی یک آتشدان سنتی قدیمی بود که گنبدی یا هرمی شکل ساخته می شد و در بالای آن سه دریچه به اندازه ی مچ دست تعبیه می شد .
 این دریچه ها برای آن بود که اسکل ( آتشِ زغال ) از آنجا بارگیری و بعداً خاکستر  آن را از آنجا تخلیه کنند و هم گرمای بیشتری نسبت به بدنه از آنها خارج شود و هم اینکه از فاصله ی مابین دریچه ها که به اندازه ی ساق دست بود به عنوان دستگیره ی حمل آن نیز استفاده گردد .
کلّی یک وسیله ی گرمایشی بود که در واقع کار کرسی آتشی را انجام می داد ولی در مقایسه با کرسی مزیت هایی داشت : 
۱ ) جنس آن بجای چوب از نوعی خاک مخصوص بوده پس قابل اشتعال نبود .
۲ ) ضریب ایمنی آن بیشتر بود لذا پا و لحاف به داخل آن نمی رفت و خطر آتش سوزی آن تقریباً صفر بود .
۳ ) سیّار و قابل حمل بوده و فقط شبهای سرد به خانه منتقل می شد .
۴ ) آتشدان آن سرخود بوده نیازی به منقل مخصوص نبود .

۵ ) جداره ای ضخیم و پیوسته داشت که ماندگاری گرما را بیشتر می کرد . 
۶ ) کوچک و سبک بود و‌ جای کمی را اشغال می کرد . 

Ah.Azimi.(ه.ش) 1397


چراغ توری
وسیله ای رویایی که چندین سال روشنایی بخش منازل ما بود
در آن سالهای سخت که نه برق بود و نه گاز و نه آب. و نفت هم سهمیه ای بود.
چراغ توری زینت بخش محافل ما بود.
چراغ توری که با سوخت نفت و هوا روشنایی داشت و تور سفید و صورتی زیبایش در اکثر دکان ها وجود داشت.
در قسمت بالای سیاه رنگ آن توری با نخ محکم خودش بسته می شد و قسمت وسط شیشه گرد آن بود و در قسمت پایین مخزن نفت با اون درب و درجه زیبایش  و تلمبه کوچک باد آن قرار داشت .
وقتی تور  بسته می شد باید آهسته روشن می شد تا تور پاره نشود و معمولا تور را آغشته به الکل می نمودند تا راحت تر روشن شود.
و وقتی تور روشن میشد اگر مواظبت می شد برای چندین بار قابل استفاده بود واگر بر اثر تکان های شدید تور می ریخت و باید تعویض می شد.
گاهی اوقات تور سوراخ می شد و یا سیاه می شد.
چراغ توری معمولا برای مهمانی ها و عروسی ها استفاده می شد و برای همه اوقات نبود و از چراغ گردسوز و چراغ بادی و یا فانوس برای روشنایی استفاده می شد.
در سحرهای فصل برداشت گل زعفران برای روشنایی نیز استفاده می شد
هم روشنایی داشت و هم گرما .
و بخاطر تاریکی محیط ،نورش فضای زیادی را روشن می کرد.
در سوز و سرمای سحر گاهی برداشت گل زعفران  از گرمایش برای گرم کردن دست ها استفاده می شد.
گاهی اوقات بچه ها برای اینکه از کار برداشت گل فرار کنند حمل چراغ توری را بر عهده می گرفتند.
به هر حال نور و گرمای زیبایش و نور آن که از پشت گل های زعفران سایه های درازی  ایجاد می کرد برای ما خاطره انگیز بود.
امروز امکانات آب . برق . گاز . تلفن . اینترنت در اسفاد موجب رفاه و آسایش شده است و دیگر اثری از وسایل قدیمی نیست و فقط خاطره ای از این وسایل در اذهان باقی مانده است.
سختی های گذشته انسانهای مقاوم تری را پرورش داده و آسایش امروز انسانهای آسیب پذیر تر پرورش داده است.
چه عالمان و بزرگانی که با نور فانوس و چراغ گرد سوز و مسیرهای طولانی و در شرایط سخت به جایی رسیدند
امیدواریم قدر داشته های خودمان را بهتر بدانیم و شاکر نعمت های الهی باشیم.
                     کریمی آوای اسفاد


صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .
اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر تو هم از نعمت سخن گفتن بهره مند بودی زبان به اعتراض می گشودی.
متشکرم از بیست سال همراهی بی دریغت ویلچرجان
پاورقی:از عزیزانی که این کپشن را می خوانند تقاضا می کنم که چند دقیقه ای خود را شبیه من تصور کنند آن گاه خواهند دید که زندگی چه قدر می تواند زیبا باشد اگر بتوانی قدم بزنیو کفش بدون بند بپوشی و صبح با خیال راحت چای بنوشی
+حسرت های آدم گاه آنقدر کوچک است که نمیتوانی حتی راجع به آن ها با دیگران هم کلام شوی چون هیچ گاه تو را نخواهند فهمید.
+قبلا گفته بودم معلولیت محدودیت نیست اما هست معلولیت یک محدودیت بزرگ است.

فاطمه قاسمی اسفاد 


با سلام و احترام
شیوه های نوین آبیاری در اسفاد
افزایش جمعیت . مهاجرت مع اسفادیها از شهر به روستا . تسهیل راهها و ارتباطات اجتماعی و تغییرات نظام سنتی به مدرن و بهره وری پایین .باعث شده است رویکرد و نگرش  جوانان نسبت به استفاده از ابزار های مدرن در بخش کشاورزی نسبت به قدیم تغییر کند .
هم اکنون زمین های موات و بایر زیادی در اسفاد و حومه وجود دارد که آباد کردن این زمین ها تاثیر فراوانی در آبادی منطقه . محیط زیست . اشتغال زایی . گسترش بخش گردشگری و بالا بردن سطح درامد مردم منطقه خواهد داشت.
تسطیح اراضی . اصلاح نظام آبیاری سنتی و کشاورزی احتیاج به فکر و تلاش جهادی دارد.
وجود تپه های ماسه ای و آب شیرین منطقه باعث خاک حاصلخیز و کاشت تقریبا بیشتر محصولات کشاورزی شده است
اما با وجود کاشت محصولات نظیر زعفران . زرشک . انگور . گندم . جو . چغندر قند . کا . هندوانه و خربزه و سایر میوه ها و صیفی جات ، 
هنوز یک برند خاص بجز زعفران در منطقه  نظیر باغ های زیتون رودبار . باغ های گردوی مهدیشهر سمنان و باغ های سیب ارومیه و غیره با وجود همجواری با کشور افغانستان وجود ندارد تا تحول و شکوفایی در سطح عمومی منطقه  بوجود آورد 
نظام سنتی کشاورزی و اخلاق سنتی کشاورزان موانعی بر سر راه این کار است.
امروزه می توان در هریک از باغ و زمین های کشاورزی استخر و حوض انبار احداث نمود و بهره وری محصولات را بالا برد.
جمع شدن جوی آب قدیم و استفاده از لوله های آب ، برای انتقال آب به نقاط دور دست و غیر آب گیر از جمله این موارد است.
پیاده کردن آبیاری قطره ای و بارانی . جایگزین کردن لوازمی برای باز و بسته کردن مسیر آب به جای برق و جوب ضروری است
این روش ها علاوه بر بهره وری موجب آسانی کار برای پدران سالخورده ما خواهد بود.
و حتی می توان حجم آبی که از قنات در شب آبیاری می شود در چندین استخر مثلا ۸  استخر دویست هزار لیتری ذخیره نمود تا کل آبیاری در روز انجام شود
چرا که زمین های اسفاد بعلت کوهپایه بودن از شیب خوبی برای فشار آب برخوردار است.
حجم آب قنات ما از ساعت ده شب تا ۶ صبح اگر ذخیره شود کم تر از دومیلیون بشکه نفت روی نفتکش های بزرگ است.
امید است دست اندرکاران . جوانان شهر گشته اسفاد و مدیران و بزرگان و مسئولین اسفاد در حال و آینده فکری برای بهره وری و تسهیل امور برای خودمان و پدران سالخورده مان و آینده گان بکنند.
آب قنات اسفاد از گواراترین آبهای ایران است 
و همین آب ماهانه میلیون ها لیتر در شب های زمستان به ریگ بیابان فرو میرود که می توان این آب گوارا را برای فصل بهار در همان بیابان ذخیره نمود و همان منطقه را تبدیل به باغهایی سرسبز کرد و با کاشت زمین های بیابان برای کل استان دامپروری نمود.
همه چیز را همگان دانند 
منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم
پایدار و سربلند باشید.
           کریمی آوای اسفاد


 


بیا دستی برسون اسفاد و آباد کنیم
بیا  با  همت خود از  قُدما  یاد کنیم
مسجد و حوض  و  شجر  بخشیدند
بیا بر پا  همه سازه های اجداد کنیم
با همه بی سر  و سامانی اوضاع بیا 
بستیزم  ز  جوانان  گره  آزاد   کنیم
گل امید  بکاریم به دل  قشر  جوان 
و جوانان  وطن  طالب  اسفاد کنیم 
کسب و کاری بزنیم حجره و یا دکانی
بیا   احیا‌   هنرِ   حاجیِ  قناد   کنیم
یا علی گوی که با یاری و همکاری تو
میشه اسفاد مونو بهزِ  فرحزاد کنیم
سربلندیش بخواهیم چو سرو کُهنش
که ببالیم و شود  نامشو  فریاد کنیم

Ahmad Azimi

 

 


بعضی ادما جلد زرکوب ،بعضی جلد زخیم و بعضی جلد نازک دارند 

بعضی ادمابا کاغذ کاهی و بعضی با کاغذ  سفید و مرغوب چاپ می شوند 

بعضی ادما ترجمه شده هستند . بعضی از ادما تجدید چاپ می شوند , بعضی از ادما هم فتوکپی ادمای دیگرند .

بعضی از ادما سیاه سفید چاپ می شوند و بعضی از ادما صفحات رنگی دارند .

بعضی از ادما تیتر و فهرست دارند . روی پیشانی بعضی از ادما نوشته اند هر گونه استفاده ممنوع است . 

بعضی از ادما قیمت روی جلد دارند . بعضی از ادما با چند درصد تخفیف به فروش می روند. بعضی از ادما بعد از فروش پس گرفته نمی شوند .

بعضی از ادما نمایشنامه اند ودر چند پرده نوشته می شوند . 

بعضی از ادما فقط جلد و سرگرمی دارند بعضی از ادما معلومات عمومی هستند . 

بعضی از ادما خط خوردگی دارند بعضی از ادما غلط چاپی دارند .

از روی بعضی ادما باید مشق نوشت و از روی بعضی ادما باید جریمه نوشت .

بعضی از ادما را باید چند بار بخوانیم تا معنای انها را بفهمیم 

بعضی از ادما را باید نخوانده دور انداخت . 


روی صندلی چوبی به اتفاق یکی از دوستان نشسته بودم  و از طبیعت پارک ملت لذت می بردیم . نزدیک عصر بود  سرم را از قسمت بالای صندلی پایین انداختم تا خستگی بدن و شانهایم را دور بریزم . چشمم به تعدادی مورچه افتاد که به ردیف ستونی دنبال هم راه می رفتن  چند ثانیه خیره گشتم تا راهشان را بجویم 

در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند وقتی خودمو راست کردم زیر صندلی را دیدم که با نرمه هایی از کیک و شیرینی ازدحام مورچه ها را به خود جلب کرده بود و هر یک از مورچه ها به اندازه توان در دهان گرفته بودند و حمل می کردند  مورچها مدام در رفت و امد بودند تعدادی به ستون در حال رفت و تعدادی در حال برگشت همه شون در حال تلاش بودند مورچه ای را دیدم که بیش از وزنش با خود حمل می کرد و طمع زیاد  او را فرا گرفته بود ستون مورچه ها را دنبال کردم در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند سبزه ها را کنار زدم  و انها را یافتم انقدر در ان محل رفت و امد کرده بودند که قسمت سبزه ها از بین رفته بود بیش از هفت و هشت متر بعد از سبزه ها درختی بزرگ و تنومند بود  تا جایی که چشم کار می کرد انها را می دیدم که بدنبال هم از تنه ی درخت بالا می رفتند . مورچه ای را از قسمت شروع دنبال کردم تا قسمت پایان ،  او در جدال  با مشکلات زیادی روبرو می شد در چال و چوله هایی زیادی افتاد از درخت بالا می رفت و می افتاد و دوباره از نو دنبال می کرد ولی هیچ وقت خسته و نامید نمی شد تا به مقصد برسد . تعدادی از مورچه ها در ثانیه های اخر توسط پرندهایی بلعیده می شدند . و پایان ان همه مشقت و تلاش مرگ بود 
به فکر رفتم که امروز زندگی ما انسانها همانند مورچه های کارگر بی ارزش است آدمی در دوران حیات سختی و زحمت می کشد ناگهان فرشته مرگ می اید و او را می برد 
آنچه زحمت کشیده و آنچه از دار دنیا جمع کرده همه هدر می رود . مال ،ثروت ، مونس ، فرزند ، مادر  
همه را تا پای گور با خود می اورد اما آنجا آنها را از او می گیرند و نه چراغی نه مونسی و نه ثروتی  جز ایمان و عمل صالح
تدوین و نگاشت خالقی اسفاد 
داستان : پارک ملت مشهد  1384


درگذشت مرحومه خیرالنسا رمضانی همسر کربلایی ابراهیم علیپور
 
درگذشت نابهنگام مرحومه خیرالنسا رمضانی همسر کربلایی ابراهیم علیپور را به خانواده‌های داغدار تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحومه رحمت و مغفرت واسعه و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم 

 

 

 

 


 

وطنم اسفاد
آن جا که بیشتر به  نظر یاد است
سرسبزی  و   طراوت   اسفاد    است
جایی که از  بهشت   برین   بهتر
آن ده  که   کوهپایه   و  آباد  است
تاریخ   با   شکوه  و   جلال   تو
از    دورها     نشانه    و   بنیاد   است
بیش از هزار و سیصد و اندی سال
سروی  که   ایستاده   و  آزاد   است
چون خوش گوار آب قنات آن
غم دیده ای که خورده ازآن شاد است
صبح اش   بسان  صبح  نشابوری
عصرش  قیاس  خطه ی  بغداد  است
در محفل  عزای   مُحرّم  خوب
در   دسته ها   حماسه   و  فریاد  است
در قبله گاه  محکم  او   شاسکوه
سنگین  و  ریشه دار  چو  اوتاد است
در   دوستی   همیشه   وفا   دارند
چون قصه ها که  گفته  ز فرهاد است
از  دین  شمرده اند  وطن خواهی
اسفاد ،  عشق، جای  چه  ایراد است ؟
وابستگی هر کسی از چیزی است
شاعر!  به  عشق  روی  تو معتاد است
مردان  با   فضیلت   آن ،   محبوب
زن،  با کمال  چون گل  شمشاد  است
گل  دسته های  سرخ   شهیدانت
آن   آهوان  که  زخمی  صیاد   است
دارد "شمیم"  مهر  وطن  در  دل
هر  چند    غبار   فاصله   ایجاد  است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)


 

هنوز در عظمت و خلقت افرینش و دنیای امروز ما افرادی وجود دارند که در شناخت خداوند تردید می کنند . 

دونفر در بین راه بعنوان مسافر سوار کردم آنها هنوز سوار نشده بودند باهم در جدال صحبت بودند .

در مورد ادیان شعرا عرفان و خدای یکتا بحث می کردند . یکی از آنها خداوند را قبول نمی داشت .

حتی در مورد روزه و نماز هم اعتقادی نداشت و اقرار می داشت روزه گرفتن برای انسان ضرر دارد  دوستش سعی می کرد متقاعدش کند که به هیچ راهی راضی نمی شد اشعاری از خیام  را عنوان می کرد  برای توجیه خودش  بر علیه خداوند . که خدایی وجود ندارد. لحظه ای  گفتم تو شیعه ای  یا سنی  تا دین و مذهبش را بفهمم  گفت من سنی ام گفتم سنی هستی یا سنی زاده  چیزی نگفت  گفتم تو سنی زاده ای در هر صورت هر چه هستی به خودت مربوط است . 

 یعنی در مکانی بوجود آمده ای که ادیان و اجداد تو سنی بودند هر کسی در پیشینه خود با توجه به دین و مذهبش افریده شده و به سختی می تواند تقییر کند . گفتم خورشید را نگاه کن آیا می شه باورش را با ان  همه بزرگی و روشنایی انکار کرد و یا ماه و یا ستارگان بی انتها   او در هر سوالی برای خودش جوابی می داشت که خورشید تیکه ای جدا شده از یک ستاره ای است و زمین همه همین طور 

خوب درست مبدا این ستاره بگو کجاست  و مبدا زمین چگونه است  و مبدا انسان چگونه است 

باز هم برای خود جوابی توجیه می داشت که هیچگاه قانع نبود 

اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم مجالی برای زندگی کردن نمی ماند .

گاهی اوقات باید بدون توضیح بر واقعیت مخلوقات و قدرت خداوند که در اطراف می بینیم لذت ببریم  و حقیقت را باور کنیم . 

مثل غروب خورشید و یا طلوع زیباییش

یا هزار پایی که با هزاران پا با هماهنگی به راهش ادامه می دهد 

یا پیدایش شب و روز 

اکسیژن   باران   ابر  آسمان   کوه 

که گردآورنده این عظمت و بزرگی کسی نیست جز خداوند یکتا 

 

 

 


 

تا حالا دقت کردین هر آدمی توی آسمون یک ستاره داره  یه ستاره که همیشه دوست داشتنیه و تو آسمون برات یه جا گذاشته  همون ستاره ای که همیشه واسه خودمون انتخاب می کردیم و روش انگشت می ذاشتیم 

  اون ستاره مال توست اون ستاره  مواظبته  که یه وقت رو زمین گیر نکنی که یادت باشه همیشه ماندنی نیستی و یادت باشه که یه روزی آسمونی می شی و می ری پیشش و اون موقع که رفتنی شدی اونم می یفته رو زمین 

به نظر من هر کسی رو زمین یه همدم و مونس داره  یه کسی که میتونی راحت باهاش تموم حرفاتو بزنی   تموم مشکلاتتو شادیهاتو غماتو

 اون مادره مادر مهربونی که از اون بوجود اومدی شاید بعضی حرفارو نتونی به نزدیک تربن کست ، داداش  همسر خواهر یا فرزندت بزنی ولی وقتی با اون درد دل می کنی عقده دلت خالی می شه و آروم می شی 

البته یه کوهی هم رو زمین وجود داره که اون پدره  پدر هر ادم همون کوهی که تو کودکی از سر و کولش بالا می رفتیم  و بازی گوشی می کردیم  مثل دماوند مثل سبلان 

وقتی مجردی حتی یک لحظه هم این حرفا برات معنایی نداره  وقتی بزرگ می شیم  و ازدواج می کنیم  اون موقع است که لذت و شیرینی  فرزند رو تجربه می کنیم اون وقت می فهمیم که پدر و مادر بودن چیه  اون وقت می فهمیم که فرزند  داشتن چقدر سخته 

 گاهی با  دنیای بازیگوشی فرزندمان یاد و خاطرات کودکی مون زنده می شه و یادمان می یاد که ای کودکی شیرین بودی چو عسل و خاطرات کودکی ات در ذهن مرور می شه 

چه دنیای عجیبی ایست چقدر لذت بخش و چه شیرین و چه با احساس است کودکی  اره کودکی و چه گوهر گرانی ایست فرزند اما چرا باید به این اسانی از دستش داد 

فرزندی که با خون و دل بزرگ می کنی  این چه تقدیر و سرنوشتی ایست 

کاش همون کلبه خاکی بود و همون خونه شلوغ  همون کرسی بود همون دگدون اتشی  کاش زندگی دنده عقب داشت   کاش همون جمع بود و همون خواهر و برادر 

خداوندا تموم پدر و مادرارو حافظ باش  و سایشون رو مستدام بدار 

 

 

 


با آداب و رسوم شب یلدا آشنا شوید 

از آیین های رایج و معروف و مرسوم شب یلدا می توان به آتش روشن کردن،قصه گویی ریش سفیدان و بزرگان،خوردن تنقلات و تفآلی بر حافظ اشاره کرد. 
آتش روشن کردن در یلدا 
از آنجایی که آتش روشن کردن در دیدگاه گذشتگان نماد روشنی و خورشید بود و همچنین بعضی ها آن را برای رفع تاریکی و نحسی اهریمن میشناختند از این رو برای فراری دادن تاریکی ها و قوای اهریمن آتش روشن می کردند تا محفلی گرم در کنار یکدیگر ایجاد کنند. 
قصه خوانی و مثل گویی در شب یلدا 
در شب یلدا خانواده ها دور هم جمع می شوند و به شعرخوانی ها و داستان خوانی بزرگ تر ها و پیرتر ها گوش فرا می دهند.قصه هایی غیر واقعی و کوچک که قهرمان های آن پریان و دیوها و جانوران هستند و مطمئنا شنیدنش برای هر کودکی خوشایند و جذاب می باشد. 
و بسته به فرهنگ هر شهر یا استانی قصه های مربوط به خودشان نقل میشود به عنوان مثال قصه حسین کرد شبستری در میان آذربایجانی ها و داستان های شاهنامه در بین خراسانی ها رایج می باشد. 
فال حافظ و شاهنامه خوانی در شب یلدا 
شاهنامه خوانی و فال حافظ در شب های یلدا یکی دیگر از سرگرمی های ایرانیان می باشد و از دیرباز مرسوم بوده است چنانچه برای تفآل زدن به حافظ مخاطب مورد نظر نیت می کند و بزرگ مجلس که قرار است فال بگیرد از او می خواهد این جمله را با خود تکرار کند:ای حافظ شیرازی، تو کاشف هر رازی، من طالب یک فالم، بر من نظر اندازی… 
و سپس دیوان را باز کرده و غزل بالای سمت راست را خوانده چراکه جواب تفآل می باشد اگر با وسط غزل مواجه شدند فال باید از ابتدای غزل یعنی صفحه پشت خوانده شود.پس از اینکه غزل خوانده شد آن را تفسیر می کنند .چنانچه فال با محتوای مثبت از آب در آمد یعنی فال خوب است اما اگر منفی بود یعنی بد است البته نا گفته نماند تمامی غزلیات حافظ محتوایی روحیه بخش و عاشقانه دارند. 
و همچنین شاهنامه خوانی جزء جدایی ناپذیرترین برنامه های شب یلدا می باشد که از دیرباز رایج می بوده است شاهنامه ها اگر با شیوه نقالی خوانده شود جذابیتش صد چندان می شود . شانس بزرگی هست که در خانواده تان چنین شخصی را داشته باشید. 
چیدمان سفره شب یلدا 
چیدن سفره شب یلدا با انواع خوراکی ها و تنقلات یکی از آیین های این شب بیادماندنی می باشد که شامل آجیل های مخصوص و میوه هایی همچون انار و هندوانه و دیگر تنقلات داخل آن قرار می دهند.جالب است بدانید در دوران گذشته سفره ای با اسم میَزد پهن می شده است و از میوه های خاص خشک و تر و آجیل و یا به اصطلاح زرتشتیان لُرک در سفره استفاده میشده است که یکی از اجزای اصلی سفره می باشد و در حقیقت ولیمه این جشن به شمار می رود.از سایر اجزا می توان به عطردان،آتشدان،بخوردارن و بَرسَم اشاره کرد.بَرسَم ابزاری برای دعا خوانی می باشد که از ف نقره و برنج و یا شاخه گیاهی خاص درست می شود. 
میوه های مخصوص شب یلدا 
اصلی ترین میوه شب یلدا انار می باشد چرا که گذشتگان آن را مایه برکت و باروری می دانستند و این تفسیر را بخاطر دانه های زیاد آن مطرح کردند و همچنین رنگ قرمزی که دارد نماد خورشید و شادی است.در حقیقت خوردن و وجود انار در سفره شب یلدا به علت اعتقاد به تاثیر جادوی سرایتی آن بوده است به طوری که با خوردن انار و توسل کردن به آن نیروی باروری و برکت را در خود بالا می بردند. 
قداست میوه انار از دوران بسیار قدیمی برای همه ثابت شده است و حتی دارای جایگاه ویژه ای در میان ادیان بزرگ جهان داشت چراکه در افسانه ها و اساطیر هم نام آن ذکر شده است.انار در دین زرتشتی از مقدسات محسوب می شود و از درختان مینوی است و جالب است بدانید در مراسم دینی زرتشتیان از شاخه ها و میوه آن بکار می رود. 
و اما هندوانه هم همانند انار یکی از خاص ترین میوه های شب یلدا است ولی سوالی که اینجا مطرح است این است که اول سرما خوردن هندوانه کمی عجیب نیست؟باید بدانید همانطور که هندوانه یک میوه تابستانی است بنابر این علاوه بر رنگ سرخش یادآور حرارت و گرمای تابستان و همچنین نماد خورشید می باشد. 
البته از سایر میوه ها و مرکبات همچون پرتقال،سیب،خرمالو،گلابی و یا حتی کدو تنبل و لبو هم می توان استفاده کرد. 
 
میوه های شب یلدا

آجیل ها و تنقلات خوشمزه شب یلدا 

آجیل و تنقلات مخصوص از جمله مغز پسته ،بادام،گردو،فندق و در کنار آن توت و انجیر خشک یکی از گزینه های مهم تر از شام در شب یلدا می باشد.همانطور که می دانید نگهداری طولانی مدت میوه ها در گذشته راحت نبود برای همین برای مصرف و نگهداری بسیاری از میوه ها اقدام به خشک کردن آن ها می کردند. 
غیر از مواردی که در متن فوق ذکر شد از گندم ،تخمه هندوانه ،نخود برشته و شاهدانه نیز در شب یلدا می توان مصرف کرد. 
 


در سکوت شب نگاهی خسته روئیده

ساز آرامش دل اندوه مردی را نوازش می کند 

چون قطره ی آبی که بر گلبرگ زرد ی ارمیده 

شاپرک ها یاسمن ها را ببین غمگین و دلتنگ اند چرا 

دور از نسیم  عطر  مهر دلگیر و پابندند چرا 

ای آسمان 

باران نمی بارد چرا 

رنگ ظلمت در سیاهی خون می بارد 

پرده ای تاریک و ظغیان در نگه ویرانه رندخارد 

دشنه در قلبم شده اه ای خدای من

لیک من با خشم می گویم 

چشم بر هم می نهم تا بگذرد این روزگار من 

حجت ا باز آی  ببینم  رستگاری  من

شعر خالقی (عرفان)

 

 


وکالت یکی از شغلهای پر درامد و ابرومند امروز جامعه ماست  مستم به هوش و استعداد بالا برای افردی که  ره رو  این رشته می باشند . 

به تفسیرو توضیح بیاناتی در رابطه به ان  می پردازیم .

معنی وکیل  , بستن عقدی ایست که به موجب ان یکی از طرفین طرف دیگر را برای انجام کاری نایب خود قرار می دهد . 

ما می دانیم که امروزه تمامی ما انسانها برای پول زندگی می کنیم . درس می خونیم می جنگیم . شاید برای توجیه عملی دروغ بگوییم و هزاران مبحث دیگر 

هیچ کس از داشتن پول زیاد بدش نمی یاد . 

حتی یک وکیل در مبحث یک دعوا از موکل ها از طرفی که پول بیشتر گرفته باشد  به نفع ان مذاکره خواهد کرد . بدون توجه به حق و عدالت 

یک وکیل  یا یک قاضی  برای انجام کاری پول دریافت خواهد کرد و در دعوایی که حتی مجرم مقصر باشد بدون  توجه به واقعیت حکم خواهد کرد .

شاید قتلی را موجب شده باشد. شاید ی کرده باشد شاید از دیوار خانه ی کسی بالا رفته باشد و هزاران شایدهای که موجب  ان  حبس و شلاق می باشد تا درسی باشد برای دیگران  اما پوستی کلفت شرم و حیا را از انان  سلب کرده است .

او باید دروغ بگوید و بر علیه مجرم قضاوت کند و هزاران دروغ ,شاهد و مدرک دیگر را جمع اورد تا بتواند دفاعیت خود را در برابر یک مجرم اثبات کند . چرا که  پول (رشوه) دریافت کرده است .

این چه پول و چه شغل کثیفی ایست و ایا این پول بر سر سفره یک خانواده حلال می باشد  که .

 یک مادر بی گناه باید سر چوبه دار سرش از تنش جدا شود 

یا یک فرزند خردسال بعلت اختلافات خانوادگی از پدر و مادر خود جدا شود . 

و یا قتلی که بموجب ان چند خانواده و فرزند اواره کوچه خیابان شوند . 

امروزه بعضی از قضات گرامی ما بر صندلی گردان  با لباسی مقدس و مبارک انقدر در ناز و نعمت ارمیده اند و پاره ای از  کبر و غرور انها را فرا گرفته که به ارباب رجوع حتی اجازه صحبت کردن نمی دهند . ایا تو غیر از این صندلی و غیر از این سمت در بیرون از این جایگاه   ارزشی خواهی  داشت . سو استفاد بعضی از افراد سود جو و کوته فکر را بد باور و مغرور کرده که انسانیت را فراموش کرده اند . 

ببین پول این کاغذ کثیف چه  غیر ممکن هایی را ممکن می کند.

 رشوه گرفتن امروزه در جامعه ما چه  افراد بی گناهی را راهی زندان و چوبه دار می کند  . و چه مجرمانی را  از چوبه دار پایین می کشد .

ووای به حال مظلومیت  وای به حال بی کسی

بی پدری , بی مادری , اوارگی , بیچارگی  بی پولی 

نگاشت  خالقی اسفاد 

 

 

 

 


درباره اوقات نماز خداوند در آیه ۱۱۴ هود و سوره ۱۱ میفرماید: 
نماز را در دو طرف روز و پاره ای از شب بر پا دار. 
منظور از دو طرف روز ظاهراً قبل از طلوع و بعد از غروب خورشید میباشد. یعنی نماز صبح و مغرب. 
و در آیه ۷۸ بنی اسرائیل (اسراء) سوره ۱۷ میفرماید: 
نماز را از غروب خورشید تا تاریکی شب و سپیده صبح بخوان. 
در این دو آیه نماز بصورت صلوة، آمده است. 
آیه ۱۳۰ طه سوره ۲۰ میفرماید: 
. قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن و قسمتی از شب و اطراف روز با ستایش خداوندت او را تسبیح بگو . 
آیه ۳۹ و ۴۰ ق سوره ۵۰ میفرماید: 
. قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب و قسمتی از شب و بعد از سجده ها با ستایش خداوندت را تسبیح بگو. 
آیه ۴۰:۵۵ سوره مومن (غافر) میفرماید: 
. برای گناهت طلب آمرزش کن و شب و صبح با ستایش، خداوندت را به بزرگی یاد کن. 
آیه ۴۸ و ۴۹ طور سوره ۵۲ میفرماید: 
. وقتی بلند میشوی و قسمتی از شب و موقع ناپدید شدن ستارگان خداوندت را تسبیح بگو. 
آیه ۴۱ و ۴۲ احزاب سوره ۳۳ میفرماید: 
ای افراد باایمان خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب او را بپاکی ستایش کنید. 
آیه ۱۷ و ۱۸ روم سوره ۳۰ میفرماید: 
خدا را موقعی که روز را به شب و شب را به روز میرسانید بپاکی یاد کنید 
و شب و ظهر در آسمان ها و زمین ستایش به خدا اختصاص دارد. 
منظور از تسبیح خداوند او را به بزرگی و پاکی یاد کردن است. 
بعضی از این تسبیح گفتن ها بعداً بصورت نماز درآمده است. 
حمد یعنی ستایش خدا در موقع ظهر هم بعداً بصورت نماز ظهر درآمده. 
خداوند در آیه ۱۰۳ نساء سوره ۴ میفرماید: 
.نماز در اوقات معینی بر افراد باایمان واجب شده. 
نماز برای این واجب شده که انسان بیاد خدا و روز قیامت (روز جزا) باشد و کار زشت و ناروا نکند. 
چون خداوند در آیه ۴۵ عنکبوت سوره ۲۹ میفرماید: 
آنچه از قرآن به تو وحی شده بخوان و نماز را بپا دار. چون نماز از کارهای زشت و ناپسند جلوگیری میکند. مسلماً یاد خدا بزرگتر است. 
پس نماز برای این واجب شده که انسان بیاد خدا و روز قیامت باشد و کار زشت و ناروا نکند. 
بنابراین مسلمان باید بداند که برای این منظور نماز میخواند نه اینکه خدا به نماز او احتیاج دارد و نماز برای انسان سازی است 
و مطابق ابتداء آیه بهتر است فرد مسلمان قبل از نماز مقداری قرآن بخواند. 
تا از دستورها و نظرهای خداوند اطلاع پیدا کند. 
اگر عربی نمیداند باید ترجمه قرآن را به این منظور بخواند. 
خداوند در آیه ۲۰:۱۴ طه به موسی (ع) میفرماید:
نماز را برای اینکه بیاد من باشی بر پا دار. 
درباره ذکر نماز خداوند در آیه ۱۷:۱۱۱ سوره اسراء (بنی اسرائیل) میفرماید: 
بگو ستایش (بزرگداشت) فقط برای خدائی است که فرزندی ندارد و در فرمانروائی هم شریکی ندارد 
و ضعیف نبوده که احتیاج به مددکاری داشته باشد و او را هرچه بیشتر بزرگ دار. 
آیه ۹ جمعه سوره ۶۲ میفرماید: 
ای افراد باایمان، وقتی ندای نماز جمعه داده شد به نماز بشتابید و خرید و فروش را رها کنید. 
اگر علم داشته باشید متوجه میشوید که اینکار بنفع شما است. 
چنین تاکیدی در مورد نمازهای دیگر نشده. 
درباره نماز قصر: نماز شکسته آیه ۴:۱۰۱ سوره نساء میفرماید: 
وقتی در سفر هستید، اگر میترسید که کافران صدمه ای به شما بزنند اشکالی ندارد که از نماز خود کم کنید (نماز را شکسته بخوانید) 
چون کافران دشمن آشکار شما هستند. 
می بینیم که این نماز، نماز خوف، نماز ترس از حمله دشمنان است نه نماز سفر که بعد بخواهند مقدار مسافتی که باید طی شود محاسبه شود. 
آیه ۴:۱۰۲ هم نماز پیغمبر (ص) را در موقع جنگ بیان میکند. 
آیه ۴۳ بقره سوره ۲ میفرماید: نماز را بپا دارید و زکات بدهید و با رکوع روندگان به رکوع بروید. 
و آیه ۷۷ حج سوره ۲۲ میفرماید: 
ای افراد باایمان رکوع و سجده کنید و خداوندتان را بندگی (اطاعت محض) کنید و کار خوب بکنید تا رستگار شوید. 
آیه ۵۳:۶۳ سوره نجم هم میفرماید: 
خدا را سجده و عبادت کنید. 
آیه ۹۸ حجر سوره ۱۵ میفرماید: 
با ستایش خداوندت او را تسبیح کن و از سجده کنندگان باش. 
آیه ۱۷:۱۱۰ سوره اسراء (بنی اسرائیل) میفرماید: 
. نمازت را بلند نخوان آهسته هم نخوان، حالتی بین این دو حالت را داشته باش. 
ولی بجای اجراء این دستور بعضی نمازها را بلند میخوانند و بعضی آهسته. 
آیه ۷۴ واقعه سوره ۵۶ میفرماید: 
بنام فرمانفرمای بزرگت تسبیح بگو. 
که در رکوع گفته میشود و آیه اول سوره اعلی سوره ۸۷ میفرماید: 
بنام فرمانفرمای بلند مرتبه ات تسبیح بگو. 
نام خداوندت را منزه و پاک ساز که در سجده گفته میشود.


وکالت یکی از شغلهای پر درامد و ابرومند امروز جامعه ماست  مستم به هوش و استعداد بالا برای افردی که  ره رو  این رشته می باشند . 

به تفسیرو توضیح بیاناتی در رابطه به ان  می پردازیم .

معنی وکیل  , بستن عقدی ایست که به موجب ان یکی از طرفین طرف دیگر را برای انجام کاری نایب خود قرار می دهد . 

ما می دانیم که امروزه تمامی ما انسانها برای پول زندگی می کنیم . درس می خونیم می جنگیم . شاید برای توجیه عملی دروغ بگوییم و هزاران مبحث دیگر 

هیچ کس از داشتن پول زیاد بدش نمی یاد . 

حتی یک وکیل در مبحث یک دعوا از موکل ها از طرفی که پول بیشتر گرفته باشد  به نفع ان مذاکره خواهد کرد . بدون توجه به حق و عدالت 

یک وکیل  یا یک قاضی  برای انجام کاری پول دریافت خواهد کرد و در دعوایی که حتی مجرم مقصر باشد بدون  توجه به واقعیت حکم خواهد کرد .

شاید قتلی را موجب شده باشد. شاید ی کرده باشد شاید از دیوار خانه ی کسی بالا رفته باشد و هزاران شایدهای که موجب  ان  حبس و شلاق می باشد تا درسی باشد برای دیگران  اما پوستی کلفت شرم و حیا را از انان  سلب کرده است .

او باید دروغ بگوید و بر علیه مجرم قضاوت کند و هزاران دروغ ,شاهد و مدرک دیگر را جمع اورد تا بتواند دفاعیت خود را در برابر یک مجرم اثبات کند . چرا که  پول (رشوه) دریافت کرده است .

این چه پول و چه شغل کثیفی ایست و ایا این پول بر سر سفره یک خانواده حلال می باشد  که .

 یک مادر بی گناه باید سر چوبه دار سرش از تنش جدا شود 

یا یک فرزند خردسال بعلت اختلافات خانوادگی از پدر و مادر خود جدا شود . 

و یا قتلی که بموجب ان چند خانواده و فرزند اواره کوچه خیابان شوند . 

امروزه بعضی از قضات گرامی ما بر صندلی گردان  با لباسی مقدس و مبارک انقدر در ناز و نعمت ارمیده اند و پاره ای از  کبر و غرور انها را فرا گرفته که به ارباب رجوع حتی اجازه صحبت کردن نمی دهند . ایا تو غیر از این صندلی و غیر از این سمت در بیرون از این جایگاه   ارزشی خواهی  داشت . سو استفاد بعضی از افراد سود جو و کوته فکر را بد باور و مغرور کرده که انسانیت را فراموش کرده اند . 

ببین پول این کاغذ کثیف چه  غیر ممکن هایی را ممکن می کند.

 رشوه گرفتن امروزه در جامعه ما چه  افراد بی گناهی را راهی زندان و چوبه دار می کند  . و چه مجرمانی را  از چوبه دار پایین می کشد .

ناگفته نماند هستند وکلای خوب و قضات شاخص که حق و عدالت را خوب می شناسند و خوب اجرا می کنند . 

ووای به حال مظلومیت  وای به حال بی کسی

بی پدری , بی مادری , اوارگی , بیچارگی  بی پولی 

نگاشت  خالقی اسفاد 

 

 

 

 


فردی از درد زیاد خواب به چشم نداشت. او برای مداوای چشم انواع قرص و دارو ها را استفاده کرد اما چشم دردش خوب نشد . به راهبی شناخته شده و مقدس  مراجعه کرد . راهب به او گفت تو باید برای مدتی به هیچ رنگی جز رنگ سبز نگاه نکنی  او پس از بازگشت از نزد راهب به تمامی مستخدمان خود دستور داد بشکه هایی سبز رنگ بخرند و هر انچه در اطراف و خانه ی اوهست همه رو سبز رنگ کنند . 

پس از مدتی رنگ ماشین خانه لباس و هر انچه به چشم می خورد را سبز رنگ کرد . چشم درد او به مرور تسکین یافت و کاملا خوب شد . او برای تشکر نزد راهب رفت تا ادای احترام کند راهب گفت خوب چه شد . چشم دردت خوب شد . او  فرمود بله ولی گرانترین مداوایی بود که تا کنون وجود داشته است . گفت چطور بر عکس ارزانترین مداوایی بود که کرده بودم . او فرمود من تمام ثروتم را برای رنگ امیزی و خرید فروختم  تا چشمم خوب شود . 

مرد راهب به مریض گفت تنها کافی بود عینک سبز رنگی بخری هیچ نیازی به این همه مخارج نبود . 

 

برای یک کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی بلکه با تغییر چشم اندازت می توانی دنیا را به کام خود در اوری .

اسان بیاندیش و راحت زندگی کن 

 

 


 

هنوز در عظمت و خلقت افرینش و دنیای امروز ما افرادی وجود دارند که در شناخت خداوند تردید می کنند . 

دونفر در بین راه بعنوان مسافر سوار کردم آنها هنوز سوار نشده بودند باهم در جدال صحبت بودند .

در مورد ادیان شعرا عرفان و خدای یکتا بحث می کردند . یکی از آنها خداوند را قبول نمی داشت .

حتی در مورد روزه و نماز هم اعتقادی نداشت و اقرار می داشت روزه گرفتن برای انسان ضرر دارد  دوستش سعی می کرد متقاعدش کند که به هیچ راهی راضی نمی شد اشعاری از خیام  را عنوان می کرد  برای توجیه خودش  بر علیه خداوند . که خدایی وجود ندارد. لحظه ای  گفتم تو شیعه ای  یا سنی  تا دین و مذهبش را بفهمم  گفت من سنی ام گفتم سنی هستی یا سنی زاده  چیزی نگفت  گفتم تو سنی زاده ای در هر صورت هر چه هستی به خودت مربوط است . 

 یعنی در مکانی بوجود آمده ای که ادیان و اجداد تو سنی بودند هر کسی در پیشینه خود با توجه به دین و مذهبش افریده شده و به سختی می تواند تغییر کند . گفتم خورشید را نگاه کن آیا می شه باورش را با ان  همه بزرگی و روشنایی انکار کرد و یا ماه و یا ستارگان بی انتها   او در هر سوالی برای خودش جوابی می داشت که خورشید تیکه ای جدا شده از یک ستاره ای است و زمین همه همین طور 

خوب درست مبدا این ستاره بگو کجاست  و مبدا زمین چگونه است  و مبدا انسان چگونه است 

باز هم برای خود جوابی توجیه می داشت که هیچگاه قانع نبود 

اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم مجالی برای زندگی کردن نمی ماند .

گاهی اوقات باید بدون توضیح بر واقعیت مخلوقات و قدرت خداوند که در اطراف می بینیم لذت ببریم  و حقیقت را باور کنیم . 

مثل غروب خورشید و یا طلوع زیباییش

یا هزار پایی که با هزاران پا با هماهنگی به راهش ادامه می دهد 

یا پیدایش شب و روز 

اکسیژن   باران   ابر  آسمان   کوه 

که گردآورنده این عظمت و بزرگی کسی نیست جز خداوند یکتا 

 

 

 


بعضی ادما بدون دلیل دوست داشتنی هستند .

یعنی اینکه ستاره وجودشون سرشار از محبوبیت و جذابیت است . این ادما خیلی کم اند . و خیلی به ندرت  پیدا می شند . سردار سلیمانی یکی از این افراد بود . که هیچ موقع از یادها نخواهد رفت .

همان طور که چشماش منو یاد امام می ندازه از چهره اش هم  شهامت شجاعت  مهربانی را می شه  فهمید . او پدر ایران بود که با بودنش امروز من و تو در ارامشی خیال ارمیده ایم . و امنیت را احساس می کنیم او نه تنها برای ایران بلکه برای هر ملت مظلومی  همچون شیری شجاع پر بار بود . 

گر چه امروز هر شغال و کفتارهایی با مرگ شیر مردی  احساس شادمانی دارند بدانند ما نه تنها یک سلیمانی را از دست داده ایم  بلکه هزاران سلیمانی دیگر را در صحنه داریم 

شهادتت مبارک شیر مرد ایران 

 


چهره های منحصر به فرد اسفاد
آقای غلامحیدر کریمی 
آقای غلامحیدر کریمی که به تازه گی به سفر کربلا مشرف شده است  فردی شوخ طبع و پرتلاش که از سال ۷۰ ساکن مشهد است
و از همان سالهای اولیه هیات و دوره قرآنی خانگی ،مشارکت فعال در این زمینه داشته  و در امورات عمومی و مناسب های ۲۸ صفر بعنوان هماهنگ کننده و انتظامات مشارکت فعال داشته است .
ایشان هم اکنون ساکن گلبهار است و آنچه بعنوان ویژگی انحصاری و امتیاز می توان برای ایشان نام برد
تخصص در تولید مواد رزین است.
ایشان توانسته است تجارب شخصی زیادی در خصوص تولید سنگ ساب موزاییک در قالب های سه تایی و شش تایی و سنگ نواری بدست آورد و ضمن انجام ترکیبات شیمیایی تجربیات زیادی در این زمینه نیز کسب نموده است.
همچنین بصورت تجربی توانسته است به طراحی تولید دستگاه ساب موزاییک بپردازد .
یکی دیگر از توانمندی های ایشان تولید ترکیبات رزین برای سطح پوست کن های سیب زمینی در کارخانجات چیپس و سطح معابر عمومی نظیر پل های هوایی است که استفاده از این مواد موجب عدم سر و لیز خوردن در سطح صاف می شود
و می توان گفت ایشان از معدود افراد تولید کننده سنگ رزین برای سنگ سابی است .
برای ایشان و خانواده محترمشان آرزوی سلامتی و بهترین ها داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد


شعری در رابطه با سردار دلها شهید  قاسم سلیمانی 

نام قاسم حک شده بر سینه ام 
 اشک خون میبارد از دیده ا م 
راه  حق  و  راه مولا  و علی 
بوده است یک عادت دیرینه ام 
عشق ما بوده است سردار ولی 
آن که نامش در جهان شت منجلی
خار گشته چشم دشمن نام او
لرزه ای  انداخته است  افکار او
گشت عاصی دشمن پست وذلیل
تا که ریخت خونش دربیت علی 
از  فراقش  عالمی  نالان  شده 
چشم دوست ودشمنش گریان شده 
یک سخن جا مانده است از این کلام 
تا رسد بر دشمنانش این پیام 
راه  او  راه  ولایت راه ماست 
انتقام سخت دشمن کار ماست 

شعر :محمد رضا خالقی 

 

 


 

با سلام و احترام 
از قشنگ ترین کارهایی که در اسفاد قدیم انجام می شد اجرای تئاتر یا نمایش کمدی و دراماتیک برای عموم مردم بود و معمولا 22 بهمن روز جشن پیروزی انقلاب اسلامی اجرا می شد. 
اوج این کار ، زمان جنگ و در محل مدرسه قدیم یا انجمن اسلامی، که بالاتر از چهار راه و روبروی منزل آقای شهریاری بود برگزار می شد ، تمرین بازیگران ، تهیه لباس گریم و ساختن سن نمایش با نیمکت های چوبی و کشیدن چادری بر روی چارچوب آن ، کار ی واقعا  سخت در آن محیط باز و سرد بود. بعضی وقتها پایه های شل و ول نیمکتها باعث حرکت سن می شد. و از همه هیجان انگیز تر پرده متحرک جلو سن بود. 
از چند روز قبل بچه ها منتظر اجرای نمایش بودند و در صبح روز اجرای نمایش ، همزمان با پخش سرودهای انقلابی مثل 22بهمن و الله الله و بوی گل و سوسن . و مادر مادر ، به سمت محل اجرا حرکت می کردیم. 
مردم از زن و مرد در آن محیط باز و سرد زمستانی جمع می شدند و به محض کنار رفتن پرده نمایش برنامه ها شروع می شد. 
تلاوت قرآن ، اجرای سخنرانی و سرود و دکلمه و در نهایت که بخش مهم و اصلی برنامه ها بود اجرای نمایشنامه های طنز و آموزنده بود.
اسفادی ها بیشتر به نمایشنامه های کوتاه و طنز علاقه دارند و به علت اخلاق شوخ طبعی که دارند استعداد و توانایی اجرای این نمایش تقریبا برای اکثر افراد وجود دارد. 
اجرا با لهجه شیرین اسفاد آن هم با آن گریم های خنده دار و آن ابتکار عمل ها واقعا لذت بخش است. یادم میاد در یکی از آن نمایش ها ، یکی از بازیگران  رفت روی سن و با لهجه شیرین اسفاد گفت  : (صبا برفتم به هه زم کمر مه بشکه ) .   و یا شیرین کاری ها، نمایش دکتر و پزشک و مسابقات ماست خوری و برگردان شعر ، شادی فراوانی در وجودمان ایجاد می کرد که تا سال آینده شیرینی اش در کام ما همچنان می ماند.  
از مشهورترین نمایشنامه هایی که تاکنون به روی صحنه رفته است می توان به نمایشنامه های بلال حبشی ، ابوذر ، قیس ابن مصهر صیداوی، و عالم قبر اشاره نمود.
به هر حال اجرای نمایش زنده آن هم با آن کمبود امکانات ،کاری بسیار سخت بود و فقط  عشق و علاقه به این کار بود  که باعث می شد بازیگران ، نمایشنامه های به این قشنگی را یک شبه و از یک یا دوشب قبل آماده می کردن که این کار،  واقعا قابل تحسین است. 
اینجانب خودم در کارهای نمایشی زیادی حضور داشتم و از نزدیک با مشکلات تهیه و اجرای آن ،آشنا هستم اما هم اکنون، باز هم حاضرم بخصوص در  مشهد ، در مناسبت ها با یک گروه ثابت و فعال این کار را ادامه بدهیم.  

اسماعیل کریمی 



آسیاب آبی قدیم

 گندم از مهمترین غلات اصلی غذای انسانها می باشد گندم از زمان قدیم  تا به امروز  در کشتزارها ومزارع  در سرتاسر ایران وجهان  کشت می شد و از مهم ترین مشاغل بوده که بدون آن زندگی دچار بحران و مشکل می باشد
در قدیم  بیشتر مردم کشاورز بودند  وکشت گندم  از شغل اصلی آنها محسوب می شد ولی با پیشرفت زمان وتکنولوژی امروز رو به کاهش یافته است .
 در قدیم دونوع  کشت گندم داشتیم دیمه و اوه همون آبی   به این صورت بود که تخم گندم را در زمین شیار شده می پاشیدن و روی انها را هموار یا به قول اسفادیها ماله کرده تا گندم پوشیده شده و آب می خورد تا موقع برداشت محصول 
 برداشت آن با ابزارهای مخصوص درو به صورت بغل جمع اوری شده و باری گندم را با ترفند ماهرانه ای با ریسمان بسته وبا الاغ در خرمنگاه ذخیره  می کردند بعد با گاو یا الاغ نرم کرده وقسمت کاه وگندم را با ابزاری به نام چیگ و غلبر یا غربال  به وسیله باد جدا می کردند . کاه در کاهدون ذخیره می شد وگندم هم به اسیاب برده می شد تا  آرد شود
در اسفاد قدیم دو آسیاب آبی بود که به وسیله آب کار می کرد:
 یکی در کنار باغ حاجی علی محمد جعفری از آقای  حاج میرزا حسن حسنی
 ودیگری از حاج میرزا حسن عطایی که  شرح ان به این روال می باشد
 حوضچه ای به عمق حدودا ده متر وقطر حوض دو متر که از آب قنات پر  می شد . هنوز در آن زمان جوانان خاطره هایی از آن را به یاد دارند. 
 اثارش تا قبل از زله ۷۶ به یادگار مانده بود که از آن  برای اب تنی وشنا  استفاده می کردند وپایین این حوض شکافی داشت که اب از این منبع خارج می شد ودر پره ای چوبی بزرگ به وسیله ی چوبی ماحرانه به سنگ اسیاب وصل بود .  به این توضیح که وقتی اب از خروجی خزانه به پره ریخته می شده پره شروع به حرکت  کرده وچوبی که به سنگ آسیا از طریق پره وصل بوده سنگ هم شروع به چرخش می کرد . 
سنگ آسیاب تشکیل شده از یک سنگ محرک وسنگ ثابت که بر زمین استوار بوده وسنگ محرک بر روی ان به گردش در می آمد.
این سنگها به وسیله ادمهای کار کشته  از بهناباد که شخص خاصی مسئول آن بوده از کوه منتخب و  چیده ( تراشیده وگرد ) می شد. 
سنگ ها محموله سنگین بوده وبه متراژ حدودا یک و نیم  یا دومتر قطر داشت و وسط آن سوراخی داشته که با اهرم شروع به چرخش می شد.
 این سنگ هم تا چند سال قبل در درب قلعه قدیم اسفاد بود
سنگ ثابت  بر زمین استوار  دارای برجستگی به داخل بوده که گندم به وسیله دولچه از سکویی که محل استقرار گندوم بود . کم کم در گلوی سنگ ریخته وسنگ در حال چرخش با سنگ ثابت باعث نرم شدن گندم می شد . 
 سنگ ثابت یک طرفش دارای شکافی بود که به وسیله ناودون آرد نرم شده به داخل حوضچه ای ریخته واز حوضچه به وسیله شاگردک به داخل جوال یا کیسه منتقل می کردند وسرش را با نخ می بستند وبه وسیله الاغ به خانه ها روانه ومورد استفاده قرار می گرفت 
از سنگ آسیاب غافل نشیم  چون قدمت و آثار باستانی آن پرچمی سرفراز از  اسفاد قلب زیرکوه دارد.
 در پایان فاتحه ای بخوانیم  برای  این بزرگ مردان حاجی میرزا حسن حسنی و خواجه معین وحاجی میرزا  حسن عطایی با ذکر صلوات بر محمد ال محمد

محمد علی خالقی-احمد محمدی اسفاد


 

اینک در کثرت نسل ماهی و ویژگیهای آن تأمل و اندیشه کن. اگر می بینی که در درون یک ماهی آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتی درندگان جنگلها هم برای شکار ماهی به آب پناه می آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهی را بیابند آن را از آب می ربایند. حال که درندگان خشکی ماهی می خورند، پرندگان ماهی می خورند، مردم ماهی می خورند و حتی ماهیان هم ماهی می خورند حکمت و تدبیر چنان به کار آمد که ماهیها این گونه در شماره نیایند و فراوان باشند.

گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش آفریدگان

هر گاه که خواستی از گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش مخلوقان آگاه گردی به ماهیها، حیوانات آبی، صدفها و دیگر آبزیانی که در آبها زندگی می کنند و در شماره نیایند بنگر. و تو از منافع این آفریدگان آگاه نمی گردی مگر اندکی که بر اثر برخی از حوادث رخ می نماید. مثلا مردم هنگامی به فایده نوعی حون پی بردند که رنگ قرمز را شناختند [داستان این کشف این گونه بود]: هنگامی که سگی در ساحل آب در گردش بود حونی را یافت. آن را خورد و خونش دهان او را رنگین کرد. [آنگاه که دهان سگ را دیدند] مردم به زیبایی آن رنگ پی بردند و از آن به عنوان رنگ استفاده کردند و دیگر مواردی که مردم گاه گاهی بر اثر بروز وقایعی به آنها پی می برند.


 

حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسک

و امّا در باره پرنده کوچکی که به آن ابن تمّره» می گویند: روزی در لابه لای شاخه های درختی لانه کرد. ناگاه دید ماری عظیم بر لانه اش مشرف گشته و دهان را گشوده است. پرنده سخت در تشویش و اضطراب افتاد و در پی چاره می گشت که ناگاه گیاه خار خسک» را مشاهده کرد و آن را یافت. آن را برداشت و در دهان مار افکند. مار نیز آنقدر به خود پیچید که جان داد. راستی اگر تو را از این خبر آگاه نمی کردم به ذهن تو و دیگران خطور می کرد که خار خسک» چنین سود و مصلحتی داشته باشد یا از پرنده ای کوچک یا بزرگ چنین حیله و چاره ای برآید؟ از این و بسیاری از اشیای دیگر درس عبرت بگیر و بدان که منافع و فواید بی شماری دارند ولی باید حادثه ای رخ دهد یا خبری از آنها ذکر گردد تا [این سودها] دانسته شود.



اسفاد همانطور که از لحاظ فرهنگی . اجتماعی . دینی و مذهبی همیشه پیشرو بوده است از لحاظ صنعت و کشاورزی نیز منحصر به فرد بوده است محصولات کشاورزی و صنعتی اسفاد تا مور ( مرو ) و سرخس و هرات رفته است .
می توان گفت اسفاد اولین نقطه کشت زعفران در منطقه زیرکوه است .
وجود آب شیرین و زمین مرغوب باعث شده است که این روستا از قدیم از رونق فراوانی برخوردار باشد.
اولین بار مرحوم حاج محمد نوروزی پیاز زعفران را از منطقه مهموئی قائن به اسفاد می آورد و به کاشت زعفران می پردازد.

(یاد و خاطره مرحوم حاج محمدنوروزی و مرحومه همسرشان را گرامی میداریم)

اوایل زعفران ارزشمند نبود و همه زعفران نداشتند و همچنین پر کردن گل یک دور همی تفریحی بود و اگر هم دستمزدی در کار بود به این صورت بود که هم وزن زعفران گل پر شده ، گل دریافت می کردند و  فروش زعفران نیز در بیرجند می گرفت. حاج محمد نورزی فردی مومن . متعهد .بسیار زحمتکش و متبحر در کار کشاورزی بود که حتی تا آخرین لحظات عمر به کار پر برکت کشاورزی مشغول بود و  ما اسفادی ها باید به خودمون افتخار کنیم که از اولین زعفران کاران منطقه زیرکوه هستیم.
کشت زعفران تحول مهمی در منطقه ایجاد کرده است و باعث بالارفتن سطح درآمد مردم منطقه و اشتغال زایی شده است و حتی صدور پیاز زعفران از سال ۶۳ به منطقه تربت حیدریه از منطقه زیرکوه بویژه اسفاد بوده است. خشکسالی دهه گذشته، زله و کاهش آب قنات موجب رکود در بخش تولید زعفران شده است اما با افزایش آب قنات و گسترش امکانات زیربنایی و صنعتی شدن کشاورزی ، کشت زعفران دوباره رونق گرفته است .
امروز با اصلاح نظام آبیاری و زمین های کشاورزی و صنعتی کردن آبیاری و مکانیزه کردن روشهای برداشت محصول می توان در بخش تولید زعفران رونق ایجاد نمود تا موجبات رفاه و درآمد منطقه فراهم شود.
گسترش ارتباطات اسفادیها از کلانشهرها به اسفاد و  امکانات زیربنایی اسفاد و رونق  ساخت و ساز بهتر است به کمک تولید بخش کشاورز بیاید تا میزان راندمان تولید بالا رود. حتی اسفادیهای مقیم مشهد و قائن و بیرجند بهتر است در بخش پر کردن گل زعفران همکاری نمایند و کانونهایی برای توزیع گل زعفران تشکیل شود. انشاالله که همکاری همگانی موجب رونق اقتصادی اسفاد و محرومیت زایی بشود.
                         کریمی آوای اسفاد


حضرت ایت الله العظمی اراکی فرمود :

حاج شیخ عباس قمی در ایام فاطمیه در منزل حاج سید علی بلور فروش منبر می رفت . در یکی از این 

مجالس که من هم شرکت داشتم به گوش خود شنیدم که گفت :من در نجف اشرف که بودم روزی با شخصی که سنش کم و ا وایل بلوغش بود . گویا سید محمد پسر حاج اقا حسینی قمی که این موزه (موزه حرم معصومه ) را او ساخته  قصد کردم به زیارت قبور وادی السلام بروم همین که از دروازه پا به بیرون گذاشتم صدایی به گوشم رسید . مثل صدای شتری که پشت او زخم باشد و پشتش داغ بگذارند . 

عربها رسمشان این است که اهن سرخ کرده با اتش را روی زخم شتر می گذارند نعره ای می زند  یک همچو صدایی که در ان وقت از شتر بروز می کند . به گوش رسید به طفل همراهم گفتم صدایی به گوش نمی اید 

گفت :نه

ما هر چه نزدیک تر می شدیم صدا بلند تر می شد تا رسیدیم به قبرستان  , دیدیم سر قبری جماعتی حلقه زدند و این صدا از وسط انهاست به او گفتم صدا را نمی شنوی ؟

گفت نه معلوم است انها یک جنازه ای اورده اند و این صدا از ان جنازه است  . این مکاشفه بوده است . 

 

 


به اتفاق چند نفر از دوستان در یکی از روزهای تعطیل به میهمانی دوست قدیمی ام رفتیم . او در یکی از بهترین مکان و اراضی شاندیز باغی داشت که از هر نوع میوه در ان وفور بود . باغی مجلل از تمامی میوه خانه باغ , استخر , مجهز به اماکانات دوربین و حراست , سگ های نگهبان و

بعد از گفتگوی صمیمانه و دوستانه و یک نهار مفصل برای قدم زدن در باغ رفتم . درختهای میوه گیلاس ,سیب , هلو , توت , گردو ,  گیلاس ها بیشتر از هر میوه ای  نمایان بود . گویا فصل گیلاس بود 

مساحت  باغ به هکتار می رسید  . در حالت خلسه خودم قدم می زدم  . افکارم در چند جهت حیران بود 

گویا روحم از جسم جدا شده بود . جوب های اب , پروانه ها , حونها را رصد می کردم . 

یک لحظه صدای سگهای نگهبان بلند شد و دوستانی که همراهم بودم به سمت من می دویدن  

گفتم چه شده ؟ گفتن سگها ما را دنبال کردند , هر یک از انها به هر سو می دویدن و از درختان بالا می رفتند . پاره ای از ترس مرا فرا گرفته بود و در خودم مانده بودم که یاد حرفی افتادم . وقتی سگها دوستان را دنبال می کردند به سمت من امدند و در هر سو و شاخه های درختان بالا رفتند . من در همان جایی که بودم نشستم و تکان نخوردم  . سگها بعد از دنبال کردن دوستان در حالی که داشتند پارس می کردند به سمتم امدند . وقتی دیدن که در جای خود نشسته ام و تکان نمی خورم انها هم بعد چندی پارس کردن در نزدیکی ام نشستند و ارام شدند بعد از چندی نوازش و ارامش انها گویا با من دوست شده بودند و دیگر پارس نمی کردند . دوستان را دیدم که از درختان پایین امدند و گفتند تو نترسیدی که تو را گاز بگیرند .

گفتم سگی که پارس می کنه نمی گیره 

روز خوبی بود و اتفاق نوینی ,  این مصداق گاهی برای انسانهایی که زیاد صحبت می کنند و چیزی بارشون نیست صدق می کند . هر چند که سگها وفادارترین حیوانات هستند . و باید از انها درس وفا اموخت 

سگی که واق واق می کنی نمی گیره 

 


نماز باید به سوی قبله باشد . قبله ی ما کعبه ی مقدس است . گر چه خدا در طرف خاصی نیست که به او رو کنیم چرا که در هر طرف رو کنیم خدا انجاست . اما برای گرامیداشت خاطره ی ابراهیم , بنیانگذار خانه ی توحید . هم برای هماهنگی و نظم عبادت کنندگان , و اسرار دیگر , ماموریم که قبله ی نمازمان را کعبه قرار دهیم 

از این رو امت اسلام.نماز و دعا و ذبح حیوان و خواب و خوراک را به سوی قبله انجام می دهد . 

 


فرآیند خرمنکوبی از ابتدای تابستان که با خرمن جو شروع میشود تا اوایل زمستان که خرمن ماش و لوبیا، پایان بخش این کارناوال زیبا هست ادامه دارد،‌سوار شدن روی دروازه و خرمن کوبی سنتی از آرزوهای ما بچه ها بود و بعدها هم که خرمن کوبی صنعتی جریان داشت قرار گرفتن در جلوی خرمنکوب و تخلیه زیر بخور و همچنین تهیه آب برای رادیاتور تراکتور از عمده فعالیت های نوجوانان بود. چه شبهایی که بنده شخصا در سر خرمن خوابیدم و خاطرات زیبایی که در همسایگی خرمن داشتیم. نیمه های شب که جریان باد برعکس شده و شوباد شروع میشد انگار طلوعی دوباره برای خرمن نشینان بود صدای قلبر و چقل و چیگ از گوشه و کنار به گوش میرسید و نوای زیبای دوبیتی های محلی در دل شب گوش نواز هر رهگذری بود. صبحدم نیز که جریان باد قطع شده و هوا خنک بود نوبت جاکردن ملو کاه و کیسه گندم و حمل آن با الاغ به منازل بود خط قرمز خرمن، پیش باد بود که ما کوچکترها گاهی اوقات بدون ملاحظه از روی آن رد میشدیم و خیلی وقت ها هم تنبیه میشدیم پیش باد با شاخه هایی از مشبد و درمنه احاطه شده بود و کاهی که از پیش باد رد میشد چندان کاربردی نداشت چون خیلی نرم و اصطلاحا خاک کاه بود کجر هم درشت ترین قسمت کاه بود که تنها با چقل گرفته میشد و برای خوراک الاغ  کاربرد داشت قلبر که سوراخ های کوچک تری نسبت به چقل داشت برای چرخش گندم و گرفتن خاک و تخم گیاهان هرز از گندم،کاربرد داشت.
اسفاد خبر 


آن روزها که وسایل ارتباطی امروز وجود نداشت، جارچی تنها وسیله ارتباطی روستا به حساب می آمد. دعوت برای مراسم عروسی یا دفن و ختم مردگان، اعلام اشیاءگمشده یا پیدا شده، قرق کشتمان و اعلام همه خبرهای دیگری که باید به گوش همه مردم می رسید، به عهده او بود.
    خدابیامرز حسن صادقی، که مردم اسفاد او را حسن مدسین (حسن محمدحسین)می خواندند، از قدیم این نقش را بر عهده داشت و در عرف روستا، دشتبو (دشتبان) خوانده می شد. اسفاد قدیم که به درستی آن را قلعه اسفاد می خواندند - و در کتابهای تاریخی هم به نام قلعه ثبت شده است - از خانه هایی پیوسته و متصل به هم تشکیل می شد که دالان هایی سرپوشیده، قسمت های مختلف آن را به هم مرتبط می ساخت.
     تنها، کوچه اصلی قلعه که از پایین (زیر قلعه)، تا پای چنار ادامه داشت ، روباز بود و همه مکانهای عمومی مانند مدرسه، آسیاب، حوض پایین (آب انبار عمومی) ، مسجد پایین، مسجد بالا، حوض بالا، حمام، آسیاب آبی، و . به ترتیب، در طول این کوچه بنا شده بود و کوچه های فرعی سرپوشیده از آن منشعب می شدند.
      با آنکه روستا کوچک بود، اما دسترسی به همه خانه ها از طریق این کوچه های سرپوشیده و پیچ در پیچ کار آسانی نبود. هرگاه قرار بود مردم برای مراسم عروسی دعوت شوند، ملاحسن (و گاه برادر مرحومش کربلایی محمد) به نیابت از صاحب مجلس به یک یک خانه ها سر می زد و از جلوی درب منزل آنها را دعوت می کرد. خودش مردها را دعوت می کرد و همسرش زن ها را . همین کار برای مراسم ختم (پُرسه) هم تکرار می شد. البته علاوه بر این دعوت، برای بزرگان روستا و فامیل نزدیک عروس یا داماد، باید بزرگترهای خانواده عروس و داماد هرکدام شخصاٌ دعوت می کردند.
       آن روزها قلعه اسفاد در دو طبقه بنا شده بود. طبقه اول مخصوص نگهداری دامها و علوفه بود و طبقه دوم برای زندگی اهالی. پیوستگی خانه ها به حدی بود که رفت و آمد عادی مردم در پشت بام ها و تجمع آنها در آنجا برای گپ زدن آسان بود.
     غروب هر روز، اغلب مردم به پشت بام قلعه می رفتند. به هر سو نگاه می کردی، می توانستی گروههای چند نفری را ببینی . پیرزن هایی که در حال قلیان کشیدن گپ می زدند، دخترانی که گل دوزی می کردند، پسرهایی که با سروصدای زیاد به تیله بازی (تٌشله بازی) سرگرم بودند و جوان هایی که با ضبط صوتی در دست، آهسته قدم می زدند.
       موقع اذان، از چند گوشه بام روستا، بانگ اذان بلند می شد. به طور همزمان چند مؤذن با فاصله ای کمتر از 200 متر، اذان می گفتند و مردم آرام آرام پشت بام را ترک می گفتند.
      تابستانها، مردم پشت بام می خوابیدند. خاطره های شیرین پشت بام را نمی توانم فراموش کنم. آسمان بسیار کوتاه به نظر می آمد و ستاره ها بسیار روشن و درخشان بودند. ماه را به آسانی می توانستی حس کنی. ما بچه ها آزاد بودیم که هرجا دلمان می خواست و تا هر وقت می خواستیم، بازی کنیم. در دنیای کودکی دقایقی طولانی به ماه خیره می شدیم تا خانه خدا را در داخل آن پیدا کنیم و یا سهم خودمان را از ستاره ها بچینیم .
     پاسی از شب که می گذشت و هر خانواده ای در جای خود قرار می گرفت، اگر خبر تازه ای وجود داشت، یا چیزی گمشده یا پیدا شده بود، ملاحسن دشتبان آن را اعلام می کرد. لازم نبود فریاد بزند. در سکوت شب روستا، به راحتی می شد از هر نقطه ای صدای او را شنید. طنین صدایش را از حدود 35 سال پیش هنوز به خاطر دارم. خوبست از برادر مرحومش کربلایی محمد هم (که او را کبلمٌد می خواندند) یاد کنم که او هم همین نقش را داشت.
      ملاحسن، بجز این نقش، مسئولیت اداره حمام قدیم را هم بر عهده داشت که البته آن حمام خزینه ای قدیمی، از دوره کودکی من، حدود 35 سال پیش، تعطیل شد. من استفاده از آن حمام را در سنین 3 تا 4 سالگی به زحمت به یاد دارم. 
      هرسال، شب عید که مردم پلو می پختند، رسم بود که از هر خانواده یک بشقاب غذا به خانه دشتبان برود. در یک شب، ده ها بشقاب پلو به خانه آن بنده خدا سرازیر می شد و نمی دانم که آن خانواده با این همه غذای پخته چه می کردند!
     بعد از زله سال ۱۳۵۸و بازسازی روستا، آن آداب و رسوم از میان رفت اما دشتبان، نقش خبررسان را برای مراسم عروسی و عزا و مانند آن، ادامه داد. او همچنین، آچار فرانسه ای برای مردم بود که برخی از کارهای خدماتی آنها را هم انجام می داد و مهمترین کار او در روستای جدید، چرخاندن حمام جدید روستا بود.
     زندگی او و همسر مرحومش، پایان دردناکی داشت. در زله سال 1376، همسر ملاحسن، فداکارانه برای نجات بچه هایش از بیرون خانه به درون رفت و پس از آنکه همه بچه ها را به بیرون فرستاد، خود زیر آوار ماند. ملاحسن هم که برای مراقبت از بچه های کوچکش، چند سال بعد ازدواجی دوباره داشت، در شهریور سال 1385، به هنگام بازگشت از یک عروسی در راه مشهد به اسفاد، دچار سانحه تصادف شد و درگذشت.
     آن دو به نظر من به گردن اسفادی ها حق بزرگی داشتند . 
با ذ کر صلوات و فاتحه نثار روحشان می کنیم . 
دکتر کریمی اسفاد 

 


عظمت پروردگار , انسان را به رکوع و کرنش وا می دارد , و خدایی او , بنده را به تواضع وا می دارد . 

رکوع خم شدن در برابر عظمت او اظهار  بندگی و اطاعت است 

گردن را می کشیم , یعنی اماده ایم که سر در راهت بدهیم . 

خم می شویم یعنی کبریای تو مارا به تعظیم وا می دارد و در برابر بزرگی و بی همتایی تو الف قامتمان دال می شود و سرو قامتمان می شکند . 

 

 

 


وقتی وارد گیم سنتر شدم مردی همراه پسر بچه ی شش ساله اش روی صندلی نشسته بود و یک بازی خشن را با هم بازی می کردند . او در مرحله ای از بازی دچار بحران شده بود و از من خواست تا ان مرحله را بگذرانم .  گفتم این بازی برای سن فرزندت  مناسب نیست و خشن است  شاید در خو و اخلاقش تاثیر بگذارد . 

گفت :چند روزی هست دچار افسردگی شده و مرا به شدت اذیت می کند . گفتم فکر نمی کنی مال همین بازی ها باشه ؟گفت:ان هم تاثیر گذار است ولی خواهر چهار ساله اش که با هم , هم بازی بودند را از  دست داده .  گفتم چرا ؟گفت بعلت مسمومیت ان را به بیمارستان امام رضا بردم  بعد از دو روز حالش مساعد شده بود وقتی خواستم او را ببرم به اسرار گفتند فردا او را خواهید برد . همسرم ان شب در بالینش تا به صبح  بعنوان همراه نشسته بود ساعت سه شب سرمی را به او متصل می کنند و او بعد از چند دقیقه در دم می میرد . گفتم چرا ؟او سکوت می کند و بعدی چند دقیقه اشک در چشماش حلقه می زند و می گوید سرم اشتباهی بهش متصل می کنند . برای چند ساعتی سردردی عجیب گرفتم 

بعضی ها برایشان  بسیار ساده و زود گذر است اما من به راحتی از این مساعل نمی توانم  بگذرم .

هر چند تقدیر و قسمت نوعی پیامد الهی است اما چرا فرزندی که با خون و دل بزرگ می شود باید با یک اشتباه و سهل  انگاری از دست برود 

چرا و چه باید کرد نمی دانم 

پزشک قانونی علت این ماجرا را تشخیص نداده چرا علت مشخص نیست . 

ایا به سادگی می توان از ان گذشت 

یا وجدان انسانها  , پول و پارتی نقشی در این ماجرا دارد . 

او بعلت سادگی بعد از یک ماه مدعی شکایات می شود . 

او در شرکتی خصوصی فعالیت داشت و دیگر بعلت مرگ فرزندش انجا را ترک می کند و به زادگاه خود (تربت حیدریه ) باز می گردد . 

 

 


دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 

تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی

عشق پرستوهای عاشق  ای وطن  

 ای نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 

تو را اباد می خواهم 

نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 

تو را اباد می خواهم 

شاپرک گر می روی ان سو دیار من 

پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 

 تو را اباد می خواهم 

من و کوه امید ارزوهای خیالم 

که هورا می کشم از هر نفس در دل امیدی هست 

صدایی می رسد هست هست 

تو را اباد می خواهم 

شاعر خالقی اسفاد 

 


برو ای قاصدک 

حال مرا دیگر نمی پرسی 

کجای قصه ات گیرم 

که بر این زخم سنگین ترک خورده 

دگر حالی نمی پرسی 

برو ای قاصدک  با هر سوار سرخوشت از باد 

تو را رقصان تورا شادان 

چنین خوش باد 

اگر مغموم می بارم 

اگر لبریز گریانم 

اگر فردای فرداها 

تو را بادی وزید 

بر روح بی جانم  

    سلامی را رسان 

    بر تک چراغ روشن و شیدا 

بگو من عاشقم  تنها  

             بگو مادر . 

              تو را من دوست می دارم   

شاعر خالقی (عرفان)

 

 


برو ای باد 

برو تا ان سوی خواب عطشناک کبوترها 

در انجا بر فراز گنبد نیلی 

زنی را خسته و مغموم

بر درگاه می بینی 

که با چشمان مخمورش 

تمام کوچه را 

در انتظار و حسرت دیدار می کاود 

بگو م ای باد 

تو را کی برده ام از یاد 

ترا کی برده ام از یاد 

   بهمن ماه ۱۳۹۸  علیرضا حسنی تقدیم به مادر 

 


دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 

تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی

ای وطن  عشق پرستوهای عاشق  

 نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 

تو را اباد می خواهم 

نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 

تو را اباد می خواهم 

قاصدک  گر می روی ان سو دیار من 

پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 

 تو را اباد می خواهم 

من و کوه امید ارزوهای خیالم 

که هورا می کشم از هر نفس در دل امیدی هست 

صدایی می رسد هست هست 

تو را اباد می خواهم 

شاعر خالقی اسفاد 

 


به شکرانه ی نعمت های بی پایان و بی شمار خداوند . پس از نماز ،سر بر خاک نهادن،و نعمت های او را به یاد آوردن و شکر گفتن و حمد کردن این محبت خدا را در دل انسان می افزاید . 

حتی اگر چیزی نگوییم و  پیشانی و صورت  را بر زمین نهادن یعنی شکر گفتن

 ولی بهتر است ذکرهایی چون شکر الله یا حمد الله گفته شود .

 

 


سلام ای قاصدک بر مرکب باد 
جهان در زیر پایت گشته ازاد 
چه دنیایی از این زندان و بیداد
گون در زیر خاک زنجیر و فریاد
همی پیغام دارم من برایت 
نباشد فاش پیغامم شفاعت 
تو را باشد زدنیا شاد و خندان 
چه آگه باشد از فقدان و زندان
مرا بین سالها در بند خاکم 
پیامی را برایت هدیه دارم 
بشین تا من برایت قصه گویم 
همه شب ناله هایم گریه خونم 
ندیدم خوش ز هر قاصد پیامی 
همه بازیچه و نیرنگ و بازی 
تو را رازی باشد انچه دیدی 
ز هر پیغام نهفته یک امیدی 
زهر پیغام در ان پیمان نگه دار 
مثال اسب زین دار و وفادار 
همه عمرت بود بیهوده بسیار 
ز پیغامی که بشکستی دل یار 
تو را تا باشد ان زین زیر پایت 
مثال چرخ گردان  ناخدایت 
چو از اسبت بیا پایین پیاده 
بزن دستی سر  و رویم افاده
تو گر درس محبت پند گیری 
زهر نیرنگ در حکمت پذیری 
عجل دیدی که ناگه در کمین است 
چو طوفان بلا نقش  زمین است
خالقی     ۲/۱۲/۱۳۹۸


قاصدک! هان، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی، اما،‌ اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست
مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که
فریبی تو، فریب
قاصدک هان، ولی … آخر … ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند


روزگار غریبی یست نازنین

هر چند که فرهنگ اپارتمان نشینی با فرهنگ ویلایی متفاوت است و باید اداب و رسوم اپارتمان نشینی رعایت شود  اما این مدلشو ندیده بودیم . 

اقا درسته شما حیوان دوست هستید و علاقه وفوری به حیوانات وسگ دارید  گرچه محیط اپارتمان جای مناسبی برای بعضی حیوانات نیست . گر چه تحت فشار و ممانعت ساکنین و همسایگان خود قرار گرفته اید  . ایا این واقعا درست و انسانی می باشد  حیوان زبان بسته را بعلت ممانعت در محیط اپارتمان لال کنی 

به حق چیزهای ندیده و نشنیده 

اقا سگ دوسته و اونو خیلی دوست داره دلش نمیاد از خودش دور کنه بعلت این که صدای سگ مزاحمتی برای همسایه ها نداشته باشه با دکترش صحبت می کنه و اونو لال می کنه و حیوان باید تا اخر عمر دیگه ساکت باشه . 

حیوان خود زبان بسته هست . لالشم بکنی که دیگه .

 

 


من چارلی چاپلین هستم وقتی بچه بودی شبهای درازی بر بالینت قصه ها گفتم خواب که به چشمانم می امد . تعنه اش می زدم و می گفتم .اش . برو  در رویای دختر خفته ام رویا می دیدم . دختری را می دیدم پری فرشته ای می دیدم که بر اسمان می رقصید و تماشاگرانی را می دیدم که می گفتند این دختر, دختر همان دلقک پیر است . بله امروز نوبت توست و تو در جامه ی حریر شاهزادگان می رقصی این رقصها با صدای کف زدن تماشاگران گاه ترا به اسمانها خواهد برد . برو انجا هم برو !اما گاهی نیز به روی زمین بیا و زندگی مردمانرا تماشا کن , زندگی ان رقاصان دوره گرد . کوچه های تاریک که با شکم گرسنه می خوابند و می رقصند . من یکی از انان بوده ام . بله این داستان زندگی من است . داستان دلقکی گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن اواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد . من طعم گرسنگی را چشیده ام , من درد بی خانمانی را کشیده ام . داستان من بکار تو نمی اید . از تو حرف بزنیم . بدنبال نام تو نام من هست . چاپلین 

با این نام چهل سال مردم را روی زمین خندانده ام و بیشتر از ان که انان خندیند من گریستم . در دنیایی که تو زندگی می کنی تنها رقص و موسیقی نیست . نیمه شب وقتی که از سالن باشکوه سینما بیرون می ایی ان تحسین کنندگان ثروتمند را فراموش کن  . اما حال ان راننده ی تاکسی را بپرس حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار !  با اتوبوس شهر را بگرد مردم را نگاه کن , ن بیوه و کودکان یتیم را نگاهکن  و دستکم روزی یک بار با خود بگو   من هم یکی از انها هستم  . اره تو یکی از انها هستی دخترم نه بیشتر . هنر پیش از انکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد , اغلب دو پای او را نیز می شکند . وقتی به انجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه صحنه را ترک کن  و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان انجا گهواره ی کولیان بوده در انجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید زیباتر از تو چالاک تر از تو و مغرور تر از تو , انجا از نور افکن های سالن خبری نیست . نور افکن های کولیان رقاص تنها نور ماه است نگاه کن  ایا بهتر از تو نمی رقصند.  اعترافکن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو برقصد . در خانواده چارلی هرگز کسی گستاخ نبوده است  من 

خواهم مرد و تو خواهی زیست و امیدم این است که هرگز در فقر زندگی نکنی و وقتی دو فرانگ خرج می کنی سومی را نگه دار و بگو این مال من نیست این مال یک مرد گمنام است . 

 

 


کالاهایی را می بینیم امروز از طریق رسانه ها و یا تلویزیون با اهدای جوایز و برند های مختلف مورد تبلیغات قرار می گیرد . یا مورد ترغیب مردم می شود.

و بازیگران  معروفی را می بینیم  برای تبلیغ کالا (حالا کالا هر چی می خواد باشه ) جلوی دوربین و تلویزیون ان را از مرغوبترین و پر کیفیت ترین کالا یا محصول توصیه می کنند .  تلویزیون  و هر نوع رسانه ای بدون غربال گری  براش هیچ اهمیتی ندارد کالا چه نوع کالایی باشد . ادامس  , گورجه , رب , پفک و.

چرا که در قبال تبلیغات قرادادهایی بسته می شود و پول دریافت می کنند . و ما انسانها هم بالجبار خواسته های فرزندانمان در کوچه و خیابان باید انها رابخریم .  بازیگر هم همین طور , برجسته ترین بازیگر ها برای قراردادهایی حویت و شخصیت خود را زیر سوال می برد و برایشان هیچ اهمیتی ندارد . یا اصلا مهم نیست و یا واقعا برایشان  قابل فهم نیست .

برای توسعه هر نوع کالا راهایی هست که نیازی به این جور تبلیغات یا غش در معامله نباشد . 

چرا قیمت ها را پایین نمی اورند . بعنوان مثال همین پراید هر چه گرون تر می شود فروش بیشتر می شود و مردم بیشتر هجوم می اورند . یا مسکن

ایا این نوع معامله را چه می توان نامید . ایا غش در معامله می توان نامید . ایا این نوع معامله نوعی توهین و بازی با  مردم می تواند باشد . 

یا خود مردم در خواسته های خود نقش مهمی دارند .

بعنوان مثال :پفک که خود عامل سرطان است ویا افزودنیهایی که به رب گوجه فرنگی می زنند و به خورد ما انسانها می دن , ایا تبلیغات می تواند نقش مهم توسعه در فروش انها باشد . 

شما چه فکر می کنید . 

 


۱-عدم توقع از دیگران 

اگر کار برای خداست , انسان مخلص , چشمداشت تشکر و قدر دانی از غیر خدا ندارد . اگر قدرنشناسی و ناسپاسی هم دید , باز در عمل خویش ثابت قدم و استوار است . این نشانه ان است که برای خدا کار می کند . 

گاهی کسی بدون پول , خدماتی انجام می دهد ولی دوست دارد که مردم بدانند و بگویند که او بی پول کار می کند . این با اخلاص سازگار نیست 

گاهی اگر از کسان دیگر نام می برند ولی از دیگری اسمی برده نمی شود . اگر در دل ناراحت شود که چرا مرا مطرح نساختند . خللی در نیت و اخلاص اوست 

 

 


کالاهایی را می بینیم امروز از طریق رسانه ها و یا تلویزیون با اهدای جوایز و برند های مختلف مورد تبلیغات قرار می گیرد . یا مورد ترغیب مردم می شود.

و بازیگران  معروفی را می بینیم  برای تبلیغ کالا (حالا کالا هر چی می خواد باشه ) جلوی دوربین و تلویزیون ان را از مرغوبترین و پر کیفیت ترین کالا یا محصول توصیه می کنند .  تلویزیون  و هر نوع رسانه ای بدون غربال گری  براش هیچ اهمیتی ندارد کالا چه نوع کالایی باشد . ادامس  , گورجه , رب , پفک و.

چرا که در قبال تبلیغات قرادادهایی بسته می شود و پول دریافت می کنند . و ما انسانها هم بالجبار خواسته های فرزندانمان در کوچه و خیابان باید انها رابخریم .  بازیگر هم همین طور , برجسته ترین بازیگر ها برای قراردادهایی هویت و شخصیت خود را زیر سوال می برد و برایشان هیچ اهمیتی ندارد . یا اصلا مهم نیست و یا واقعا برایشان  قابل فهم نیست .

برای توسعه هر نوع کالا راهایی هست که نیازی به این جور تبلیغات نیست . 

چرا قیمت ها را پایین نمی اورند . بعنوان مثال همین پراید هر چه گرون تر می شود فروش بیشتر می شود و مردم بیشتر هجوم می اورند . یا مسکن

ایا این نوع معامله را چه می توان نامید . ایا غش در معامله می توان نامید . ایا این نوع معامله نوعی توهین و بازی با  مردم می تواند باشد . 

یا خود مردم در خواسته های خود نقش مهمی دارند .

بعنوان مثال :پفک که خود عامل سرطان است ویا افزودنیهایی که به رب گوجه فرنگی می زنند و به خورد ما انسانها می دن , ایا تبلیغات می تواند نقش مهم توسعه در فروش انها باشد . و این نوع تبلیغات نوعی نیرنگ و بازی با مردم  هست یا نه 

شما چه فکر می کنید . 

 


 

 

 



درگذشت مرحومه هاجر ی(همسر مرحوم کربلایی میرزا مسیح) را خدمت خانواده محترم ی و فامیل وابسته تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحومه رحمت و مغفرت واسعه و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم. 
خداوند بیامرزد   روحش شاد 

 

 

 

 


مولود کعبه 

عشق   در کعبه  به پا  گشت ، خدا می داند
مولِد   شیر  خدا   گشت ، خدا  می داند
در شب حادثه  در جای پیمبر  خوابید
هجرت  دوست  روا  گشت ، خدا می داند
فاطمه کفو علی بود ، چنان  دسته گلی
از چه  قبرش  به خفا گشت  ،خدا می داند
یُطعمون است سه شب خاطره ی افطارش
سفره   لبریز  صفا   گشت ، خدا می داند
دست پرورده ی دامان رسول است علی
راه  او  جمله ،  وفا  گشت ،  خدا  می داند
علم در سینه ی  دریایی او مخفی  ماند
نکته  در  نکته  چها  گشت،   خدا می داند
بار ها گفت پیمبر که  وصی است علی
آخر  قصه   کجا ؟  گشت ، خدا   می داند
در غدیری که سراپا همه گوش اند ببین
اصل  مطلب به خطا  گشت ،  خدا می داند
خلق این گوهر ارزنده رها  کرد  رها
در حق  او  چه  جفا  گشت ؟ خدا می داند
از ره عدل به  شمشیر دنائت   افتاد
فرق  محبوب  دو تا   گشت  ،  خدا می داند
"مرتضی" چشم به دامان بلندش دارد
لطف او بر سر  ما  گشت ،  خدا می داند

شاعر : مرتضی حسینی اسفاد


این روزها با معضل بیماری و یا میکروب کرونا  که برای همه زبان زد و ترسناک شده است به ایده ای می پردازم بسیار مهم که سالهاست خودم با ان  امیخته شده ام . 

با توجه به لوازمی مثل قیچی , شانه , پیش بند و دستهای الوده و محیط شلوغ ارایشگاهها  که عامل اصلی میکروب و ناقل  بیماری ها  می باشند . چرا که نه  ارایشگر خودتان نباشید  . در یکی از روزها , حدود هشت سال قبل که برای اصلاح به ارایشگاه رفته بودم  شلوغی ارایشگاه  عذابم می داد و تایم زیادی از روز هدر می رفت . و از همه مهمتر هزینه ای که مم به پرداخت می شود که برای هر کسی بسیار مهم است . 

از اون روز دیگر تا امروز که حدود هشت سال می گذرد پامو  تو ارایشگاه نگذاشتم 

و خودم سعی کردم در این حرفه خود کفا باشم  ناگفته نماند تا سه چهار جلسه اول در اصلاح سر ناهمواریهایی ایجاد میشد  حتی یک دفعه پوست روی انگشتانم را بریدم که تا چند روزی انگشتانم خم و راست نمی شد ولی امروز بسیار خرسندم که هر هفته خودم با کمترین تایم ده دقیقه ارایشگر خودم هستم و دیگر در صف ارایشگاه نمی روم .

 این پیشنهاد هیچ گونه منیت ی ندارد  فقط جنبه مشوق دوستان ان هم در این روزهای کرونایی  اعلام می گردد . 

دوست دارتان 

 

 

 


 اوست خدایی که باران را پس از ناامیدی خلق می فرستد و و رحمت و نعمت خود را فراوان می گرداند و از جمله ایات قدرت او خلق زمین و اسمان هاست و هم انچه در ان ها از انواع جنبندگان پراکنده است و او بر جمع اوری انچه پراکنده است هر وقت بخواهد قادر است و انچه از رنج و مصاعب به شما می رسد همه از دست خود شماست در صورتی که خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند و شما در زمین هیچ قدرتی ندارید و از کوچکترین قوای جهان زبون و عاجزید و غیر خداوند در عالم هیچ یار و یاوری نخواهید داشت . 

 

سوره شوری قران کریم 


زمین نفسی دوباره می کشد

برگهای درختان رنگارنگ می شوند

گلهای طبیعت شکوفا می شوند 

پرندگان  در شکوفایی بهار نغمه ی شادی و سرور سر می دهند 

کابوس های غمین و خسته را دور می ریزیم 

و به استقبال بهار می رویم

دلاتون شاد 

روزگارتون همیشه سر سبز 

عید تون مبارک 

                                     سال خوبی داشته باشید 

 



مرگ مرحله ای از خلقت است که انسان خواسته یا ناخواسته آن مرحله را که ورود در جهانی دیگر است تجربه خواهد کرد.
اگر وارد شدن در این مرحله همراه با آمادگی نفس باشد، نه تنها تلخی ترک دنیای فانی را نخواهد داشت، بلکه توأم با اشتیاق ورود در نشئه اخروی را در پی خواهد داشت.
ولی چنانچه این آمادگی در انسان وجود نداشته باشد مرگ بسیار دردناکی که در اثر جدایی از محبوب های کذایی است در پیش خواهد داشت.

به اسقبال مرگ بروید قبل از اینکه مرگ شما را درک کند
یکی از سفارشات مهم ائمه علیهم السلام در مورد مرگ، ایجاد آمادگی روحی برای مرگ است.
همچنانکه از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمودند:
بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ‏ قَبْلَ‏ حُلُولِهِ‏ وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِه1
به استقبال مرگ و سختیهاى آن بشتابید و تا نیامده است خود را مهیّاى آمدنش سازید و پیش از آنکه مرگ برسد آماده آن باشید.
 
دعای امام زین العابدین علیه السلام
در سیره عبادی اولیای خدا نیز آمادگی برای مرگ یکی از مهمترین دعاهای ایشان از درگاه ایزد منان بوده است.
در روایت است که امام زین العابدین علیه السلام از اول تا آخر شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان این دعا را میخواندند:
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ‏ قَبْلَ‏ حُلُولِ‏ الْفَوْت‏2
خدایا دوری گزیدن از خوانه فریب (ناپایدار) و بازگشت به سوی خانه جاویدان و آماده شدن برای مرگ پیش از رسیدن آن را روزیم کن.
 
آمادگی برای مرگ به چیست؟
آمادگی برای مرگ بستگی دارد به مقدار توشه ای که انسان در اثر بندگی خداوند برای پس از مرگ خود آماده کرده است.
اگر چنانچه این توشه فراهم باشد، مرگ در واقع نعمتی است برای طی مقامات بهشتی با توشه از پیش آماده شده. و اگر این توشه فراهم نباشد، مرگ دروازه ای است برای ورود در عذاب آخرت.

به امیر المؤمنین علیه السلام عرض شد: آمادگی برای مرگ چگونه است؟
حضرت جواب فرمودند:
أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ الِاشْتِمَالُ عَلَى الْمَکَارِمِ.
انجام واجبات، ترک محرّمات و برخوردار بودن محسنات اخلاقی.
ثُمَّ لَا یُبَالِی أَنْ وَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَوِ الْمَوْتُ وَقَعَ عَلَیْهِ.3
و چنین فردى برایش فرق ندارد که او بسراغ مرگ برود یا مرگ به سراغ او بیاید.
 
بهترین حالت مرگ برای بندگان
به امام سجاد علیه السّلام عرض شد:
"مَا خَیْرُ مَا یَمُوتُ عَلَیْهِ الْعَبْدُ"؛ بهترین حالت مرگ که بندگان در آن حال میمیرند چیست؟
حضرت جواب دادند:
"أَنْ یَکُونَ قَدْ فَرَغَ مِنْ‏ أَبْنِیَتِهِ وَ دُورِهِ وَ قُصُورِهِ". هنگامى که از ساختن خانه فارغ شده باشد.
عرض کردند: این مطلب را توضیح دهید.
امام‏ علیه السّلام فرمود:
"أَنْ یَکُونَ مِنْ ذُنُوبِهِ تَائِباً وَ عَلَى‏ الْخَیْرَاتِ‏ مُقِیماً یَرِدُ عَلَى اللَّهِ حَبِیباً کَرِیما"4
هنگامى که از گناهان توبه کند، و بر کارهاى خیر مداومت نماید، و محبوب و بزرگوار بر خداوند وارد شود.
 
حکایتی زیبا در باره آمادگی امام سجاد علیه السلام برای مرگ
شخصی به نام زهرى حضرت على بن الحسین علیهما السّلام را، شبى سرد و بارانى در حالى که بر دوشش آرد و هیزم حمل مى ‏کردند دید.
به محضر حضرت عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا این بار چیست؟
حضرت فرمودند:
"أُرِیدُ سَفَراً أُعِدُّ لَهُ زَاداً أَحْمِلُهُ إِلَى مَوْضِعٍ حَرِیزٍ"
قصد سفر دارم و براى آن توشه‏اى آماده کرده ‏ام که به مکان امن و محفوظى مى ‏برم.
زهرى عرض کرد: این غلام من است و بار شما را حمل مى‏ کند.
حضرت از دادن بار امتناع نمودند.
زهرى عرض کرد: من خودم آن را برمى ‏دارم و شما را خلاص مى ‏کنم.
حضرت فرمودند:
"لَکِنِّی لَا أَرْفَعُ نَفْسِی عَمَّا یُنْجِینِی فِی سَفَرِی وَ یُحْسِنُ وُرُودِی عَلَى مَا أَرِدُ عَلَیْهِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ اللَّهِ لَمَّا مَضَیْتَ لِحَاجَتِکَ وَ تَرَکْتَنِی"
ولى من خود را از آنچه در این سفر نجاتم مى‏ دهد و ورودم بر آنچه اراده کرده‏ ام را نیکو مى‏ گرداند بی نیاز نمى ‏کنم، تو را به حقّ خدا به دنبال کار خودت برو و مرا رها کن.
پس زهرى مى ‏گوید: از حضرت منصرف شدم و به کار خویش پرداختم. بعد از چند روز دیگر که با آن جناب ملاقات کردم. به آن حضرت عرض نمودم: اى فرزند رسول خدا هیچ اثرى از سفرى که فرمودید در شما نمى ‏بینم.
حضرت فرمودند:
"بَلَى یَا زُهْرِیُّ لَیْسَ مَا ظَنَنْتَهُ وَ لَکِنَّهُ الْمَوْتُ وَ لَهُ کُنْتُ أَسْتَعِدُّ إِنَّمَا الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرَامِ وَ بَذْلُ‏ النَّدَى‏ وَ الْخَیْر"5
آرى ای زهری؛ سفرى که تو پنداشتى مقصودم نبود؛ بلکه مرادم از آن مرگ بود و براى آن خود را آماده مى ‏کنم 


اه ای خدای من 

اصلا امادگی مردن ندارم 

من که می دانم حتی یک ساعت تا مردنم حیات نیست 

به که بگویم با کی سخن باید گفت 

چه تلخ است بدانی که توشه ای نداری 

از ان همه روزهای قشنگ  

محبت , عشق , زندگی 

در اخرین دقایق زندگی

چنگ می زنم بر ریسمان حیات عمر 

و این پایان خوشی نیست 

چرا که برای مردن  اماده نیستم 

گر من هیچ ندانستم و لیک  هیچ توشه ای ندارم 

 تو را که امید زندگی ایست 

زندگی کن  نیکی کن محبت کن 

از انچه که خداوند به تو ارزانی کرده 

تا هیچ حسرت مردن نخوری 

که انچه داری از ان اوست 

 خالقی عرفان 

 

 


 

بهار را خوش است 
شکوفه ارغوان را خوش است  
به یاد یار در ان شکوه سرخوشت 
دل دیار دردمند 
که کودکی گره به پای رنج خود 
ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را 
نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود  
ز ان  سکوت دختران لال و لب 
دل شکسته را چگونه وا شود 
 به من بگو .
      شکوفه ،  ارغوان     
 در این جهان دردمند 
  چگونه خوش کنم  

   بهار را خوش است  
   شکوفه ارغوان را خوش است  
    خالقی (عرفان)

 

 


 

پایان زندگی بر روی زمین خواه با برخورد شهاب سنگی بزرگ صورت بگیرد،
خواه با خاموش شدن خورشید رخ بدهد،
خواه با گسترش میکروب‌ها و ویروس‌های خطرناک اتفاق بیافتد،
و خواه اتفاق‌های وحشتناک دیگر، پایان دنیا و اتمام زندگی بشر را رقم بزند،
فرقی نمی‌کند!
هیچ کدام از این سناریوها نمی‌تواند مانع از یک اتفاق بزرگ شود؛
اتفاقی که باعث گسترده شدن عدالت در دنیا خواهد شد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند:
قسم به خدایی که مرا به پیامبری برانگیخت، اگر از عمر دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانى خواهد کرد که فرزندم مهدى در آن روز ظهور نماید.


انکس در انجا که افریده شده  زادگاه او به شمار می اید . و مهری چون مهر مادری و عشق و علاقه در او ایجاب می کند میهن خویش را دوست بدارد . 

این نوعی رویداد عاطفی و زاتی در وجود انسان رشد می کند  و تا اخر حیات عمر با او همرا است . 

شاخهایی این پیوند را محکمتر می سازد مثل خاطرات کودکی خاطره هایی که ذهن هیچ وقت  انها را پاک نمی کند و یا روزهای شیرین , خانه های خشتی و اجدادی , اهل قبور اجدادی , خاطراتی مانند  نورزهای بهاری  چهار شنبه سوری ها , مراسمات محرم عاشورا تاسوعای حسینی و

ما مفتخریم حتی بر دهاتی بودنمان  و این عنوان را شاید در بهترین سمت , شهر یا بهترین جای  اروپا با بهترین امکانات روزشان ترجیح بدیم و این افتخار را همچنان بر زبان عنوان می کنیم . 

اما هر داستان انچه در پایان دارد ان معمایی ایست که می ماند . روستاها بعلت موقعیت مکانی  دور افتاده و یا کمبود بودجه ,  عدم مدیریت و تفکر فکری  اساتید , و ولخرجی های نامساعد , بودجه هایی که اختصاص داده می شود و اما معلوم نیست در چه راه هایی  خرج می شود .  امروزه جای رشدشان را سلب کرده  است . و من که خودم و اجدادم به زادگاه خویش افتخار دارم  امروز که فرزندم پا به دنیای رنگین خودش می گذارد هیچ منیتی بر این داستان ندارد  چرا که  سالهاست دور از وطن  افتاده ایم وسالی یک بار اگر خدا یاری کند در چنین تعطیلاتی عیدانه یا تابستانه  پا به میهن خویش می سپاریم و یا انهایی که هنوز فرهنگ روستا را رنگین و پر رونق نگه می دارند و هنوز با اب و خاک گلی,  زیستن را تجربه میکنند باز هم فرزندش منیتی بر زادگاهش نخواهند  داشت . چرا که انجا افریده نشده اند .

چرا که انچه در رشد روستاها باید اتفاق بیفتد امروزه نمی افتد و جوانان به دلایلی شهر ها را ترجیح می دهند . 

مثل تدریس در شهرها  , اموزشگاههای مختلف   بیمارستانها , و شغلهایی که مربوط به شهرها می شود .

 

بعضی از اساتید دو پهلویی را می بینیم  (تلویزیونی )یا دو جانبه  که ترجیح می دن فرزندانشان در کشورهای خارجه زاده شوند  و مهر و موم کشور خارجه بر شناسنامه شان حک شود . 

می خواهم بگویم انها چگونه می توانن ایران را میهن خویش بدارند و یا کشور خویش را حفظ سازند . 

 

ایا امروزه در این عصر کسی هست موقعیت زادگاه خود را اسفاد اعلام بدارد . 

اما متولدین ۱۳۰۰داریم تا ۱۳۶۲که خودم یکی از انها هستم و به یقین می گویم من و ما زاده ی اسفادیم . 

درود بر اسفاد  درود بر وطن

 

 

 


معمولا تو یک عصر گربه ها عضوی از خانواده ها بودند و خانواده هایی رو می دیدیم که از انها مثل فرزندشان  نگهداری . و لذت اوقات خوششان را با انها سپری می کردند . 

خاطرات کودکی ما یه وجهه ی خوبی داشت با این موضوع , 

وقتی به خانه همسایه می رفتیم می دیدیم که گربه ای چاق و تپل و پشمالو و بسیار خوشکل در نزدیک ترین فاصله ی صاحبش روی لحافتی نرم و گرم با گرمایی از کرسی زمان , با خیالی ارامش ارمیده و خود را ملموس یا عضوی از خانواده می داند . 

ما که برامون این نمایش , بسیار قابل ستایش و نوین بود گاهی دستی بر پشمهای نرمش می زدیم و حسابی کیف می کردیم . 

در گوشه و کنار دوستان و نوجوانانی را می دیدیم که کفتر یا جوجه مرغ داشتند و با گربها میونه ی خوبی نداشتند و  بازتابی ضد و نقیض بر علیه گربها انجام می دادند . البته  انواع و اقسام گربه داشتیم  . گربه مهربان , گربه چاق , گربه , گربه جوجه خور یا کفتر خور , گربه وحشی وووو

گربهای واقعا بر این این عمل زشت عادت شده بودند و شکمشان را از این راه سیر می کردند . و اخر و عاقبتی نداشتند. یا روزی دم تله میومدن یا با تفنگ بادی می زدنشون و یا با وسیله ای داخل چاه می افتادن و یا در دورترین نقطه ممکن رها می شدن . بعضی هاشون هم دم به دم سنگ سار می شدن , گربهای مهربان هم داشتیم بسیار ناز نازی و دوست داشتنی زندگی عادی خودشان را می گذروندن  , گربهای وحشی خطرناک ترین گربه ها بودن  انها از انسانها واحمه ای نداشتند . و شاید بر سر و صورت انسان حمله می کردند البته موقعی که مورد اذیت و ازار قرار می گرفتند . 

خط برجسته این موضوع  واقعا گفتنی و قابل ستایشه که بعضی از این گربه ها در دورترین دست شاید بیست کیلومتر و بیشتر از ابادی رها می شدن اما با تمام احساس  دوباره خانه صاحبانشان را پیدا می کردند و همون اش و همون کاسه , سر سفره روی لحاف و بسیار دوست داشتنی, ان قدر از خود ناز و افاده نشان می دادند که هیچ موقع صاحبش دلش نمی یومد ان را از خودش دور کند . مرحوم حاج محمد تقی گربه ای داشتند که سالها مهر و محبت خود را در دل مرحوم جا کرده بود .( روحشان شاد )

 

ما می توانیم نتیجه ای از این داستان را بیان کنیم . 

در میان انسانها هم همچین خصلت هایی هست و نه تنها انسانها در تمام موجودات و زنجیره ی موجودات زنده این فلسه وجود دارد . 

چرا که این زنجیره باید بچرخد و اما چگونه بودن مهم ترین تدریس این  داستان است .  

روباه مرغ می خورد , کفتار روباه , لاش خور کفتار و شیر ها با کفتارها میونه ی خوبی ندارند و حتی در ذات  شیرهای نر خال سیاه رحم وجود ندارد چرا که بر نوزادان شیرهای ماده رحمی ندارند . و انها را می کشند . تا شیرهای ماده در تسلیم آنها باشند . 

این رقابت در تمام موجودات می توانیم ببینیم . 

اما اگر خلقت جهان و موجودات , فلسفه ی خوبی و نیکی رو رعایت کنند .حتما هیچ جبهه و جدالی در جهان نخواهد بود . و صلح و اشتی در جهان برقرار خواهد شد  و انچه که خداوند و اقا امام زمان می خواهد همان خواهد شد . 

 

 


انکس در انجا که افریده شده  زادگاه او به شمار می اید . و مهری چون مهر مادری و عشق و علاقه در او ایجاب می کند میهن خویش را دوست بدارد . 

این نوعی رویداد عاطفی و ذاتی در وجود انسان رشد می کند  و تا اخر حیات عمر با او همرا است . 

شاخهایی این پیوند را محکمتر می سازد مثل خاطرات کودکی خاطره هایی که ذهن هیچ وقت  انها را پاک نمی کند و یا روزهای شیرین , خانه های خشتی و اجدادی , اهل قبور اجدادی , خاطراتی مانند  نورزهای بهاری  چهار شنبه سوری ها , مراسمات محرم عاشورا تاسوعای حسینی و

ما مفتخریم حتی بر دهاتی بودنمان  و این عنوان را شاید در بهترین سمت , شهر یا بهترین جای  اروپا با بهترین امکانات روزشان ترجیح بدیم و این افتخار را همچنان بر زبان عنوان می کنیم . 

اما هر داستان انچه در پایان دارد ان معمایی ایست که می ماند . روستاها بعلت موقعیت مکانی  دور افتاده و یا کمبود بودجه ,  عدم مدیریت و تفکر فکری  اساتید , و ولخرجی های نامساعد , بودجه هایی که اختصاص داده می شود و اما معلوم نیست در چه راه هایی  خرج می شود .  امروزه جای رشدشان را سلب کرده  است . و من که خودم و اجدادم به زادگاه خویش افتخار دارم  امروز که فرزندم پا به دنیای رنگین خودش می گذارد هیچ منیتی بر این داستان ندارد  چرا که  سالهاست دور از وطن  افتاده ایم وسالی یک بار اگر خدا یاری کند در چنین تعطیلاتی عیدانه یا تابستانه  پا به میهن خویش می سپاریم و یا انهایی که هنوز فرهنگ روستا را رنگین و پر رونق نگه می دارند و هنوز با اب و خاک گلی,  زیستن را تجربه میکنند باز هم فرزندش منیتی بر زادگاهش نخواهند  داشت . چرا که انجا افریده نشده اند .

چرا که انچه در رشد روستاها باید اتفاق بیفتد امروزه نمی افتد و جوانان به دلایلی شهر ها را ترجیح می دهند . 

مثل تدریس در شهرها  , اموزشگاههای مختلف   بیمارستانها , و شغلهایی که مربوط به شهرها می شود .

 

بعضی از اساتید دو پهلویی را می بینیم  (تلویزیونی )یا دو جانبه  که ترجیح می دن فرزندانشان در کشورهای خارجه زاده شوند  و مهر و موم کشور خارجه بر شناسنامه شان حک شود . 

می خواهم بگویم انها چگونه می توانن ایران را میهن خویش بدارند و یا کشور خویش را حفظ سازند . 

 

ایا امروزه در این عصر کسی هست موقعیت زادگاه خود را اسفاد اعلام بدارد . 

اما متولدین ۱۳۰۰داریم تا ۱۳۶۲که خودم یکی از انها هستم و به یقین می گویم من و ما زاده ی اسفادیم . 

درود بر اسفاد  درود بر وطن

 

 

 


رونق جان صفا بست گهی بستان را 

                   نغمه و چلچله مرغ غزل خوش خوان را 

می ببارید به دشت و چمن باز رسید 

                    بوی ریحان گل باغچه و ایوان را 

می رسد معجزه ای بعد شبی تار وسیه 

                    گوش باشد شنوا چشم دل عرفان را 

ای که بر دایره ای شعله کشد نور امید 

                     پشت هر ابر سیه ان گذرا  ایمان را 

ته هر کاسه مسکین شکوفا نگرت 

                     اندکی چشم به بهاری پس ان بوران را 

درس باشد از این قافله ی عمر عجیب 

                     گذرا غافل از ان توشه عمر  طوفان را 

عارفا گفت سخنی خوش تو را تا باشد 

                    زندگی را سخنی خوش بنشین میهمان را

شاعر خالقی (عرفان)   بهار ۱۳۹۹



با سلام و احترام
نسل قدیم اسفاد در تربیت فرزندان  روشها و شگردهای خاصی داشتند
جدا از اینکه وراثت . محیط .خود بر تربیت انسان بسیار تاثیر گذار است
اسفادیها جدا از این تاثیرات روشهای مختلفی در تربیت بچه ها داشتند
دین و مذهب .فرهنگ غنی اسفاد و الگوهای مهم ، ابزارها و روشهای دیگر از جمله تهدید . تشویق . تنبیه . ترس . زور و تحکم . مقایسه و داستان ها و افسانه ها از روشهای مهم تربیتی بود
یکی از روشهای تربیتی ترساندن بچه ها از محیط های خطرناک بوسیله موضوعات غیر واقعی و غیر مجسم نظیر آل و یا مه در شوکله بود
به اصطلاح امروزی مه در شوکله همان نیروی جاذبه است که انسان را از بلندی به طرف خود می کشاند
اینکه پشت بام . داخل حوض و یا فلان محل مه در شوکله دارد به این خاطر بود که بچه ها از آن محل ترسانده شوند.
امروز تحکم و زورگویی و ترساندن جای خود را به م و شناخت و وقت بیشتر به آموزش و پرورش بچه ها داده است
بچه های امروز شجاع تر . کنجکاوتر و بسیار پرسشگر هستند و به همین جهت اون دیوار احترام قدیم را به هم ریخته اند
بچه های قدیم جرات ابراز وجود و پرسش گری نداشتند اگرچه احترام وجود داشت
البته در روشهای قدیم و نوین تربیتی افراط و تفریط وجود دارد که می توان با پیروی از الگوهای تربیتی قرآنی و دینی این مشکل را حل نمود
پیامبران و امامان و روش برخورد آنها با کودکان و فرزندان بهترین الگوی ما هستند تا آنجا که در حال رکوع و سجود ملاحظه بچه ها را داشتند.
پیروز و سربلند باشید.
کریمی آوای اسفاد


اوست خدایی که از اسمان باران فرو بارد تا هر نبات به ان برویانیم و سبزه ها و دانه هایی که بر روی هم چیده شده پدید اریم . و از نخل خرما خوشه های پیوسته بر هم بر انگیزیم . و باغهای انگور ,زیتون و انار که برخی شبیه و برخی نامشابه به هم است خلق کنیم . شما در ان باغها هنگامی که میوه ی ان پدید اید و برسد به چشم تعقل بنگرید که در ان ایات و نشانه های قدرت خدا برای اهل ایمان هویداست. 

قران کریم 

 


چشمت، گوشت، شامه‌ات، چشایی‌ات، لامسه‌ات و خلاصه تمامی حواست اگر بدون هیچ عیب و نقصی هم کار کنند، یک چیز که نداشته باشی، همه‌ی آن‌ها لنگ خواهند بود!
عقل که نداشته باشیم، می‌شویم سیستم بدون پردازنده، می‌شویم مدرسه‌ی بی مدرّس، می‌شویم لشکر بی‌فرمانده!
امام یعنی همین!
خدایی که برای حواس ما امامى گذاشته تا ادراک آن‌ها را تصحیح کند، چطور ممکن است همه این خلائق را در شک و سرگردانى و اختلاف وابگذارد و امامى براى آنها معین نکند .

 


 

با سلام و احترام
قنات اسفاد به دوران اولیه اسلام و یا دوره ساسانیان بر می گردد زرتشتی ها اعتقاد داشتند در کنار آب که یکی از مظاهر پاکی بود برای دوام زندگی و برکت آن درخت سرو و یا چنار می کاشتند که خوشبختانه هر دو این درخت، در اسفاد غرس شده است.
چنار درختی، بلند قامت و تنومند، با ارتفاع 30-20 متر است که در محیط های مرطوب از رشد خوبی برخوردار است و همچنین از چوب آن در ساختمان های قدیم و از برگ آن برای درمان استفاده می کنند.
البته امروز صحبت از پای چنار است چرا که حتی مردم معاصر ما هم فقط وصف چنار اسفاد را شنیده اند ولی چنار روستای میرآباد می تواند گواهی بر اصالت چنار اسفاد باشد.
چنار میر آباد واقا تنومند و بزرگ بود و همان دوران مردم بسیار دوستش می داشتند تنه آن خالی و پوکیده بود وآنقدر بزرگ  بود که 15 نفر ایستاده داخل آن جا می گرفتند و همچنین لوازم و ظرف و ظروف مزار میرآباد را داخل تنه آن می گذاشتند وتفریحگاهی بسیار مفرح بود مردم از شاخه های بلند آن تاب می خوردند و در سایه سار آن لذت می بردند.
بنابراین همین ویژگی ها می تواند برای چنار اسفاد باشد چرا که آب قنات اسفاد ازآب قنات میرآباد بیشتر و بزرگ تر است، پس چنار اسفاد نمی تواند کوچک تر از آن باشد.
چنار اسفاد در سرچشمه قنات اسفاد قرار داشته که محل تقسیم آب قنات به سراسر کشتمان است و در این نقطه درختان انبوه از شاه توت گردو و سپیدار نیز وجود داشته است و وجود مسجدی با ایوان بلند فضایی معنوی به این منطقه داده است.
البته هنوز خشت و گل و ساروج خرابه های مسجد قدیم موجود است و جدیدا از همین مصالح مسجدی جدید بنام جواد الائمه در همین محل با تلاش حاج آقای رجایی و اهتمام مردم بنا شده است.
به هر حال چند شاخص مهم برای پای چنار است که این منطقه را از مناطق دیگر استثنا کرده است :
-وجود قبرستان قدیم و اصلی اسفاد که محل تجمع دسته های عزاداری در محرم و برات برای قرائت فاتحه شده است و هچنین در روز عاشورا قبلا از محل وقف آش بلغور یا به قول اسفادی ها غلوری تهیه می شد که شور و شعفی خاص در پای چنار داشت.
-تحویل و تحول  آب قنات،  توسط میر آب ها در این مکان و تقسیم آب با جوی های مختلف به سراسر کشتزار اسفاد.
-بعلت رطوبت کافی بیشتر فضای سبز اسفاد در این مکان قرار داشته و قبلا در تابستان گرم محل استراحت مردم برای استفاده از فضای سرسبز و خنک بخصوص در ماه رمضان بوده است.
-در قدیم مردم توجه خاصی به نگاه کردن به آب،  بجای نگاه در آینه داشتند و دیگر اینکه نوشیدن از این آب شیرین و گوارا و بی نظیر خالی از لطف نیست.
-در دوران قدیم در روز عروسی داماد را برای پوشیدن لباس نو دامادی گاهی اوقات به این مکان می آوردند.
-باتوجه به وجود آب روان در این نقطه و وجود سنگی صاف در زیر درخت گردو ، مردگان نیز در این نقطه شستشو می شدند و اصطلاح سنگ مرده شو هنوز زبانزد همه است.
-در فصل تابستان گله های گوسفند را برای شستشو به این مکان می آورند و با انداختن آنها به داخل جوی آب فضایی تماشایی ایجاد می شود.
به هر حال آنچه این شاخص ها را بوجود آورده است از برکت این چنار است که دیگر وجود خارجی ندارد و همچنین وجود چنار و پای چنار از برکت آب قنات اسفاد است که از زیباترین موهبت های الهی است.
خوشبختانه تعداد ۲ عدد درخت چنار به یاد ایام قدیم با همت برادران مهدی نظرجانی . سیدعلی اسماعیلی . رضا عابدینی غرس شده است باشد که یاد درخت چنار گذشته زنده شود
                                                   نسیم باد زشاسکوه می وزد آزاد                     
    بگو به حافظ و سعدی سفر کنند اینجا
چگونه مهر وطن را کسی برد از یاد              
    برای خوردن آبی زقلعه اسفاد                                                                         
دیگران کاشتند و     ماخوردیم                              
  ما بکاریم که دیگران بخورند. 
 

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 2:11 توسط اسماعیل کریمی


گُر وه شی - سُ مه رووق gor va shi - so ma roogh

باسلام و احترام
 
طبیعت اسفاد هم نعمت های خاص خودش را دارد  در فصل  زیبای بهار چنانچه بارندگی زیاد باشد معمولا ، روز بعد از بارندگی می توان  قارچ  پیدا کرد آن هم قارچ طبیعی که هم ساخته دست انسان نیست و هم طعم ولذت خاصی دارد و این همان قارچی است که اسفادیها به آن سُ مه رووق ، گُر وه شی یا ته بل که می گویند.  
                               
  روزهای پس از بارندگی های زیاد، می توان این نعمت خداوند را بچینیم . در دامنه کوه ، و در حاشیه رودخانه ها و جویبار ها و بخصوص در اطراف بوته گیاهی به نام گرواش  به راحتی دیده می شود . این قار چ به رنگ زرد کم رنگ و یا سفید است که به دلیل اینکه بیشتر در کنار بوته ای به نام گُرواش می رویید به گر  وه  شی نیز مشهور است. نوعی کوچک از خانواده قارچ که خیلی هم خوش مزه است، در زیر برگ گیاهی رشد می کند که این قارچ به ته بل که مشهور است. 
                
 البته چون اسفاد از نعمت بارندگی کم برخوردار است قارچ زیادی در آنجا نیست و معمولا قارچ در مناطق پربارش بیشتر می روید.
 شایان ذکر است نوعی هاگ شبیه خانواده قارچ در بیابان های اسفاد بخصوص در تپه های ماسه ای یا پل های قوم می روید که هم شبیه  سر اردک است که  به  اردک و یا آردک   مشهور است.
 این هاگ به اندازه 10سانتیمتر و به رنگ سفید شیری است و یا هم شبیه و همرنگ آرد،  که غذایی کاملا خوشمزه است.    
                                     
البته چیدن و جمع کردن قارچ در اسفاد صرفه اقتصادی ندارد و فقط جنبه تفریحی دارد چرا که دیدن مناظر زیبای طبیعت در فصل بهار شور وشعف خاصی به انسان می دهد.
                 

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 23:10 توسط اسماعیل کریمی  |


 

هزوم کشو
یکی از مراسم های زیبای قبل از عروسی در اسفاد قدیم رسم هزوم کشو(آوردن هیزم از بیابان) بوده است.
در زمان گذشته به علت اینکه  وسایل گرمایشی و پخت وپز کمتری وجود داشته وحتی نفت هم کمیاب بوده مردم مجبور بودند برای تهیه غذا وپخت و پزشان و گرم کردن منزل از هیزم استفاده کنند .در واقع هیزم یکی از نیازهای ضروری هر خانواده بوده است. 

به هر حال در مراسم عروسی نیز می بایست هیزم کافی جمع آوری می شد تا درپختن نان و آشپزی وگرم شدن مردم در زمستان استفاده شود.
حدود 10الی 15 روز مانده به مراسم عروسی خانواده داماد، 20 نفر مرد(که اغلب کارشان همین بود) را به همراه 60 خر به بیابان می فرستادند تا هیزم بیاورند (که بیشتر از بوته تاق و کنده تاق بود) .
مراسم هیزم کشو با شادی همراه بود. موقعی که بارهای الاغ ها بار می شد واز بیابان به سمت روستا در حرکت بودند جوانان برای استقبال ازکاروان هیزم به همراه دف ودیره و خواندن اشعار، ترانه وسرصوت های محلی  وشادی کنان به سمت بیابان حرکت می کردند که گاهی اوقات تا جای حوض ملا نجف یا دم ریگ برای استقبال می رفتندوسپس پیشاپیش این کاروان به سمت روستا می آمدند. در روستا نیز مردان ون با دود کردن اسپند وذکر صلوات از بارهای هیزم استقبال می کردند.
خلاصه اینکه مراسم عروسی در گذشته خیلی شاد برگزار می شد تا جایی که برای مراسم هزوم کشو هم شادی می کردند.
از این بارهای هیزم حدود 10 الی 15خر (بار) هیزم به منزل داماد می رفت و همین مقدار را هم به خانه عروس می فرستادند. بقیه بارهای هیزم به عنوان تحفه وهدیه به بزرگان روستا از جمله کدخدا واقوام وخویشان  و.داده می شد.

برچسب‌ها: اسفاد, هزوم کشو

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۵ ساعت 19:46 توسط حسین اسداللهی


 

پخت نان در اسفاد قدیم

با سلام و احترام 
پخت نان در اسفاد قدیم که توسط ن خانه دار انجام می شد کاری بسیار سخت و دشوار بود وعوارض جسمی زیادی در پی داشت که هنوز تبعات آن در بین ن اسفاد و مادر های مان وجود دارد ، از سردرد و میگرن ، کمردرد و پادرد به خاطر گرم و سرد شدن بدن و غیره . 
به هر حال پخت نان با مراحل خاصی همراه بود که به طور اختصار به آن اشاره ممی شود : 
1- تهیه هیزم از بیابان توسط مردان : هیزم   طاغ ، اس کَم بُل ، تِ رِخ ، قَم بَ ری و کنده بنه و درختان . 
2- تهیه خمیر : این کار چندین ساعت قبل با مخلوط کردن آرد با آب ولرم (شیر گرم ) انجام می شد و پس از اضافه کردن مایه خمیر قبلی که خشک بود ، در روی سفره تنور ،خمیر ورز داده می شد و چند ساعت می ماند تا ور بیاد یا آماسیده بشود. بعد خمیر از داخل تغار برداشته می شد و بصورت جداگانه به حالت گرد در می آمد و بر روی تخته تنور قرار می گرفت. 

3-  شاخ کردن تنور : شاخ کردن یا روشن کردن آتیش تنور توسط مادر  و یا فرزندان با نظارت مادر انجام می شد و آنقدر این آتیش روشن می ماند که اول تنور در اثر حرارت سیاه می شد و بعد قرمز و و در نهایت سفید می شد و تنور آماده پختن نان می شد.  

4- در این مرحله مادر دستش را با آستین تنوری ( اَس تی تنور ) می پوشاند  و پس از خیس کردن دست و پاشیدن آب به محوطه تنور ، نانها را به دیوار تنور می چسباند. 
حرارت دیواره تنور و آتیش های کف تنور، واقعا غیر قابل تحمل بود و گاهی وقتها بعضی خمیر ها از دیواره تنور بر می گشت و روی آتیش و زغالهای قرمز کف تنور می افتاد و سوخته و کلوچ می شد. برای جابجایی آتیش از کفگیر استفاده می کردند که از سوراخی که در پایین تنور به نام   خول  بود انجام می شد.
با هر تنور حدودا  30-20 نان پخته می شد و گاهی هم برای بچه ها  خمیر های کوچکی به دیواره تنور می زدند که بسیار خوشکل و خوشمزه بود و نَ قووچ  نام داشت.  
پختن نان ارزنی ،  جو  ، قَ لِفی و چِل پَک نیز مرسوم بود. این نان ها روی تابه ( ته وه )  و چِل پک و ق لفی داخل قابلمه با روغن پخته می شد . برای خوشمزه کردن نان هم ، گاهی کنجد ، روغن ، بادیوون و جیج غاله و سیاه دانه به آن اضافه می کردند. 
پختن نان همراه با لوازمی بود که حتی این لوازم در جهیزیه عروس نیز موجود بود : سفره تنور ، آستین تنوری ، تخته تنور ، آتیش کش و کفگیر و تشت . 
از خدای متعال می خواهیم که دست های مهربان مادرانمان که بر آتش تنور تابید، تا نانی گرم و خوشمزه برایمان تهیه شود را از آتش جهنم محفوظ بدارد .  
درود می فرستیم به همه مادران زحمت کش و مهربان اسفاد .  
مرا گر دولت عالم ببخشند                 برابر با نگاه مادرم نیست

کریمی اسفاد 


+ نوشته شده در دوشنبه نهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 11:21 توسط اسماعیل کریمی  | نظرات

مشاغل و سرگرمی های اسفاد قدیم

باسلام و احترام
اسفاد قدیم علاوه بر کارهای روزمره امروز،از جمله کشاورزی و دامداری و تجارت ،یک سری مشاغل و سرگرمی های دیگر نیز در آن دوران داشته اند که امروز کمتر در بین مردم مشاهده می شود. 
1-پرورش ابریشم و ابریشم بافی با استفاده از کرم ابریشم با تغذیه برگ درختان غیر پیوندی یا کُخی . 
2-تهیه گچ از کوره های گچ سوزی واقع در سرخستون میرآباد و پوشوون شه روود. 
3-تهیه آهن شخم زنی ، چارشاخ، بیل ، کلنگ ، داس و سوپاس. 
4- بافتن سبدهایی با چوب درخت خیک یا بادام کوهی مثل شیل و سفته قوت. 
5-تهیه نخ از پشم گوسفند با جلک و چرخ نخریسی برای بافت ریسمان ، کلاه و جوراب و شال گردن ( گرده پِچ) 
6-رنگرزی و رنگ نخهای بافتنی با استفاده از ترکیب رنگ و برگ درختان.
7- تهیه ماده ای  شوینده به نام اِشخار مثل تاید باسوختن بوته ای خار که مواد سفید کننده، برای شستن لباس بود و کار سخت و طاقت فرسایی بود که هم اکنون ضرب المثل آن وجود دارد. 
8-تهیه پتیر ، نان جو و نان ارزنی. 
9-کرباس بافی ، بافت قطیفه،گلدوزی برای رو انداز و رو لحافی، زیلو ، خورجین ، خاک کَش ، پلاس . 
10-تهیه آرد گندم و جو با آسیابهای آبی. 
11- تهیه تنور ، کلی (کرسی گلی) و سوت گلی از خاک تنور به رنگ قرمز از بازه خاک تنور
12-آوردن هیرم از بیابان جهت پخت نان.
13-چیدن کثیر ، بنه و انجیر کوهی و آویشن وزیره .
 
وخلاصه اسفادی های قدیم  در آن محیط منسجم و متمرکز و دوست داشتنی برا ی خودشان دورانی داشته اند و دستاوردها و هنرهای زیبایی بوجود آورده اند.

 

 


 

 

این روزها چقدر ماجرای ابابیل و سپاه ابرهه برایم قابل درک‌تر شده است؛ پرندگانی کوچک با سنگریزه‌هایی در منقار که سپاهی مجهز را از بین بردند؛
و عجیب نیست اگر ویروسی که وزن آن در کل دنیا پنج گرم است، زندگی بشر مدرن را مختل کرده باشد؛
این بیماری عالم‌گیر به خاطر گناهان بشر باشد یا یک آزمایش الهی فرقی نمی‌کند؛ یک چیز مسلم است:
پای قدرت خدا که در میان باشد، تمام موجودات آسمان‌ها و زمین سرباز خدا می‌شوند:
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏»

سپاهیان آسمان‌ها و زمین از آنِ خداست‏ (سوره فتح، آیه 7)

 

 


 

 

درایام قدیم خواستگاری به شییوه الان نبود ،خواستگاری از طرف خانواده داماد صورت  میگرفت و باید پدر عرروس قبول میکرد ویا به گفته ای باید پدر عروس و داماد قبول میکردند ودر بیشتر مواقع اصلا عروس وداماد همدیگر را نمیدیدند که بخواهند همدیگر را پسند کنند ودر ایام عقد اگر به صورت کی داماد عروسش رامیدید ودر این زمان فقط داماد بدبخت باید برای خانواده عروس کار میکرد وبعد انجام کار هم به خانه پدرش بر میگشت ولی دامادها باهمان نامزد بازی کی حال میکردند وچه بسا خاطرات بسیار شیرین هم داشتند. در ایام عقد روز اول خواستگاری سینیهایی پر از لوازم وشیرینی و روغن وقند ودیگر لوازم ولباس عروس برای عروس میبردند که به ان مجمه بران میگفتند و مجمه هارا بزرگان روستا میچیدند وجوانترها میبردند وهر مجمه بر یک دستمال پر از شیرینی هدیه میگرفت واین عمل درعید ها نیز انجام میگرفت.در زمان عقد روز قربانی برای عروس گوسفندانی پیش کشی میبردند که این کار تا زمان عقد هر سال انجام میگرفت.واما زمان عروسی ، دو روز قبل ان حدودا ده بیست نفر چهل پنجاه الاغ با خود به بیابان میبردند واز انجاهیزم برایی خانه عروس وجهت درست کردن غذا روز عروسی می اوردند. عصر روز قبل عروسی مردم را خبر میکردند تا باز برای عروسشان مجمه ببرندو در همان شب مردم جهت حنا بندان جمع شده و بعد ازرقص وپای کوبی حنایی که از قبل توسط ن بزرگ روستا درست میشد در سینی ها ریخته وکنارشان شمع یا همان ملیک خودمان گذاشته شده و روشن میکردند که هم باعث روشن شدن کوچه های تاریک ان زمان میشد و هم باعث شور ونشاط بود وبعد حنا را به خانه عروس برده ومردم برمیگشتند ودست وپای عروس توسط زن بزرگی حنا میشد ودست وپای داماد را مرد بزرگی حنا میکرد که در دهه شصت وهفتاد این کار توسط خواجه حاج محمد اقا شهریاری وخواجه حاج حسینعلی غفاری وخواجه حاج میرزا حسن حسنی که بر خود واجب دانستم که از ایشان یادی نماییم وبعد تا صبح به شعر وترانه خوانی میپرداختند ودر روز بعد صرف نهار و بعد ساعتی رقص وترانه سرایی لباس داماد را این بزرگان بر وی پوشانده وجهت عروس کشان اماده میشدند ومردها به سمت خانه عروس رفته وداماد را راهی خانه عروس کرده وبعد چند ساعتی عروس با پدر و مادر وخانواده وداع میکرد وراهی خانه شوهر میشد که در زمان رفتن فردی در جلو قران میخواند و با دکر صلوات عروس وداماد را راهی خانه شان میکردند در پایان باید تقدیر کرد از بزرگان ان زمان که در رونق بخشیدن مجالس از انها کمک کرفته میشد ونیز در اینجا از دو برادر ملا حسن وکربلایی محمد صادقی جهت زحماتی که برای همه ما کشیدند تقدیر وبرای امورزش ایشان. و همه اموات صلوات بفرستین،،،،،
محمد علی غفاری


 

 خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با نی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.


 

 


حیف که در آسانی‌ها تو را فراموش می‌کنیم!
چقدر بد است که وقتی گرفتاریم به یاد تو می‌افتیم؛

تا مشکلی، مرضی و یا گرفتاری دیگری به سراغمان امده ، سراغ دعا و توسل به درگاه تو را می‌گیریم. غافل از اینکه تو همان خدایی هستی که آسانی‌ها در سایه‌ی لطف تو  آسان شده‌اند؛ وگرنه همان رفاه و گشایش‌ها می‌توانست تبدیل به گرفتاری و مشکلات بزرگی شود.

 

 

 

 

 

 

 


     ماه میهمانی خدا      
                           السلام  ای ماه روزه  ماه ناب
                 داده خالق ارزشی حتی به خواب 
 ‌                 ماه برکت ، ماه نعمت ، ماه او 
                 جمع کن  بر  درگه  او  آبرو 
           ماه قرآن ، ماه  انفاق  و دعا 
       پهن کرده لطف خود بی ادعا 
     روزه دارد تندرستی  بر بشر
این هم ازالطاف خوب او دگر 
 ماه جوشن ماه  استغفار بود
حسّ خوبِ بندگی  در کار بود
قدر هم بر قدر او افزوده است
‌‌‌     تا سپیده آفتابی دیده  است 
        روزه در ادیان پیشین  سابقه 
          شد کُتُب فرضی به میزان همه  
           روزه داری جمله اعضا بهتر است 
              ارزش این روزه اجری دیگر است 
                 روزه تمرین هزاران خصلت  است
                ای (شمیم)‌ این ماه ،ماه رحمت است 

شاعر : مرتضی حسینی اسفاد 


 

 

 

مصاحبت گون و قاصدک 
روزی  قاصدک همچنان بر مرکب باد می تاخت  . و ازادی را بر اوج قدرت نظاره می کرد . بوته ی گون که در زیر خاک با غل و زنجیر بسته شده بود به قاصدک  می گوید . سلام  ای قاصدک که از صد دنیا ازادی .  خوشا به حالت . منو می بینی در چه وضعی افتاده ام . 
پیغامی  برایت دارم . ولی در پیغامم راز دار باشی  نکند دران پیمان بشکنی و سو استفاده کنی 
تو را که از هر دنیایی شاد و خندانی گاهی خبری هم از من بدبخت بگیر  . نگاهی به من بینداز سالهاست در این بیابان تک و تنها افتاده ام .قصه هایی دارم که هر تپنده ای  بشنود دلش را به درد خواهد اورد   .  نمی دانم . قاصدکها  دیگر خبری خوشی برایم نمی اورند .  نه اینکه نمی اورند نمی خواهم که بیاورند  همشون اهل نیرنگ و بازی شده اند . (استعاره به زمانه ی حیله و نیرنگ  ) دلی پر غم و غصه دارم  می خواهم برایت رازی بگویم 
شما که پیغام رسان هر دل ناامیدی شما که همیشه پیغام های خوش می اوری . و امید هر نامیدی ، برایت سخنی دارم 
  تو را در هر پیغامی که می شنوی راز  دار باش و ان را فاش نگوی  پیغام هر کسی را  به دست صاحبشان برسان و وفادار باش مثل (اسبت  باد ، وفا و مهربانی )
اگه در عهدت پیمان بشکستی تموم عمرت بیهوده زیستی و دل بشکستی تو تا موقعی پیروز و ازادی که سوار بر چرخ گردانت هستی (باد)اگر همیشه سواره هستی و از هر دولت ازادی گاهی هم از اسبت پایین بیا و دستی بر نیازمندان و ایتام بزن من  بدبخت  من بیچاره همه رو به یک چشم ببین ، نه اینکه لباس مندرس پوشیده ام بی اعتنا باشی  (فقرا و ایتام ) نه اینکه من بوته ی خاری بیش نیستم توجه نداشته باشی همه رو به یک چشم ببین  گر می خواهی از هر طوفان و بلایی در امان باشی تا حکمت خداوند بر تو بگیرد 
لیک عجل خبر نمی کند و تو را همچون طوفانی وحشی  نقش بر زمین می کند  . ان گه دیگر سواره نیستی و خواهی دانست پیاده  چه می کند و من در غل و زنجیر چه می کشم 

مفهوم معنای این شعر دنیای ظلم و ستم را می رساند که پر از نیرنگ و ریا شده دیگر معرفت معنایی ندارد . و سر انجام قوم ظالمین طوفان بلاست که به شکست مواجه خواهند شد و پیروز ان است که در اموار ستمدیدگان و ایتام تهی دستان یاری می رساند . و حکمت خداوند شامل حال انها می شود . 
معنی اشعار مصاحبت گون و قاصدک در پیشینه وب 
تدوین و نگاشت :: خالقی

 

 


 

باسلام
اکنون در سراسر کشور جهت حفظ رسوم قدیم برنامه ریزی میشود تا مردم هر دیار اصالت خود را حفظ نمایند که در این راستا روستای ما زیر صفر است نه اینکه حفظ رسوم نکرده ایم بلکه با پافشاری ندانسته برحذف انها بر امدیم وفکر نکردیم کسانی که این رسوم را پا نهادند چه ایده ونظری داشته وچه زحماتی در راه جا انداختن انها کشیداند .یکی از این رسوم حنا بندان بوده ، چند روز قبل از عروسی کسانی بودند که با پوست حیوانات دف ودهل درست کرده وشب حنا بندان بعد از حنا کردن دست وپای عروس وداماد و رقص وپای کوبی اقوام در خانه داماد تا صبح مشغول بیت خوانی وهمان سرصوت خوانی وضبط صدا که کاری بسیار ماندگار بود مشغول شادی وسرور بودند وکم کم که پیشرفت کردیم بعد حنا بندان وقتی دست وپای داماد را حنا می بستند ودست داماد بیچاره از زمین واسمان کوتاه بود با سنگ هایی که از قبل جمع اوری میشد به سرو کله داماد میزدند که این کار خیلی خیلی به اطرافیان حال میداد ولی اقوام درجه یک دلهره داشتند که با خوردن سنگ به چشم کسی عروسیشان به هم بریزد و با کمی تفکر به همت صمد اقا سنگ زدن تبدیل به قند وابنباتهای سفت شد که باز هم از خطرات ان کاسته نشد که هیچ بلکه بیشتر وبیشتر شد واین کار تا جایی ادامه پیدا میکرد که با پا در میانی بزرگان ویا قهر کردن انها ویا دعوا بدون تخلیه شدن افراد به پایان میرسید و از ان همه قوم وخویشی که در قدیم در کنار خانواده داماد میماندند چند جوان بیش نمانده وبعد یکی دو ساعتی انرژی انها به دلیل کمی جمعیت تمام میشد و ان بزم بسیار قشنگ قدیم که تا صبح بود به پایان میرسید .من که هر چه فکر میکنم که جایگزین سنگ که بحال هم هست چیز دیگری باشد به ذهنم نمیرسد فقط همین را بگویم در هر کار اگر افراط باشد خوب نیست وهمین افراط است که باعث حذف رسوم ما میشود ،،،،
کمی تامل،،،
با ارزوی بهترینها برای تمامی اسفادیهای عزیز در هر کجای جهان هستی که باشند
محمد علی غفاری


 

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
قدر این سحر ها را بدانید
یک فضای معنوی و یک سفره معنوی پهن شده تا برای آخرت ذخیره کنیم
در این ماه شیطان در غل و زنجیر است
ماه مبارک رمضان
الذی انزلت فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان
التماس دعا داریم در این سحرهای نورانی 
برای شفاء مریض ها . رفع بلاها و بیماری ها و آمرزش اموات.
و گشایش امور.
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش
گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی ما خاموش.
برای همه  شما اسفادیهای عزیز آرزوی سلامتی داریم.
              ارادتمند کریمی آوای اسفاد

 

 


 

  در بحث خودکفایی اسفادقدیم می پردازیم به بخش کشاورزیِ مردم که تمام مایحتاج شان را خودتولیدمیکردند.    
 حبوبات،غلات،سبزیجات،فرنگی جات،میوه ها و آزوقه ی دامها همه حاصل دسترنج  خودشان بود و اضافه بر مصرف خود را به فروش می رساندند. تهیه ی نان ارزنی،نان جو  و بعدها نان گندم که قوت اصلی آنها بود،در همه ی مراحل از تولید تا مصرف را خود بر عهده داشتند.بجای‌ابزار آلات کشاورزی و در حمل و نقل و مسافرتها حتی سفرهای خارج کشور مانند سفر حج ،درمان بیمارهای خاص و تحصیل علم از نیروی انسانی وحیوانات استفاده میکردند.در کنار کشاورزی، دامپروری نیز بود تا حتی به همسایه هم نیازی نداشته باشند. گاو ،گوسفند،اسب،شتر،الاغ وطیوری مثل مرغ وخروس وکبوتر و.پرورش می‌دادند.نه اینکه به سبکهای پیشرفته ی امروزی پرورشگاه،تولید،بازاریاب وبازار فروش داشته باشند بلکه در حدّ استفاده ی خود بود تا در تهیه ی انواع گوشت و فراورده های لبنی و پوشاک بی نیاز باشند گاوها را‌ برای شخم زمین جُغی میکردند و از اسب و شتر والاغ برای باربری و جابجاییها  بهره می بردند.خانمها علاوه بر امور خانه تخصصهای حرفه ای چون قالیبافی و پارچه بافی داشتند.پارچه های کرباس ،برای تهیه ی لباس ، آن هم نه به شیوه های مدرن کارخانه جات امروزی بلکه با دستگاههای قدیمی و مبتدی که از نی و چوب نخ ساخته می شد. از پشم گوسفندان برای تهیه ی کلاه، دستکش و جوراب و. استفاده می شد .در یک جمله ی ساده بگویم :  "مایحتاج شان تولید ملّی بود" . تولید از خرید شان خیلی خیلی بیشتر بود و ارز آوری و حفظ آن را بر خروج و از دست دادن آن مقدّم می دانستند یا بهتر است بگویم :  " شعار سران و تمداران امروزی دنیا روخوانی و اندیشه ی پدران و نیاکانِ من و شمایی است که چندین و چند سال پیش با کمترین امکانات تحصیلی و رفاهی و  بدور از زندگی شهری  در کنج روستا زندگی میگذراندند "   که این جای بسی افتخار و بالندگی دارد.
با عرض پوذش از بزرگوارن مطالب فوق جهت اطلاع نسل جدید بود.   
احمد عظیمی اسفاد

 

 

 


 

 

 

سلام و احترام
اسفادیهای قدیم چون از رژیم غذایی سالم ، طبیعی و ارگانیک برخودار بودند از دندانهای بسیار محکم و سالم برخوردار بودند اما بعلت عدم مراقبت از دندانها گاهی اوقات گرفتار دندان درد بودند.
بعلت نبود امکانات امروزی درد دندان واقعا دردآور و سخت بود و عفونت دندان موجب ورم قسمت های مختلف صورت می شد.
برای مقابله با درد دندان و تسکین درد اسفادیهای قدیم از مسکن های فراوانی استفاده می نمودند از جمله جک زردآلو . دود دادن دندان . پیه بز . بز انجیر . صمغ درخت کاج و غیره .
اما اگر این مسکن ها کارساز نبود مجبور بودند دندان را بکشند و این کار بدون داروی بی حسی و با انبر دست انجام می شد که واقعا رنج آور بود.
یکی دیگر از روشهای درد های دندان روشی به نام کخ کولوو و یا کشتن کرم های دندان بود.
اسفادیهای قدیم معتقد بودند مینای دندان توسط کرم ها خورده می شود که باعث درد می شود و باید این کرم ها از مینای دندان خارج شوند و این کار توسط مردان و ن متبحر انجام می شد بدینصورت که ظرفی آب جلو دهان طرف روی زمین می گذاشتند و با دود کردن گیاه اسپخ انگور ، این دود را به فضای دهان می رساندند و با رسیدن این دود به اطراف دندانها کرمها از دندان خارج می شدند.
اسفادیها در قدیم بجای مسواک های امروزی از چوب مسواک که در اسفاد نیز وجود دارد و چوب صندل برای مسواک زدن استفاده می نمودند و بجای خمیر دندان بسیار مضر امروزی از ترکیب زغال و نمک برای ضد عفونی و شستن و  سفید کردن دندان ها استفاده می نموده اند.
امروزه نیز استفاده از همین ترکیب برای مسواک زدن توصیه می شود چرا که شیرینی موجود در خمیر دندان موجب خرابی دندان می شود و مضرات آن از منافع آن بیشتر است.
         پایدار باشید 
                 کریمی آوای اسفاد


 

 

ماه رمضان   

امسال  هم   به  شهر خدا  پا  گذاشتم
چون قطره، دست بر لب دریا  گذاشتم
باغی  پر از شکوفه و گل پیش روی بود
ابلیس نفس خویش، به صحرا گذاشتم
وقتی  طلوع  ماه  خدا   دیده   می شود
این   تحفه  را    برای   تقاضا   گذاشتم
میهمان حق شدم که مرا بال و پر دهد
بال شکسته  در  قفسی  ، جا  گذاشتم
شب های قدر ، فرصت زیبای عاشقی 
تا   مطلع  سپیده  ، به   امضا    گذاشتم
قرآن ، بهار  شهر خدا بود  این عجیب  !
در ماه ها ی    بعد ،   که  تنها   گذاشتم
آن  کوله بار   معصیتی   را  که آب برد
تایید  آن  به   توبه  در  این جا گذاشتم
دیگر شمیم »عشق تو را  برگزیده است
پهلوی   هر   رذیله   چو   منها   گذاشتم

     شاعر  : مرتضی حسینی اسفاد


 

حروف درس الفبا ی ما معلم بود
تمام صحبت ما یک صدا معلم بود

به روی تخته ی چوبی همیشه بی پایان
شروع نام خدابود، تا معلم بود

نگاه روشن دنیای کودکی هایم
به خشم و بوسه ی مادر ؤ یامعلم بود

خدا به وسعت ایمان به شکل هر واژه
ؤ جمله جمله ی ایثار ،با معلم بود

قسم به نام پیام آوران آگاهی
تمام درد بشر را دوا معلم بود

شکوه صبر وصلابت چو کوه می بارید
سه تیغ مهر ؤ سنگ بلا معلم بود

به دشتهای پر ازغنچه های پراحساس
گلی شکفته به نام وفا ،معلم بود

به هیچ زندگی و پوچ مرگ ،معنا داد
تمام بود و نبود شما معلم بود

به وقت گوش نهادن نشسته شاگردیم
در اوج خستگیش هم به پا معلم بود

هنوز پرسش بی پاسخی که می خواند
معلم عشق خدا یا خدا معلم بود؟

شعر برای روز معلم, شعر های روز معلم


 

​​​​​​مرحوم هاشم کاظمی  

​​​​​​روز معلم بر تمام شما روشنگران راه علم و دانش بالخصوص تمامی معلمین بزرگوار اسفاد و معلمین خودم 

اقای غفاری حاج هادی  ،اقای غفاری حاج الله نظر  ، اقای یوسفپور ، حسنی ،نوروزی؛حقجو،بنی اسدی،سروری،غلامی،خانم جوانی،اقای خالقی،فردوسی،و دیگر دوستان که از قلم افتادن 

تبریک و تهنیت باد 

 

 

 


⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

بِسم الله الرحمن الرحیم

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ،الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.

قطعاً ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و فرزندان مى آزماییم. و تو ـ اى پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده.

همانان که چون پیشامد ناگوارى به آنان برسد مى گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم.

(سوره بقره آیه۱۵۵و۱۵۶)

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

بانهایت تاسف وتاثر در گذشت مرحومه مغفوره خانم مرضیه غلامی  (والده کربلایی علی دادی) را به اطلاع دوستان وآشنایان می رساند

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

خانواده های محترم؛
دادی،داوودی،قلیزاده،نوری،عبدی و سایر منسوبین داغدار

مصیبت از دست دادن مادر مرحومه شما را صمیمانه خدمت شما تسلیت عرض نموده،از درگاه ایزدمنان برای آن مرحومه سفر کرده غفران الهی و برای بازماندگان صبری جزیل مسئلت دارم.

شادی روح شهدا،امام شهدا،شهدای مدافع حرم،شهدای سلامت،اموات جمع حاضر

بلاخص شادی روح مرحومه مغفوره منظوره

رحمه الله من قراء الفاتحه مع الصلوات

مراسم تشییع وتدفین فردا
پنجشنبه ۹۹/۲/۱۱
در روستای اسفاددبرگزار خواهد گردید


 

17/1/2008 

دیدار از اقای اسفاد همراه با دایی عزیزم میرزا کربلایی حسین علی قاسمی 

ان روز یک روز بهاری بود که همراه دایی عزیزم و خانواده به دیدن اقای اسفاد رفتیم . حال اقا بسیار مساعد و خوش بود و بسیار سرحال بودند  با هم ساعتها به مصاحبت نشستیم . یاد اسفاد قدیم و یاد خاطراتی از اسفاد کهن برایمان مرور شد . ان روزها خوش بودیم و بیشتر به این اوامر می پرداختیم .

سالانه حتما یک بار ان هم در روزهای اغازین بهار و عید دیدنی به عیادت اقا می رفتیم  . نه تنها خانواده ام و مادرم اعتقاد عجیبی به اقا داشتیم . بلکه این عشق در اکثریت مردم روستا  رواج بود . 

اقا بسیار محبوب و دوست داشتنی بودند . 

و امروز چیزی جز یاد و خاطرات ایشان برایمان باقی نمانده  

روحش شاد یادش گرامی  

خداوند بیامرزد  

روزگار غریبی ایست  و چه زود می گذرد 

 

 


 

 

اولین محل ست اسفاد قلعه کوه اسفاد می باشد که به قله مزار اشی شهرت دارد . امروزه اثاری جز تیکه سنگ هایی پراکنده در بالای کوه بجا نمانده که نشانگر خانهایی ساخته شده در بالای این کوه بوده است 

ساخت این اثار هیچ روایت و هیچ تاریخی از خود در هیچ مقوله ای بجا نگذاشته ، اماقدمتی کهن ساله دارد.

 اهل قبور قبرستان و قبرهای گبری علامتی مشهود از شیرمردانی شجاع و قوی می باشد که شاید در لایه روبی قنات روستا زحمات زیادی کشیده اند و همین طور  در کانال های زیر زمینی و به روایتی که از پیششینه ی رجال کهن بجا مانده  از بالای  قلعه کوه به دهنگاه قنات هم کانالی حفاری شده جهت  رفت وا مد و سهولت برداشت اب شرب جلوگیری از حملات ناگهانی اشرار و.در هر صورت  زحمتات زیادی کشیده اند و یادگاران دیروز خود را بر رفاه امروز مردم بگذاشتن 

که امروز ما این اب و ابادی را مدیون گذشتگانیم 

روحشان شاد و یادشان گرامی 

 

 


 سلام و احترام یکی از مسائل و مشکلات کنونی اسفاد بحث راههاست. گشایش راهها موجب پیشرفت و گسترش ارتباطات و هموار نمودن موانع پیشرفت است. امروزه جایگزین شدن ابزار و ماشین آلات کشاورزی از جمله تراکتور و تیلر و حذف حیواناتی که برای شخم زمین های کشاورزی استفاده می شده اند باعث شده است تا جاده های مالرو جای شان را به جاده های ماشین رو بدهند. و شوارع و راهها و کوچه باغ های سنتی اسفاد به علت ظرفیت پایین اجازه تردد به خودروها و ماشین های کشاورزی نخواهند داد. خشکسالی . کم شدن آب قنات و تخریب دیوارها و کوچه باغها و کم ارزش بودن باغها و زمین ها و همچنین بروز شدن و روشن شدن افکار عمومی می تواند دلایلی باشد تا تغییراتی در راهها و کوچه باغها ایجاد شود. احداث راه پای چنار نمونه ای خوب و مطلوب از همت عمومی اسفادیها بود که هم اکنون نیز جریان دارد. عبور خودروها . موتورسیکلت و تراکتور و تیلر از کوچه باغها ،امنیت . آسایش و رفاه و پیشرفت را به دنبال خواهد داشت. دسترسی  سریع و آسان به زمین ها و باغها . حمل سریع و آسان محصولات . و رفاه و آسایش پدران و مادران ما و صدها منافع دیگر  از تبعات گشایش راهها ست. به منظور تسهیل در امر رفت و آمد در زمینهای کشاورزی از شرق به غرب و شمال به جنوب و یا برعکس پیشنهاد می شود کوچه های بزرگ قدیمی از شرق به غرب به همدیگر متصل شود : ۱-  از جاده آسفالت کل جوی دویلی تا دهانه کوچه رئیسی و به سمت سر میر محمدی و در انتها مسجد قلعه. ۲ - از مسجد قلعه به سمت حوض ملاحاجی بصورت مستقیم تا راه کنار رود کنار . ۳ از راه کنار رود باغ حاجی خداد بصورت مستقیم به سمت باغ آقای ملایی  و اتصال به‌ کوچه غل مه لی و اتصال به راه پای چنار. ۴ از دهانه کوچه رئیسی بصورت مستقیم به سمت پای چنار. ۵ از پوته خیک بصورت مستقیم و اتصال جاده ته نو از پشت باغ کنار به قبرستان پای چنار. ۶ راه ته شه له بصورت مستقیم و اتصال به پای چنار منتظر نظرات و پیشنهادات اسفادیهای محترم بخصوص بزرگان و دست اندرکاران  هستیم. هر چند ممکن است این موضوع امکان پذیر نباشد اما طرح مسائل و م در باره رفع موانع با بزرگان و قدیمی ها و بیان دلیل و برهان و حذف برخی خواسته ها در جهت پیشبرد کارها  موجب بهبود شرایط و مشکلات در آینده خواهد بود . منتظر نظرات و پیشنهادات شما اسفادیهای محترم هستیم. اسماعیل کریمی اسفاد
   
   
   

 


بعد از خشکسالی های مکرر در زیرکوه قاینات که این خشکسالی بیش از بیست سال به طول انجامید  . نوروز 1398نوروزی کاملا متفاوت بود که منطقه زیرکوه قاینات را زیبایی خاصی  فرا گرفت و باران های بهاری با خود سبزه و طراوت  را به ارمغان آورد و  دل مردم منطقه را شاد کرد و همنچنین نوروز 1399 هم این زیبایی برای دومین سال ادامه داشت و حکمت  خداوند بر مردم و اهالی این منطقه بارید . که این خیر و شر است که خداوند بندگان خود را بر آنچه خواهد می ازماید  . و امتحان می کند 

 


کاش کسی برایت گفته بود  
که پراندن گنجشک روزه را باطل میکند
و ترساندن گربه ای
و له کردن گل های روییده لای علف های سبز
و چیدن یک یاس به بهانه بوی خوش
و نامیدن سگی به نجس 
کاش کسی برایت گفته بود 
وقتی روزه ای باید حواست به گنجشک ها باشد
که نپرانی شان
و به گربه ها 
که با هیبت گام هایت نترسانی شان
و به گل های کوچک روییده در تنگناها
که له نکنی شان
و به یاس ها 
که گلوی حیاتشان را نچینی 
و به سگ های بی پناه
که اصالتشان را با واژه ای لکه دار نکنی
کاش کسی برایت از مبطلات روزه گفته بود
رساندن غبار غم به قلب دیگری
چشاندن شوری اشک به لب های دیگری
قی کردن اشتباه سال های خود به روی دیگری
و فرو کردن وجدان تن پرور در آب بی تفاوتی
و باقی ماندن بر کثیفی سنگین بی مسئولیتی
کاش کسی برایت گفته بود
نخوردن و نیاشامیدن  تنها ؛ روزه نیست

 


با سلام و احترام
در بحث پذیرایی و مراسم مربوط به اموات خدمت اسفادیهای محترم عرض کنیم که
در این شرایط بیماری کورونا همه ما مشاهده کردیم که خیلی از آداب و رسوم غلط که صرفا مربوط به احترام به زنده ها هست را می توان به راحتی کنار گذاشت.
امروز یکی از مشکلات مهم جامعه ما هزینه های مربوط به اموات است جدا از کفن و دفن ، هزینه مجلس ترحیم . سوم . چهلم . سالگرد . برات . نوروزی . محرمی که این مراسم ، بعید می دانم در شرایط اموات ما تاثیرگذار باشد و این نفع آنچنانی نیست که در آن شرایط روحی دیگران نیز ببرند.
پذیرایی در مساجد. غذای ختم تقریبا اسراف است و مورد استقبال واقع نمی شود
اگر بخواهیم نگاه دینی و شرعی به موضوع داشته باشیم این موضوع اصلا مطابق با دین و شرع نیست
بعد از جنگ موته وقتی جعفر ابن ابی طالب شهید می شود پیامبر اکرم ( ص ) سه روز برای دلجویی به منزل این شهید می روند و برای خانواده اش غذا می برند و از آنها پذیرایی می کنند
خب روش اسلامی همین است.
امروز همه چیز برعکس شده ،در مراسم عروسی و شاباش که نباید پول بدهیم ، پول بر سر داماد می ریزیم و در مراسم اموات که باید با کمک های معنوی و روحی و مادی باید از یک فردی که عزیزی را از دست داده است و در آن شرایط روحی حوصله هیچ کاری را ندارد،
می رویم و می خوریم و بر می گردیم و آنها را با هزینه های سنگین رها می کنیم.
آیا همین هزینه از دست دادن یک فرد عزیز در خانواده کم هزینه ای است ؟
به همین جهت در این خصوص به محضر بزرگان اسفاد و اسفادیهای محترم جهت تصمیم گیری پیشنهاداتی ارائه می گردد.
- حذف مراسم مجلس ترحیم و یا تقلیل آن به یک روز.
_ حذف مجلس غذای ختم روز سوم.
- حذف پذیرایی های روز تدفین
- حذف مراسم سالگرد و تقلیل آن به یک پذیرایی ساده.
- حذف مراسم نوروزی . محرمی . برات و غیره.
حذف اینگونه مراسم هیچ ضرری برای هیچکس ندارد چون برای همه هست.
پیشنهاد می شود چنانچه قرار است برای اموات مان خیرات کنیم در آن ایام نباشد و به ایام دهه محرم و افطاری ماه رمضان که بسیار بسیار ثواب دارد منتقل شود.
پیشنهاد می گردد چنانچه اصرار بر هزینه است، پول این هزینه به محرومین و مساجد و کارهای خیر اختصاص یابد.
پیشنهاد می گردد صندوقی تهیه گردد که روز مجلس ترحیم  به صاحبان عزا  بصورت نقدی کمک شود البته که اگر مراسم حذف شود دیگر نیاز به این کمک هم نیست.
پیشنهاد می شود کمک و شاباش عروسی حذف و به این مراسم اختصاص داده شود.
از بزرگان اسفاد انتظار می رود مشارکت بیشتری در خصوص اینجور تصمیم گیری ها داشته باشند تا این آداب و رسوم هزینه بر حذف شود.

منتظر نظرات ارزشمندان شما بزرگان ، کلیه اعضاء گروه در این خصوص هستیم.
شایسته است چنانچه یک مسئله با اجماع عمومی و نظر بزرگان حل شد بصورت سند و مدرک محکم ثبت شود تا دوباره به هم نخورد.
با عرض پوزش از تصدیع وقت 
                        کریمی آوای اسفاد

############################################################################################################$########

 

 

با سلام 

 

 

کاملا نظرات شما بجا و شایسته است . و این عمل جز خرجی مازاد بر دوش خانواده مرحوم  نخواهد داشت . 

هر چند که این رسم در ایران ما محترم و مورد تقدیر است . اما به قول برادر عزیزمان جناب کریمی گر هزینه ای جهت اموات می خواهد انجام شود همان را به افراد نیازمند که  به خرج نان شبشان مانده اند کمک کنید . به ایتام به فقرا  به خانه ی خدا  به زله زدگان . بی خانه ها یا هزینه یک زوج تازه داماد . 

شاید در خانواده ای غنی  این رسم به انها شهرت و اوازه بدهدو خم به ابروی طرف نیاید .  که این باب را هم همین خانواده ها باز کرده اند . اما در  یک خانواده ضعیف این هزینه بسیار متعارف نمی باشد .  

می توانستیم بیشتر به این موضوع بپردازیم . اما این موضوع گوشی شنوا می خواهد . همان که بماند و گفت  بس است .  عقیده ها متفاوت است و به سختی تغییر می کنند . 

ممنونم از جناب کریمی به موضوع بسیار بسیار ارزشمندی اشاره فرمودید  . موفق باشید . 

 

خالقی


یک نفر کفشی به پا داشت 

یک نفر چوبی به دست پایی نداشت  

سگ برای لقمه ی نانی وفا داشت 

خر که در اخر گندم غرق بود عقلی نداشت   

ان که در اموال دنیا غرق بود  ایمان  نداشت  

    بی نوا می داشت  ایمان  او به تن پیرهن نداشت 

   یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت 

  خنده ای می کرد بر روی رفیق  

   همچون  که خر پالان نداشت 

  حافظی قران را پندار ایمان می نوشت 

   می نوشت اما چو شیطان در عمل ظاهر نداشت 

   یک نفر نان داشت  اما 

    او چرا دندان نداشت .

     خالقی اسفاد 


 

آبیاری در اسفاد قدیم ( وه بن هو ) 

با سلام و احترام
آبیاری در اسفاد برای خودش آداب و قوانین خاصی دارد
در اسفاد قدیم زمان سهمیه آبیاری یک نفر را با استفاده از ظرفی کوچک به نام سره  اندازه گیری می کردند به این ترتیب که کاسه ای کوچک که دارای سوراخ کوچکی بود به آب می انداختند و وقتی این کاسه پر می شد یک سهم محاسبه می شد .
امروزه سره آب را با استفاده از ساعت و دقیقه  اندازه می گیرند و هر سره آب 6 دقیقه است که نیم سره برابر با سه دقیقه و چهاریک سره ، یک و نیم دقیقه است.
معمولا تقسیم آب در هر طاقه 24 ساعت، بر عهده میرآب است.
و میرآب تقریبا در محل تلاقی و تقسیم حضور دارد و آب را تحویل می دهد.
با توجه به اینکه مسیر های آبیاری و کشتزارها متفاوت است و آبیاری  ممکن است در مسیرهای مختلف و طولانی انجام بگیرد در این مواقع وقتی که  نوبت آبگیری تمام می شود با حضور در محل بستن آب و یا از طریق موبایل به نفر بعدی اعلام می گردد و آب به نفر بعدی تحویل می گردد.
اما در اسفاد قدیم که موبایل و ماشین و موتور نبود ، اسفادیها برای اعلام اینکه آبگیری تمام شده و نفر بعدی باید آب را ببندد از تکنیک صدای شغال استفاده می کردند و با ایجاد سر و صدا و گفتن  هو   هو  به نفر بعدی اعلام می کردند که آب را باید تحویل نفر بعدی شود و این فرد نیز با گفتن  هو     هو   این کار را به درستی انجام می داد.
اما نکته جالب اینجاست که وقتی صدای هو  هو  بلند می شد کلیه افرادی که در آن مسیر و وسط راه  بودند این صدا را تکرار  می کردند تا صدا به صدا برسد. و این یک همیاری و همکاری و یک احساس مسولیت و یک کار خودجوش بود و بالاخره صدا به نفر اصلی که صاحب آب بود می رسد و آب به نفر بعدی تحویل می شد.
در آبیز از این تکنیک استفاده نمی شد و آبیزی ها برای اطلاع نفر  بعدی ، با ایجاد  گرد و خاک و به باد دادن خاک نفر بعدی را مطلع می کردند
و این کار هنگام شب و در صورت نوزیدن باد و یا قرار گرفتن در باغ و درختان امکان پذیر و قابل رویت نبود.
اینکه آبیزی ها به اسفادیها شغال و اسفادیها به آبیزی ها سیخول می گویند شاید بخاطر همین موضوع است .

اما امروز با اختراع موبایل این تکنیک ها بی اثر شده است و فقط اسم و  رسم آن باقی مانده است.
                               کریمی آوای اسفاد 


روز بیستم اردیبهشت ماه سال 76من کلاس دوم راهنمایی بودم ظهر ساعت یازده و نیم از مدرسه برگشته بودم من و دو برادر و دو خواهر کوچیکتر از خودم داخل خونه بودیم برادران بزگتر در قاین و بیهود در مدارس شبانه روزی مشغول تحصیل بودند و خدا بیامرز پدرم و خواهر بزرگتر مان برای معالجه دست پدرم (که روز قبل از پشت بام حمام به پایین پرت شده بودن دست ایشان شکسته بود )به بیرجند رفته بودند 
ساعت دوازده بود که خدا رحمت کند مادرم از سر رمه به خانه آمده بودن و خسته و کوفته ازاینکه چند ساعتی  در زیر گرما بیرون بودند روی زمین افتاده بود و به من که از همه آن جمع حاضر در خانه بزرگتر بودم گفتند  پاشو چایی بزار منم برای اجابت امر مادر تا به آشپزخانه رسیدم یک دفعه زمین زیر پایم فقط الک میشد یهو داد زد زله و منو برادر کوچیک ترم رو به بیرون هدایت کردو خودش برادر دوساله و خواهر چهار پنج ساله ام را در آغوش گرفت و خواهر هفت ساله دستش را گرفت و به قصد خارج شدن از خانه بیرون می آمد که دست اجل امانش نداد و درب سالن هر سه نفر را زیر گرفته و نصف زربی سقف روی در قرار گرفته بود منو داداشم داخل حیاط دراز کشیده و همدیگر رو در آغوش کشیده بودیم و مطمئن بودیم که مادرم و خواهر ها و برادر کوچکم نجات پیدا کردنداما وقتی از جا بلند شدیم فقط خاک و گردو غبار بود هیچی دیده نمیشد 

به سمت در دویدم زیر در را نگاه کردم دیدم مادرم خواهران و برادر دوساله ام رو در آغوش گرفته و تمام ضربه در را سد کرده بود که به بچه ها آسیبی نرسد
من و برادرم هر چه سعی کردیم که در را بلند کنیم نشد که نشد مثل روز م شده بود هرکسی فقط و فقط به فکر خودش بود بعد از چند دقیقه ای خدا وند رحمت کنه همسایه مان کربلایی علی و همسرشان  به همراه دختر شان آمدن و کمک کردند تا در رابلند کردیم و پیکر نیمه جان مادرم رو زیر سایه درخت در حیاط مان گذاشتیم و بچه ها رو هم مان که  خدا وند خیرشان بدهد سوار یه وانت کرد و به قاین بردن برای مداوا من ماندم و جنازه بی جان مادرم زیر سایه درخت

بیستم اردیبهشت روز یتیمی ما و خاموشی چراغ خونمون بود و هر ساله یاد و خاطره  تلخ آن روز برایم مثل یک فیلم در ذهنم  اجرا میشود

خداوند همه عزیزانی که در این روز از تمام منطقه زیر کوه آسمانی شده اند قرین رحمت کنه انشاءالله به حق محمد و آل محمد

ازاینکه یاد و خاطره ای تلخ برای شما عزیزان تداعی شد معذرت خواهی  و پوزش می طلبم  

ابراهیم صادق فرزند مرحوم ملا  حسن 


ستایش مینمایم من خدا را

خدائی که سزد حمد و ثنا را

من آن یکتای بی همتا پرستم

پرستم خالق عرش سما را

تورا گر قدرت دیدار حق نیست

برایت حقی از انکار حق نیست

تو که کوری نمیبینی خدا را

چرا گویی خدا و کار حق نیست

نما یادم نما یادم نما یاد

که با یاد تو میباشه دلم شاد

دلم میخوا که بدانی شب و روز

نمیباشد مرا جز آه و فریاد

شتابان میروم سوی دیاری

دیاری کاندر آن دارم نگاری

به سویش میشتابد با دو صد شوق

هر آنکو در دیاری داره یاری

چرا اهسته میایی نگارا

نمی بینی مگر این آشنا را

بیا که از سفر برگشته ام من

ببین دلدار با عهد و وفا را

نسیم صبح صادق شد نمایون

حسینا رفت بر سوی بیابون

حسینا میرود همراه گله

نگهدارش خدا در کوه و هامون

صدای دلنواز نی میانه

حسینای عزیزم کی میایه

دلو شور میزنه ای داد و بیداد

نمی دانم حسینایم کجایه

حسینا جان چقدر شیرین زبونی

مثال بلبلان نغمه خونی

نداری هیچ عیب و نقص جانا

دریغا که کمی نامهربونی

حسینا رفت و من بیچاره گشتم

به مثل آهوان آواره گشتم

صبا گر تو گذر کردی بگویش

ببر پیغام من را بسویش

نمیدانم چرا دلخونم امشو

حسینا رفت و من گریونم امشو

حسینا رفت بر کوهان پر برف

ز هجرش من چنان مجنونم امشو

حسینا کی میائی کی میائی

دلم خون شد ز هجران و جدائی

شوم مرغ و بسویت پر بگیرم

دریغا که نمیدانم کجائی

دو چشمش همچو باد و مه حسینا

قدش سرو خرامونه حسینا

به مثلش نیست توی احمد آباد

چو بلبلها غزل خونه حسینا

رفیق روزگارانم حسینا

بود نور دو چشمانم حسینا

بغیر از او بکس من دل نبندم

بود هم جان و جانانم حسینا

بگو ای مرغ خوش آواز و زیبا

خبر داری تو از حال حسینا

اگر دیدی تو او را در بیابون

بگو یارت بمانده زار و تنها

هلا ای آهوی خوش خط و خالم

حسینا میرود من چون ننالم

حسینا میرود با اشتر بور

روم من از فراقش جانب گور

الا ای قاصدک چابک سوارم

ز کرمان آمدی از پیش یارم

ز احوالش اگر داری تو پیغام

بیا بر گو که من طاقت ندارم

بقربان سرت گردم دو باره

ندونستم تو ماهی یا ستاره

بتوفیق خدا چنگت بیارم

اگر در آسمون گردی ستاره

بقرآنی که خطش بی شماره

بآقائی که تیغش ذوالفقاره

سر از بالین عشقت بر ندارم

که تا دین محمد بر قراره

خودم مست و دلم مست و تفنک مست

هزار و شش گلوله ورقدم هست

بگیرم پاکش کوه بلندی

زنم تیغ تا نفس بر قالبم هست

نگارا بی وفایی از تو شک نیست

سگی را صد وفا هست از تو یک نیست

سگی حق و نمک را میشناسد

مگر در دست من حق و نمک نیست

گل سرخ و سفید دسته دسته

میون صد حوون دل ور تو بسته

میون صد جوون شادم نکردی

دو انگشت کاغذی یادم نکردی

مگر شهر شما کاغذ گرونه

مرکب ور قلم چون زعفرونه

قلم گر نیست باشد چوب فلفل

اگر کاغذ نباشد پرده دل

عزیزم بر دلم غم میگذاری

نمک ورجای مرهم میگذاری

 نمک ورجای مرحم نیست دمساز

مرا کشتی به شهر آواره منداز

کلاغ سر سیاه بالت خلیلی

همه رو در وطن ما در غریبی

کلاغ سر سیاه بالت علم کن

بمنزل میروی یارم خبر کن

زدست دل هزارون داد و فریاد

که دل داد آبرویم پاک بر باد

اگر داد دلم با کوه بگویم

که کوه بی زبون آید بفریاد

خدایا تاب رنجورم ندارم

ز یارم طاقت دوری ندارم

ندونم این سفر کی میرسد سر

که دیگر طاقت دوری ندارم

سرت نازم خدا را یاد کردی

دل ناشاد ما را شاد کردی

اگر از عهد و پیمون ور نگردی

خریدی بنده و آزاد کردی

همه بالا نشین پایین نظر کن

کلامی با غریبون مختصر کن

اگر عاشق غریب این دیاره

غریبون را نوازش بیشتر کن

تو در لاری و من از لار سیرم

تو در ییلاق ومن در گرمسیرم

بخور از آب ییلاق نوش جونت

که من از آب ییلاق بی نصیبم

نگارم ور لب بوم اومد و رفت

دو باره ور تنم جون اومد و رفت

یکی بیدی خبر دادی به یعقوب

که یوسف سوی کعنون اومد و رفت

سر کوی بلند صد داد و بیداد

صدا بر هم زنم شیرین و فرهاد

صدا برهم زنم مردم بدونند

ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بیا بادا سر دستمال دستم

بپیش دلبر شیدای مستم

بگو دلبر سلامت میرسونه

که من از کودکی دل ور تو بستم

سلام و صد سلام ای کبک مستم

ببازی برده ئی دستمال دستم

ببازی برده ئی خوبش نگهدار

که از روز ازل دل ور تو بستم

بگو یارا که تا کی من بنالم

تو که بردی ز سر خواب و خیالم

همی افتد بجانت آتش غم

اگر روزی شنیدی شرح حالم

خوشا کرمان و آن آب و هوایش

خوشا کرمان آن سیر و صفایش

برم یاری بگیرم من در آنجا

خوشا آن دختران با وفایش

لب بوم اومدی چادر طلایی

سر و گردن بعاشق مینمایی

سرت با گردنت عیبی نداره

همون عیبی که داری بی وفائی

دم صبح است و مشغول نمازم

از این کوچه گذر کرد سرو نازم

زبونم قل هوالله را غلط گفت

خداوندا در این معنی چه سازم

خدایا دلبرم از من جدایه

نمیدانم کجایه کی میایه

اگر دانم که در چین است و ماچین

روم پیشش که غم از دل زدایه

رفیق دیشوی امشو کجایی

نهادی بر دلم داغ جدایی

اگر دونم که آخر مال مائی

بسازم قصر و ایوان طلایی

عزیزم بر دلم از غم غباره

همیشه این دلم با غم دچاره

دل من میل ور شادی نداره

خرابی میل آبادی نداره

گل سرخ و سفیدم کی میایی

بنفشه برگ بیدم کی میایی

تو گفتی گل در آید من میایم

گل عالم تموم شد کی میایی

عزیزا ترک جانان میتوان کرد

نمیتوان ترک یار مهربون کرد

دل اینجا دلبر اینجا من مسافر

سفر بی دلبرم کی میتوان کرد

سیا چشمی که دیدم دراری بید

بلی اوزن نه بید حور و پری بید

جمالش طعنه بر مهتاب میزد

دو چشمونش سهیل و مشتری بید

سحر بیدی که یار از بندر اومد

جون خوش خطی سوداگر اومد

خبر ور یار جونی میرسونید

که روشنایی بچشم دلبر اومد

فلک دیدی که سر دار غمم کرد

مرا بی خانمان و همدمم کرد

برات غم نوشت و داد بدستم

که سر گردون بدور عالمم کرد

اگر خشخاش گرده استخوانم

همون قولی که داد با تو زبونم

اگر صد دلبر جونی بگیرم

تو باشی دلبر شیرین زبونم

بلند بالا ندیدم کامی از تو

کشیدم سال و مه بدنامی از تو

کشیدم سال و ماه پایت نشستم

ندیدم بیوفا پیغامی از تو

همه یار دارن و بی یار مائیم

لباس کهنه ور بازار مائیم

همه دارن لباس کد خدایی

نمد پوش و قلندر وار مائیم

خدایا کی بشه ماهم سر آیه

صدای کفش پای دلبر آیه

بروی دیدگانم پل ببندین

که شاید یار از روی پل آیه

بگردم کوه بکوه پوزه بپوره

بگیرم پیرنی یارم بدوزد

اگر اون پیرنم یارم ندوزه

زنم آتش همه عالم بسوزه

نمیدونم که نادونم کی کرده

خودم قصاب و قربونم که کرده

خودم زندون بون پادشایم

نمیدونم به زندونم کی کرده

درخت باغ تو سبزه همیشه

خراشیدی دلم را مثل شیشه

رفیقون قدر یکدیگر بدونید

اجل سنگ است و آدم مثل شیشه

غمم غم همدمم غم مونسم غم

غمم هم صحبت و همراز و محرم

غمم با که بگم با که نشینم

مریزاد بارک الله مرحبا غم

گل خوسبو مزن طوفان به دریا

مخور غصه برای مال دنیا

مخور غصه که مردم مال دارند

که مال ور کس نمیمونه بدنیا

خوشا دنیا بغم خوردن نیرزد

دو عمر نوح یک مردن نیرزد

همین عمری که نزد ماست چون وام

طلبکار آمدن بردن نیرزد

عزیزم خدمتت را کم نکردم

زدی تیری که شونه خم نکردم

زدی تیری تو از بهر جدایی

جدایی را تو کردی من نکردم

بیا جانا که تا جانانه باشیم

یکی شمع و یکی پروانه باشیم

یکی موسی شویم اندر مناجات

یکی جارو کش میخانه باشیم

خوشا روزی که با هم مینشستیم

قلم در دست و کاغذ مینوشتیم

قلم بشکست و کاغذ ور هوا شد

مگر خط جدایی مینوشتیم

ستاره آسمان نقش زمینه

خودم انگشتر یارم نگینه

خداوندا نگینم را نگهدار

که یار اول و آخر همینه

سحرگاهان رسیدم من بکرمون

نگار آنجا نبود گشتم پریشون

اگر تا شب بیاید دلبر من

کنم جان و دلم را من بقربون

سر راهم دوتا شد وای بر من

رفیق از من جدا شد وای بر من

رفیق از من جدا شد رفت بغربت

بغربت آشنا شد وای بر من

مسلمونون زمونه مفسلم کرد

طلا بیدم بمانند مسم کرد

قبای نو ندارم تا بپوشم

قبای کهنه خوار مجلسم کرد

بیا دلبر برایم دلبری کن

چکش ور دار برایم زرگری کن

چکش ور دار برو در شهر کرمان

خودت انگشتری ما را نگین کن

خداوندا نمیتونم کشم بار

کشم بارو نرنجونم دل یار

دل کافر بحال ما بسوزه

نمی سوزه سر یک جو دل یار

مسلمانون دلم یاد از وطن کرد

نمی دونم وطن کی یاد من کرد

نمر دونم پدر بود یا برادر

خوشش باشه هر اونکه یاد من کرد

عجب رسمی است رسم آدمیزاد

که دور افتاده را کی میکنه یاد

که دور افتاده حکم مرده داره

که خاک مرده را کی میبرد باد

کسی که با کسی دل داد و دل بست

بآسونی نمیتونه کشه دست

اگر آمد شدن را ره به بندند

همون راه محبت کی توان بست

نه تو دارم نه جایم میکنه درد

نمی دونم چرا رنگم شده زرد

همه میگن که گرمای زمینه

خودم دونم که عشق نازنینه

گل سرخ و گل زرد و حنائی

بحموم میروی زودی بیائی

بحموم میروی راه تو دوره

دلم مانند آتش در تنوره

سر راحت نشینم فال گیرم

اگر قاصد بیاد احوال گیرم

اگر قاصد بیاد با حال خسته

بدستش میدهم گل دسته دسته

همیجویم من اندر زندگانی

ره صلح و صفا و مهربانی

دلم میخوا ز من ماند خدایا

بدنیا نام نیک جاودانی

جونی هم بهاری بود بگذشت

بما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود

که آن هم نو بهاری بود و بگذشت

دوتا کفتر بیدم هر دو خوش آواز

شووا در لونه و روزا بپرواز

الهی خیر نبیند مرد صیاد

که او تای مرا برده به شیراز

دلم بردی سزایت با خدا باد

خدا دردی بدت که بی دوا باد

خدا دردی بدت شهر غریبون

که هرجا میروی رویت سیاه باد

پری رفتی که جایت مانده خالی

بسوزم همچو کنده در بخاری

گل سرخی که تو دادی به دستم

خودت رفتی و گل ماند یادگاری

محبت کن محبت کن مرا ول

که با مهر و محبت باشدم دل

تو میدانی که با مهر و محبت

شود بسیار آسان کار مشکل

مگر دریا نهنگه این دل من

مگر شیر و پلنگ این دل من

بزن خنجر تو اندر سینه من

ببین آخر چه رنگه این دل من

اگر مهری نباشد این جهان را

محبت گر نباشد آسمان را

خلل زاید از این و آن فراوان

محبت کن محبت این و آن را

برای خاطرت رفتم به بغداد

گرفتم شیشه و از دستم افتاد

الهی شیشه گر شیشه نسازی

که راهم دور و کارم مشکل افتاد

محبت میکشد شب را پی روز

پی روز پر از نور و دل افروز

رود روز از پی شب با محبت

توزین دودرس دلداری بیاموز

چرا رنگت پرید جونم امروز

چرا غم میخوری ای یار دلسوز

چرا غم میخوری نصفت نمونده

عزیزت میرسد تا عید نوروز

ز هجرت روز من گشته شب تار

تو خندونی و من در غم گرفتار

تموم ملک کرمان را بگردی

نبینی مثل من یار وفادار

شدم پیر و ندیدم روی دلدار

به پیری پا نهادم سوی گار

فغان از عاشقی و ناتوانی

که آرد رنگ زردی عاقبت بار

بسوزم من بسوزم من بسوزم

لباسی بهر خود از غم بدوزم

بسوزانم جهان را ز آتش غم

اگر آه از دل خود بر فروزم

بگردم دشت و صحرا و بیابون

روم در باغ و بستان و گلستان

همیگردم بهر شهر و دیاری

پی گم گشته ام آن ماه تابان

بخون دل نوشتم من دعائی

ببندم ور پر مرغ هوائی

نویسم دلبرا خونم فدایت

فغان والامان داد از جدائی

گلی از دست من بستون و بو کن

میان هر دو زلفونت فرو کن

بیابون میروی تنها نباشی

دمی بنشین و با گل گفتگو کن

تو در بونی و من پایین بونم

تو هستی خواجه و بنده غلومم

تو آن سروی که در بستون بگردی

من آن آبم که در پایت رونم

من از ملک پدر کردم جدائی

گرفتم با غریبون آشنایی

غریبون حالت خوبی ندارند

اول مهر است و آخر بی وفائی

دو پنج روزه که یارم نیست اینجا

مگر آهو شده رفته بصحرا

بگشتم کوه و صحرا را ندیدم

یقین ماهی شده رفته بدریا

غریبی سخت مرا دلگیر داره

فلک در گردنم زنجیر داره

فلک از گردنم زنجیر ور دار

که غربت خاک دامن گیر داره

مراد من دلست و دل ربائی

زقید چشم خود بینی رهائی

گریزانم ز کبر و خودپسندی

ز بد عهدی و مکر و بی وفائی

دلم میخواد که با تو یار باشم

چو دونه در میان نار باشم

چو دونه در میان نار شیرین

چو بلبل محرم گار باشم

گل اندامم چرا غمگین نشستی

بکنج غم شدی در را ببستی

پری شو تو به کردی نی خوری غم

چرا خوردی، چرا توبه شکستی

به عشقت شهره شهر و دیارم

مکن ترکم،مرو صبر و قرارم

مرو جانم ، مرو آرام جانم

بغیر از تو کسی را من ندارم

از این ره میروی باور نداری

مگر عشق مرا بر سر نداری

بزیره آتش عشقت بجونم

که من میسوزم و باور نداری

خدایا یار من کو یار من کو

بشیراز میروی سوغات من کو

بشیراز میروی سوغات بفرست

سرانداز گلی با ناز بفرست

سه سال است و سه عید است و سه نوروز

بدنبال تو میگردم شب و روز

اگر امروز و فردا تو نبینم

برم در پیش استاد کفن دوز

سرم را سرسری کردی بسوزی

بحقم کافری کردی بسوزی

بدستت بود دعای مهر و جادو

من از یارم جدا کردی بسوزی

من آخر سر به صحرا میگذارم

ترا در خانه تنها میگذارم

عزیزا روز تنهائی میاندیش

چو رفتم این دلم جا میگذارم

زدستت دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم شانه ای از چوب شمشاد

که دلبر سر زنه من را کند یاد

اگر یار منی یک جو نخور غم

بده دستت به دستم خاطرت جم

نیم نامرد که بدقولی نمایم

بقرآنی که میخوانم دما دم

اگر یار منی کسرا نگو یار

اگر گویی زبونت میزند مار

پس از من گر بخواهی یار بگیری

شوی کور و نشینی پای دیوار

سرم بالا کنم مهتاب بینم

گلی خوشبو کنار آب بینم

گلی خوشبو که هیچ بوئی نداره

یکی هم مثل تو در خواب بینم

کمند بودم کمونم کرده پیری

بدست عصاکشونم کرده پیری

فلک گفتم عصائی دست گرفتی

بگفتم ناتوانم کرده پیری

دلارامم گل نارم بیامد

ببالینم پرستارم بیامد

مریضی از سرم رفت و غمم رفت

چو دلدارم چو غمخوارم بیامد

دلم دیونه بود دیونه تر شد

طبیب اومد دوا داد و بتر شد

طبیب اومد دوای عاشقی داد

دوای عاشقی خون و جگر شد

به کوه لار چوپانی کنم من

که دلبر ایه مهمانی کنم من

بگیرم قوچی از سردار قوچاق

به پیش پاش قربانی کنم من

بیا بوسه زنم رو قرص ماهت

که من میرم بدل میمونه داغت

که من میرم بیایم یا نیایم

زمرغون هوا گیرم سراغت

گلی که من فرستادم تو بو کن

میان شال قد  بندت فرو کن

بصحرا میروی تنها نباشی

قدت وا کن و با گل گفتگو کن

دلم تنگ بتنگی چشم غربال

رخم زرده بزردی کاه و دیوار

زبس که غصه خوردم از غم یار

شدم مجروح نشستم پای دیوار

دگر شب شد که دستگیرم عصا را

بگردم دور دنیای خدا را

بگردم چشمه آبی بجورم

بشورم هر دو دست بی نمک را

من آخر سر بصحرا میگذارم

تو را در خانه تنها میگذارم

عزیز از روز تنهائی میاندیش

چو رفتم این دلم جا میگذارم

گل سرخم چرا رنگت شده زرد

مگر باد خزون بر تو گذر کرد

برو باد خزون که بر نگردی

که رنگ گل انارم زرد کردی

بیا مرغ سفید خونه من

حلالت باشد آب و دونه من

بهرجا میروی منزل بگیری

بکن یاد از دل دیونه من

نگارینا نگارینا نگارا

شکستی شیشه عهد و وفا را

که من از کوچکی دل بر تو بستم

نتونستی نگه داری وفا را

بیا مرغ سفید سینه چاکم

اگر امشب نیایی من هلاکم

اگر امشب نیایی تا خروس خون

خروس خون دگر من زیر خاکم

فلک کور شی که کور کردی چراغم

تو بردی بلبل خوش خوان با غم

تو بردی بلبل و زندونی کردی

دگر بلبل نمیخونه ببا غم

خودت دور راهت هم دور منزلت دور

اگر ترکت کنم چشمم شود کور

اگر دونم که قولت پا بجایه

بامیدت بشینم تا لب گور

نمیشه و نمیشه و نمیشه

یکی هم درد من پیدا نمیشه

یکی هم درد من یوسف زلیخا

که یو سف گم شده پیدا نمیشه

بزن نی زن رفیق با وفایم

که مهمان عزیز آید برایم

بخون ای نازنین یار عزیزم

بنال ای چنگ امشو از برایم

دلم میسوزه و سوز تو داره

نوشتم نامه کس نیست تا بیاره

به ابرش میدهم ترسم بباره

به بادش میدهم ترسم نیاره

به بلبل میدهم شیرین زبونه

به قمری میدهم بارش گردنه

به ماهی میدهم میره بدریا

به آهو میدهم میره بصحرا

خداوندا دلم شیدایه امروز

که یارم دور و ناپیدایه امروز

کنار چشم مو حاصل بکارین

که آب چشم مو دریایه امروز

خوشا امشو که مهمون شمایم

کبوتر وار بر بون شمایم

ترشروئی مکن بر روی مهمون

خدا دونه که فردا شو کجایم

کمند بودم کمونم کرده پیری

بدست عصا کشونم کرده پیری

فلک گفتم عصائی دست گرفتی

بگفتم ناتوانم کرده پیری

از اینجا تا بکرمون لاله کاشتم

میون لاله ها سیبی گذاشتم

ول بالا بلندم کی میایی

رفیق روز تنگم کی میایی

مرا بردن بزندان خانه غم

بوقت مردنم شد کی میایی

بیا ای بلبل باغ دل من

که بشکفته به باغ دل گل من

گل باغم بود نامش محبت

بزن فالی بیا ای بلبل من

عجب ابری گرفته آسمان را

عجب کرده پریشان آهوان را

دعای برزگر گشته قبولت

عجب دلشاد بنمودی شبان را

غلام حلقه در گوش توام من

ولی قلب تو سخته مثل آهن

نمیدانم چرا با قلب سنگت

بدنبال توام در کوی و برزن

دلی دارم دلارامی ندارم

شهیرم من ولی نامی ندارم

بشهر دلبران و کوی جانان

غریبم خانه و بامی ندارم

نمیدانم چرا کردی درشتی

به تیر عشق خود زارم بکشتی

مسلمانی یهودی بت پرستی

چه هستی عیسوی یا زردتشتی

نمیدانم چه سازم در فراقش

من از غم میگذارم در فراقش

از آن میترسم ای پروردگارم

که جان خود ببازم در فراقش

خوش آن روزی که بینم روی لیلا

کنم بو آن گل خوشبوی لیلا

خوش آن ساعت که بنشینم کنارش

ببوسم طلعت نیکوی لیلا

گرفتارم بدرد انتظارش

اگر آیه کنم جانم ارش

شده صبرم تموم و طاقتم طاق

به کوی ما نمی افته گذارشان


بیست سومین سالگرد زله 76 زیرکوه قاینات

افسانه من

تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,

بیست و سومین فاجعه دردناک زله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .

خالقی اسفاد 


اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir


تیرهای چوبی ودستان پدر فرشته نجات جانمان
بیستم اردیبهشت ماه یادآور خاطره ای تلخ وغم بار برای من است 
حدود ساعت ۹صبح من در حاجی آباد خانه مرحومه خواهرم بودم و از ایشان خواستم بامن به اسفاد بیاد اما چون همسرش سر کار بود قبول نکرد و قول داد بعد از ظهر خواهد آمد
حدود ساعت ۱۲ من ویکی دیگر از اعضای خانواده داخل اتاق بودیم  که صدای مهیب همراه با ت هایی شدید اتاق رو مانند گندم داخل الک زیرورو کرد   
از جا بلند شدم که برم بیرون اما امان نداد و ساختمان بر سرمان خراب شد تیرهای چوبی سقف که ماموریت داشتند جانمان را حفظ کنند از یک سر تکیه به دیوار زدند ومابه فاصله یک متری آن روی زمین قرار داشتیم وحدود ۲۰سانتی متر خاک آوار روی دو نفرمان قرار داشت چون از زندگی قطع امید کردم به قصد گفتن شهادتین دهان باز کردم اما پر از خاک شد و موفق نشدم  
در مدت کوتاهی تمام مدت زندگی گذشته ام بصورت فیلمی کوتاه مرور شد- با چشم و دهان بسته اما گوش باز صدای پدر و مادر را می شنیدم که در پی پیدا کردن مان بودند
بادستان خالی اما پر احساس و توانمند هر دو نفرمان رااز زیر آوار بیرون کشیدند هردو مجروح-یکی را بوسیله روفرشی به کنار جاده واز آنجا به بیمارستان تربیت حیدریه اعزام کردند -من هم با پای لنگان سری به همسایگان دور وبر زدم صحنه ای عجیب و باور نکردنی پس از گذشت حدود ۲۰دقیقه که از زیر آوار بیرون آمده بودم به جز درختان و تیر های چوبی برق هیچ چیز سر پا نبود -به سفارش ن همسایه اذان گفتم سپس نماز آیات خواندیم _هرکس به دنبال گم شده اش بود (پدر-مادر-فرزند) احشام داخل طویله ها همه ازبین رفته بودند -قنات خشک شده بود_جنازه ها بخاطر نبود آب و سر در گمی مردم تا فردای آن روز بر زمین ماند 
  شب هنگام پزشکی از منطقه خواف آمد وبه همراه بهیار اسفاد مجروحان حادثه رو سر پایی معالجه کرد -در آن روز انگار دنیا برای من و افرادی نظیر من به پایان رسیده بود   خواهرم از آوار فرار کرده بود اما به خاطر نجات جان دختر خود و دختر برادر شوهرش به سمت  خانه بر میگردد که خشم طبیعت به هیچ کدام امان زندگی نمی دهد. در بیستم اردیبهشت ماه سال ۷۶ تعداد ۲۴ نفر از عزیزان مان در اسفاد به رحمت خدا رفتند (روحشان شاد) ببخشید که شاید باعث رنجش خاطر بعضی از دوستان شده باشم 
✍ قنبری✍


 

این محل را اسفادیها خوب باید به یاد داشته باشند 

سر سنگجی 

سر سنگاجی پاتوق بزرگان و ریش سفیدان قلعه بود و گاهی آبدارها در انجا اتشی روشن می کردند و دفتر  تجمع  مردانی بزرگ و  به انتظار اب بند ابدارها بود . 

شبهای انتظار در اینجا برای ابیاری هنوز اهنگ طبیعتش  در گوشم  می زنگد . صدای جیر جیرکها  ،صدای مرغ شب ، صدای ابی جاری نسیم خنک بهاری و نور زیبای  ستارگان و قرص ماه قشنگ 

وقتی  شب را در خلوت زیبایی طبیعت به نظاره ی اسمان زیبا می نشستیم . دنیا در نگاهی دیگر رقم می خورد .  خداوند را در نزدیک ترین فاصله احساس می کردیم . و زندگی با زلال اب جاری  با زیبایی رنگ خدا جریان داشت . 

چه شبهایی را که بر بالین این سنگ جوله ها به صبح در انتظار  خوابیدم . 

فقط برای این لحضه هاست که تا امروز قلبم می تپد . 

 


اسفادو دوست داری ؟ بامن بیا ، حالت خوب میشه :

اسفاد قدیم با همه سادگی و کاستی هایش حسرت به دلها
گذاشته است :
*قنات سرشار از آب و تمام باغات و مزارع سرسبز بودند 
آب قنات شامل ۸ طاقه که با اعداد  ۱ تا ۸  و پسوند رَم متمایز اند و به ترتیب سر رم ،دوی رم  . و در نهایت 
هشتِ رم خوانده می شوند و هر شبانه روز به دو طاقه ی شب وطاقه ی روز تقسیم و نوبتهای شب و روز جابجا
می شود . هرطاقه ۱۳۲سره آب داشت و یک میرتا . 
۱۲۷ سره آب سهمِ شرکا و۵ سره سهم میرتا می باشد.
میرتا تاس و سره ای داشت که آب را بین شرکا تقسیم میکرد .
او از احترام خاصی برخوردار بود وخود نیز بسیار محترم.
*تمام حوض انبارها ، مملو از آب بودند و خانه باغ ،ستگاه هرخانواده بود .
برق نبود و برای روشنایی چراغ مَندَوی و پی  کم کم از چراغهای نفتی اعم از گردسوز ، لمپا ، چراغ بادی ، چراغ موشی و در اوج پیشرفت ، بعضاً چراغ توری داشتند .
 برای خوراک پزی ، آتش و دیگدان بود و بعدها به چراغ والُر ، علاءالدین ، پُرمز و فرِ نفتی ارتقا یافت .
ماشین لباسشویی و پودر رختشویی نبود و خانمهای زحمتکش کنار آب روان با دست و صابونِ بیرجندی رخت می شُستند .
*دیوارها وحصارها برای حیوانات وحشی بود ومردم با هم راحت و خصوصی .
*عطر دیوار های باران خورده کاهگلی مشام هر رهگذری را نوازش  می کرد. 
*مردم دست و دل باز و رویشان گشاده و بشّاش بود.
*درختان از بار زیاده ، می شکستند و سبد های پر از میوه بود که خانه به خانه می گشت .
* تنور اکثرِ خانه ها ، هر روز روشن بود و بوی خوش نان داغ محلی در اطراف می پیچید و همسایه حداقل به همسایه نان تازه می داد .
*مردم مستقل زندگی می کردند و مایحتاج شان نتیجه ی خود آنها بود و اگر جاده هم بسته می شد، روستا تمام آنچه برای گذران اهالی نیاز بود را تولید می کرد.
*گوگله ای داشتیم وهرکسی به ازای هر گاو یک گُمارِ گوگله را به عهده میگرفت و همینطور خرگله ای .
*جوی های آب ، سیمانی نبودند و درختان مسیر آب سر به فلک کشیده ، باطراوت و پر از میوه بوده و طعم تشنگی نمی فهمیدند .
*میوه ها از نظر صاحبان اشجار برای عموم حلال بودند و انگار کلاغ ها هم این را میدانستند که از بالای درخت برای عابران گردو می انداختند.
*اسفاد ۴ کارخانه ریخته گری داشت به مالکیت آقایان : 
۱-مرحوم حاج محمد تقی عظیمی 
۲-مرحوم خواجه میرزا علی خالقی 
۳-مرحوم خواجه سعادت قلی موسائی
۴-مرحوم خواجه اسدالله اسداللهی
گفتنیست که این مالکان کارآفرین هر کدام از تهیه چوب و سوختن زغال از کوه گرفته تا کار در کارخانه و حمل با الاغ به روستاهای دوردست جهت فروش،حداقل چهل نفر کارگر داشتند .
 *بلندگو نبود ولی موءزن سالخورده با آوای نحیف و دلنشینش به موقع بالای بام اذان میگفت.
*کارت تبریک و تسلیت نبود ولی پیک محترم مان به موقع بر سر مجالس غم وشادی آماده بود شفائی و زنده تک تک خانه ها دعوت می کرد.
*دود گُلخَن حمام در آسمان نویدِپاکی و ایمان بود.
*قیژ قیژ درب چوبی سرا،نوید آمدن پدر از کشتمان بود آتشونی ها برقرار بود و در عین نبود امکانات امروزی،مردم بی نیازو سر زنده.
*ایثار،انفاق وازخود گذشتگی بیشتر بود و سالانه بر موقوفات روستا‌ افزوده می شد.
*ماشین آلات کشاورزی نبود و گاو و خرهای جُقی ، عملیات کاشت ، داشت و برداشت را به شانه می کشیدند.
*به‌موقع زمینها بنفش از گل زعفران و بامها چیده از کووتهای سبز و مخروطی شکل کنجد بود.
*اسفاد قدیم دارای چند ده حوض انبار  و کر هایی بود که آبهای وقفی در آن جاری میشد تا عموم از آن استفاده کنند.
*مدرسه های پرشور اسفاد قدیم و مدارس  خالی کنونی قابل مقایسه نیست.
*بجای کیف ، توبره بودو بجای ساک مسافرتی بقچه.
* بجای کفشهای آنچنانی چپت ،موتوری ، گالش و چبلیت بود و لباسها ،کلاه هاوجورابها تولید ملی و هنر دستان خودشان که از کرباس وپشم گوسفند درست می شد.
*وسیله ی نقلیه نبود ولی اسب و زین وخر و خورجین آماده ی سرویس دهی حتی برای راه های دور به دیگر کشورها جهت مداوای مریض،تحصیل علم و سفر حج !
*تبلیغ زندگی بهتر در تعداد فرزند نبود و در هرخانه چند بچه قد ونیم قد در کنار خانواده مشغول کار بودند نه نگران کار . *مادر ها هم دوش پدرها کار بیرون را به دوش میکشیدند.
*وجود گله های زیاد احشام و رقابت بین مراتع وجود داشت *در تابستان کشتمان قرق بود و روستا قرقبان داشت ، فردی با هیبت وشکوه و فعال و با جذبه که اکنون نه از آن گله ها ی بسیار خبری هست و نه رقابتی وجود دارد . 
*شکارچیِ گرگ گله حقِ کلّه گرگی می گرفت و حالا حکمِ زندان .
*صیادان به حکم نیاز یا تفریح گوشت شکارمی خوردند و اکنون حسرت شکار . 
*قدیم تفریحات پَل پُکَّک ، دار وقهم ، ریگ بازی و غیره بود اما الان پلی استیشن،تبلت،موبایل و تلگرام .
خلاصه بگم خوش بودیم و آرام و بی دغدغه زندگی می گذراندیم که ای کاش 《همگی را با همگان 》 داشتیم .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها